شاعران ایران
دربارۀ دکتر اسماعیل خویی و اشعار او
دربارۀ دکتر اسماعیل خویی و اشعار او
اسماعیل خویی در شعر امروز پارسی و به ویژه در شعر مهاجرت پارسی جایگاه ارجمند دارد. بررسی شعر پارسی ی امروز بی مرور آثار خویی بررسی یی همه جانبه و کامل نخواهد بود.
اسماعیل خویی، در نهـم تیرماه ۱۳۱۷ در مشهـد زاده شد. او نسل ِسوم مهاجرانیاست که از آذربایجان به خراسان کوچیده بودند. خویی دورههای ابتـدائـی و متوسطه را در مشهـد گذراند و درسال ۱۳۳۶ برای ادامـهی تحصیل به تهران رفت. پس از فارغ التحصیل شدن از دانشسرایعالی به انگلستان رفت و در دانشگاه لندن در رشتهی فلسفـه دکترا گرفت. خویی پساز بازگشت از انگلیس در تهراناقامت گزیدو تا قبل از این که از سوی ساواک ممنوعالتدریس شود، در دانشگاه تربیت معلم به آموزش پرداخت. در همین سال ها، خویی با یکی از هم کلاسی های خود در دانشگاه لندن که بانویی ایتالیائی به نام “ فـرانکا” بود ازدواج کرد. حاصل این ازدواج که بعدها به جدائی انجامید دو فرزند بود. نتیجه ی ازدواج دوم خویی که هم چون ازدواج نخست او نا موفق بود دو فرزند می باشد.
خویی در سال ۱۳۳۵ اولین مجموعهی اشعارش را در مشهد چاپ کرد از چاپ کردن این مجموعه که از قضا مورد بحث و بررسی هم قرار گرفته بود، بزودی پشیمان شد و دفتر دوم اشعارش را نیز با شکی کهنتیجهی همان پشیمانی بود به چاپ نسپرد. کارنامهی نزدیک به پنجاه سالهی خویی در سر و کار داشتن با شعر، در تاریخ ادبیات امروز پارسی به او جایگاهی ارجمند داده است.
شعرهای اسماعیل خویی تا کنون به زبانهای مختلف ازجمله انگلیسی، روسی، فرانسه، آلمانی، هندی، اوکراینی و . . . ترجمه شده اند .
اسماعیل خویی به زبان انگلیسی تسلط دارد و به این زبان نیز فراوان شعر سروده است . نخستین مجموعهی شعر های انگلیسی او با نام Voice of Exile امروز در دسترس ماست.
دکتر اسماعیل خویی نمونه ی برجسته ی شاعرانی است که آثارشان به صراحت و در کمال شیوائی بر زندگی و اندیشه ، و همچنین بر جایگاه آنان در سنت شعری یی که در آن ساخته شده و شکل گرفته اند، شهادت می دهد. شعر این شاعرِ برجسته ی پارسی گو ـ و حالا اضافه کنم فارسی و انگلیسی سرا ـ را نه تنها در تعهد به فلسفه یا در علاقه دیرپایش به مسائلِ سیاسی و اجتماعی، بلکه در زندگی فعال، ولی غالباً تنهای شخصی نیز که تجربه ی تبعید غنای بیشتری به آن بخشیده، همراهی کرده است.
دکتر اسماعیل خویی فیلسوف است، اما فلسفهدانیی او نیست که او را شاعر کرده است . میشود گفت که فلسفه به غنای شعر اوکمک کرده است اما بر او ستم کردهایم اگر او را فیلسوفِ شاعر بخوانیم. زیبنده ی نام او پیش از هر چیز عنوان ِ شاعر است. او نخست شاعر است آن گاه فیلسوف، او نخست شاعر است پیش از آن که صاحب نظر در مسایل اجتماعی باشد. بعد، به همین ترتیب شاعر است پیش از آن که سیاست دان یا تاریخ دان باشد. از همه ی این ها فراتر، او نخست شاعر است و بعد سخن دان.
شعرِ خویی آنجا که اعماقِ جهانِ درون و انسانِ خویش را می کاود نو، زنده و امروزین است. شعر او در این جایگاه، هم نیمائی و هم مابعد نیمائی است؛ همان گونه که هم کلاسیک و هم مدرن است. شعر خویی قالب و سبک و نفوذ ویژه ی خود را دارد.
شعر او در پرداخت اکر که لازم باشد حتـّا از مکتب نیمایی نیز درمی گذرد. برای او در این مرحله، شعر نیما دیگر حرف آخر در شکل و کالبد و ساختار ِ شعر نیست، همانطور که شکلها و کاربردهای کلاسیک شعر فارسی برای او تا آنجا کارآئی و کاربرد دارند که بتوانند بازگو کننده ی جان و جهان توفنده او باشند.
احاطهی کامل خویی بر زبان فارسی از او شاعری ساخته است چند سبکی و این نکتهی طریفی است که کسی به آن نپرداخته است. انصاف این است که به این ویژه گی ی او به طور جدی و با چشمی آگاهانه نگریسته شود.
