تحلیل نقاشی
مارک شاگال و شرح برخی نمادها در کار او
«اسم من مارک است، شخصیتی احساساتی دارم و کیف پولی خالی؛ اما دیگران میگویند با استعداد هستم.»
شاید مارک شاگال برای افرادی که چندان با نقاشی آشنا نیستند، هنرمند شناخته شدهای همچون پیکاسو یا ونگوگ نباشد اما به احتمال زیاد این افراد با دیدن آثار شاگال، ارتباط بسیار راحتتری با نقاشیهای او برقرار میکنند. ارتباطی که برقراری آن با آثار هنرمندانی مانند پیکاسو در بیشتر مواقع بسیار سخت و دشوار است.
دلیل آن هم ساده است؛ شاگال با وجود آنکه در دوران جنبشهای هنری پساامپرسیونیستی فعالیت میکرد اما بهطور کامل جذب هیچیک از آنها نشد و سبک کودکانه منحصربه فردی را پیدا کرد که به مشخصه آثارش تبدیل شد. شاگال در نقاشیهایش از نمادهای مختلفی استفاده میکرد که شاید هر مخاطبی، ارجاعات آنها را متوجه نشود اما به راحتی میتواند زبان تصویری ساده شاگال را درک کند و در پیچوخمهای فرمالیستی آثار او سردرگم نشود.
شاید به همین دلیل باشد که او را نقاش خیالها و خاطرهها میدانند. او دوران کودکی خوشی داشت او تا پایان عمر در آثارش تصاویری را ثبت میکرد که ریشه در دوران کودکی او، زادگاهش و فرهنگ فولکلور داشتند.
زاخاروویچ شاگال هفتم جولای سال 1887 در ویتبسک که بخشی از بلاروس فعلی است متولد شد. او در خانوادهای با 9 فرزند بزرگ شد که پدرش ماهیفروش بود. همین نکته بعدها در بسیاری از آثار این نقاش ظاهر شد؛ کارشناسان هنری عقیده دارند ماهیهایی که از گوشه و کنار تابلوهای شاگال سردرمیآورند و حتی بعضی از اوقات در حال پرواز هستند، خاطرات آن دوران را بازتاب میدهند و برای خود نقاش، یادآور پدرش هستند.
آن طور که از تحلیل نقاشیهای این هنرمند برمیآید، او دوران کودکی خوشی داشت. او یادگیری نقاشی را از سال 1906 زیر نظر یکی از استادان محلی به نام «یهودا پن» آغاز کرد. یک سال بعد به سمت سنپترزبورگ رفت و در آنجا به مدرسهای هنری وارد شد تا به شکل آکادمیک هنر نقاشی را یادبگیرد. از 1907 تا 1910 در این شهر زندگی کرد و زیر نظر سه استاد نقاشی مختلف به فراگیری تکنیکهای گوناگون پرداخت.
در آن سالها، افراد یهودی فقط با داشتن مجوز میتوانستند مدت معینی را دراین شهر سر کنند. هر چند شاگال بهدلیل این سختگیریها حتی یکبار به زندان افتاد اما سنپترزبورگ را تا زمانی که به یک نقاش شناخته شده تبدیل شد، ترک نکرد.
مقصد بعدی این هنرمند، پاریس بود مقصد بعدی این هنرمند، پاریس بود؛ شهری که قلب تپنده هنر در سالهای اولیه قرن بیستم محسوب میشد و تمام جنبشهای هنری در آنجا شکل میگرفت. او در آن شهر با هنرمندانی مانند «آپولینر» و «لگر» همراه بود.
شاگال در طول چهار سال اقامت خود در پاریس با سبکهای مختلف هنری آشنا شد و از هر کدام از آنها بهرهای گرفت. در آن سالها جنبش کوبیسم در حال رشد و همهگیر شدن بود. هر چند شاگال در بعضی آثار خود تا حدودی به این سبک گرایش پیدا کرد اما هیچوقت به سمت و سویی پیش نرفت که بتوان او را نقاشی کوبیست دانست. در دورههای بعدی کارهای خود نیز از نوآوریهای اکسپرسیونیستها و سوررئالیستها استفاده کرد اما همیشه آثاری خلق کرد که آنها را نمیتوان در هیچ کدام از این جریانهای هنری طبقهبندی کرد.
شاگال در پاریس هم همچنان از رویاهای کودکی و افسانهپردازیهای ذهنی خود که همگی ریشه در زادگاهش داشتند برای خلق آثارش استفاده میکرد.
مارک شاگال و شرح برخی نمادها در کار او
او بعد از چهار سال به زادگاه خود بازگشت و ازدواج کرد. با آغاز جنگ جهانی دوم و شروع انقلاب اکتبر سال 1917، این مرد نقاش نیز به جمع انقلابیون پیوست و نقش فعالی در جریان پیروزی انقلاب سرخها در روسیه داشت. به همین دلیل بعد از آن بهعنوان کمیسر امورهنری زادگاه خود، ویتبسک، انتخاب شد و مدیریت مدرسه هنر این شهر را نیز بر عهده گرفت. یکی از فعالیتهای او در آن دوران پایهگذاری موزه هنر مدرن در این شهر بلاروس بود.
با این حال در سال 1920 از سمتهای دولتی خود کناره گرفت و به مسکو رفت. هر چند او به گروههای انقلابی نزدیک بود اما دولت حاکم که بهدنبال «رئالیسم سوسیالیستی» بود، آثار او را چندان نمیپسندید و آنها را بیش از اندازه مدرن میدانست. شاگال بالاخره در سال 1923 کشور خود را ترک کرد و این بار همراه با خانواده خود به پاریس رفت.
او در این دوران شروع به نوشتن خاطراتش کرد که اکثرا در روزنامهها چاپ میشدند. در دوران اقامت در پاریس علاوه بر نقاشی، خلق اولین آثار گرافیکی خود را نیز آغاز کرد. به عرصه لیتوگرافی نیز وارد شد و در سالهای بعد با گستردهتر شدن فعالیتهایش بیش از هزار اثر لیتوگرافی خلق کرد. آثاری که همان جذابیتهای نقاشیهای پر از رنگ و نقش او را میتوان در آنها نیز دید.
با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه به دست نیروهای نازی، شاگال یکبار دیگر مجبور به مهاجرت شد و اینبار بعد از پشت سر گذاشتن مرز کشورهای مختلف از داخل خاک آمریکا سردرآورد. در سال 1944 همسر شاگال بیمار شد و دو سال بعد درگذشت. این اتفاق تاثیر شدیدی بر روحیه او داشت. شاگال و همسرش به شدت به هم وابسته بودند و در بسیاری از تابلوهای این نقاش میتوان تصویر همسرش را دید که همراه با او یا به تنهایی در گوشهای از تابلو ایستاده است.
شاگال پس از مرگ همسرش به اروپا بازگشت و از سال 1949 به منطقهای در جنوب فرانسه رفت. او در طول سالهای بعدی، فعالیتهای خود را فقط به نقاشی محدود نکرد. این هنرمند همیشه معتقد بود باید با ماده و ابزاری کار کرد که هنرمند را به سمت خودش بکشد. به همین دلیل او محدودیتی در کارش قائل نبود و از مجسمه و نقاشی گرفته تا دیوارنگاره و پنجرههای شیشهای، دست به آفریدن هر نوع اثری میزد که میل به خلق آن داشت.
کلیسایی در انگلستان وجود دارد که مجموعه کاملی از پنجرههای ساخته شده توسط این هنرمند در آن نصب شده است. در مقر سازمان ملل نیز یکی از این آثار شیشهای او قرار دارد.
در نقاشیها و آثار چاپی این هنرمند عناصری دیده میشوند که تکرار آنها را میتوان در بیشتر این آثار دید. هر یک از این عناصر نمادی از یکی از تفکرات این هنرمند نقاش است. برای مثال گاو در نقاشیهای او بهعنوان نمادی از «بهترین شکل زندگی» شناخته میشود؛ درخت نماد دیگری از زندگی است؛ نوازنده ویلن، یکی دیگر از نمادهایی است که در تعداد زیادی از آثار این هنرمند به چشم میخورد.
نوازنده ویلن در زادگاه او نقشی محوری داشت و در لحظات حساس زندگی هر فرد(تولد، ازدواج و مرگ) حضور پیدا میکرد تا هم پیامآور شادی باشد و هم اندوه.
ساعت شماطهدار یکی دیگر از این نمادهاست که آن را در آثار شاگال هم نماد زمان میدانند و هم زندگی متواضعانه. پنجره، نمادی از میل به آزادی و رهایی است که گاهی اوقات شاگال از تصویر کردن یک اسب برای نشان دادن این میل استفاده میکرد.
یکی از نکات جالب توجه در آثار این هنرمند، نشان دادن به صلیب کشیدن مسیح است که معمولا در آثار هنرمندان یهودی به چشم نمیخورد. گروهی معتقدند شاگال در آثار خود از این تصویر استفاده میکرد تا پاسخی به جریانهای فاشیستی در سالهای پایانی دهه 1930 در اروپا داده باشد. او به غیر از استفاده از این تصاویر کار تصویرگری برای کتاب مقدس را نیز انجام داده است.
شاگال پس از روبهرو شدن با دو جنگ جهانی، حضور در دوران شکلگیری تاثیرگذارترین جنبشهای هنری قرن بیستم، سفر به آمریکا و زندگی در پایتخت هنری امروز جهان و خلق هزاران اثر ماندگار در روز 28 مارس سال 1985 و در سن 97 سالگی درگذشت.
(منبع: iranart)
مطالب مرتبط
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»