خویی شاعری است که چهار پنج سبک شعری را با هم ، در حد بسیار استادانه یی ، پیش برده است. اما تقریبا هیچ یک از سخنشناسان و شعرشناسان ما نگاهی کارشناسانه به این وجه شعری خویی نیانداخته اند . اگر خیلی خوش بین باشیم باید نگاه نگردن همه جانبه به شعر خویی را از سرِ کمی ی دانش ِ سخن شناسی ِ داعیان سخن شناسی ی هم زمان خویش بدانیم و گرنه بی شک تعمد داشته ایم تا نگذاریم یکی از شاعران بزرگ زمان در جایگاه واقعی خویش معرفی شود.
خوئی، از معدود شاعران ماست که از شعر تعریف مشخصی به دست داده است، او در تعریف شعر میگوید: “شعر همانا گرهخوردگیی عاطفیی اندیشه و خیال است در زبانی فشرده و آهنگین.” پرداختن به تعریف ِ خویی از شعر در این مختصر نمی گنجد. من اجزای این این تعریف را در مقاله یی جداگانه بررسی کرده ام.
خویی می گوید که شاعر ها را می توان در سه گروه دسته بندی کرد:
گروه نخست ـ آن هایی که شاعر به دنیا می آیند، سپس با خون ِدل خوردن و آموختن و تلاش کردن شاعرتر می شوند.
گروه دوم ـ شاعر هایی که شاعر به دنیا آمده اند اما با درجا زدن ِ خود شاعر نشده اند.
گروه آخر ـ آن هایی که با دانستن قواعد شعری ، شعر می سرایند و به خاطر نداشتن بینش شاعرانه شعرشان مثل انار سرمازده می ماند. شعر ِ بی خون. مثل بعضی از استادان دانشگاه.
دربارۀ دکتر اسماعیل خویی و اشعار او
بی گزافه می توان گفت که خویی ، خود در گروه اول قرار دارد. او شاعر ِ” شدن های مداوم” ست . زبان شعر خویی چشم گیر است و شگفتآور. او بسیار سروده و می سراید. پس شاعر پْر کاری است. شاعر پْر کار البته که همه ی شعرهایش مثل هم نیستند؛ اما او شاعری است که بیشتر ِ شعرهایش را می توان از شعرهای خوب به شمار آورد.
خوئی شعرهایی دارد که شنونده را گرم میکنند، سرد میکنند، به شگفت میآورند، تکان میدهند، میخندانند، مضطرب میکنند، به خشم میآورند. ودر یک کلام بر شنونده و خواننده تأثیر میگذارند. خوئی شاعری است که به هرجا رود، شعر آنجاست. او ، یکی از انگشت شمار نمادها و نمودهایی است که “ادبیات ایرانی در خارج از کشور” را در سال های سردِ غربت ایرانیان پناهنده و مهاجر، بر قامت خود فراز کرده است.
خویی شاعری ست که با آن که در سال های پس از انقلاب ِ ایران در میهن خویش نبوده است اما چراغش همیشه در خانه سوخته و داغ ِ دوری از خانه ی شعریش، ایران ، دلش را دردمند کرده است.
دکتر اسماعیل خویی در شمار ِ پایه گذاران ِ کانون نویسنده گان ایران است و دو دوره نیز عضو هیأت دبیران کانون بوده است. او که از همان آغازِ تلاش های کانون نویسنده گان سازمان های هم مانند، در کنار دیگر آزاداندیشان هم رزم خویش در مرکز ِجنبش روشنفکری ایران قرار داشت پس از اعدام دوست و هم سنگرش، زنده یاد سعید سلطان پور در سال ۱۳۶۰، ناچار زندگی مخفی را برگزید و پس از مدتی راهی ی تبعید شد. او از سال ۱۳۶۳ در لندن زندگی می کند. در خارج از ایران نیز ، اسماعیل خویی، یکی از تلاش گران ِ راهِ آزادی ی بی حد و حصر بیان و عقیده بوده است.
دربارۀ دکتر اسماعیل خویی و اشعار او
من دیگر چه می توانم درباره ی او بگویم جز این که: تکرار کنم اسماعیل خویی یک شاعـر ارج مند است. شاعری که گفتم تا پای بدل شدن به آفتاب رفته است. و رها شده است از همه چیز:
” ناگاه / سنگی شدم رها شده بر سطح صیقلینهای از یخ، / با دانشی، چو دانستن، رام ، / که ـ مثل عشق طعم گوارایی از پذیرفتن داشت ، / آمیخته / به حس بیکرانهیی از رفتن”
و همین اورا شاعرِ برجستهیی میکند که چشم مرکب دارد و ابعاد مختلف زندگی را میبینند و در نتیجه واژگان را هدر نمیدهد و شعر میسراید.
” نه ، نشد ! فکر نمی کنم ! نشد، نه !”
منبع: vista.ir
مطالب دیگر
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب4 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
نامههای خواندنی1 ماه پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
کارگردانان جهان1 ماه پیش
باید خشم را بشناسی بیآنکه اسیرش شوی
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند