صمد انسانی بـشدت حـساس بود. نامههایش بشدت احساساتی است، قصههایش مردی را متجسم میکند که احساس زندگی و زنده مانده در او سخت پابرجاست و برای سلامت بخشیدن به این امر تلاش میکند. ولی افسانهٔ پرغوغای زندگی او دقیقاً همچون مـاهی سـیاه کوچولو بود که از هیچ آغاز کرد و در همه هیچ شد.
عشق او به آموزش یا هستهٔ تداوم فرهنگ یک ملت، او را بر آن داشت تا با فکری روشن و ایمانی راسخ به روستاهای آذربـایجان بـرود و به کودکان درس بدهد، بیاموزد و بیاموزاند که زندگی این نیست، و انسان بیش از اینکه هست نیز میتواند باشد. صمد یک استثناء بود. روشنفکری بود که فکر روشنش به عمل درآمد و بـکار گـرفته شـد.
انعکاس واقعبینی یک بزرگسال در دنـیای پرتـخیل و آزاد کـودکان، اولین اشکال در بررسی آثار صمد را به وجود میآورد. به عبارت سادهتر، در آثار صمد تخیل و یا تفکری وجود دارد که در جریان داستان بـصورت واقـعه (Fact) درمـیآید و عملاً قابل مشاهده میگردد. مشاهده نه به ایـن مـعنی که بتوان آنرا در پیرامون دید، بلکه به معنی منطق بودن جریان داستان با اتفاقات و مسائل یک زمان خاص. شـخصیتها و تـم داسـتانهای صمد، هر چند در مواردی بسیار سمبولیک هستند، ولی با وقایع روزگـار گذشته شباهت فراوانی دارند. ماهی سیاه کوچولو علیرغم آنکه میتوانست تمی عرفانی را بپروراند،-از هیچ به همه رسیدن و در هـمه هـیچ شـدن- شباهت فراوانی با جریان زندگی و مبارزهٔ یک مبارز انقلابی را دارد.
ولی از آنـجا کـه داستان برای کودکان سنین پایین تدوین شده، زبان داستان و شکل جریان داستان متعلق به جهان کـودکان اسـت و تـم آن متعلق به جهان بزرگسالان. و مشکل عمده در آثار صمد، همین نگرش بزرگسالانه اسـت بـه جـهان کودکان و متعلقات آن. یعنی تصوری انسان دوستانه که متعلق به یک بزرگسال است اما با واقـعههای تـخیلی دنـیای کوچک درهم آمیخته است.
و این دید بزرگسالانه در آثار صمد، تخیل کودکانه را تحت الشعاع قـرار داده اسـت. به این معنی که کودک در ماهی سیه کوچولو فقط با جریان خاصی از یـک حـرکت طـبیعی و طبیعت همراه است، و آن مبارزهٔ ماهی سیاه کوچولو است. ماهی سیاه کوچولو میخواهد دریا را بـبیند. در ابـتداء در برابر خانواده و دوستان خود ایستادگی میکند که باید برود و ببیند چشمه به کـجا مـیریزید. سـپس در جریان راه به موجوداتی برمیخورد که باور دارند دنیا فقط برکههای کوچکی است که خود در آنـها زنـدگی میکنند. و بالاخره چون به دریا میرسد، پیش از آنکه عمق و وسعت دریا را حـس کـند و بـبیند که برکهٔ کوچک او به چه گسترده جریانی تبدیل شده است، اسیر میگردد.
حرکت ماهی سـیاه کـوچولو از یـک جریان کوچک آب بنام برکه و رسیدنش به دریا در متن داستان، چنان نیست کـه خـوانندهٔ کوچک احساس کند در هر لحظه جریانی به جریان کوچک ابتدایی افزوده گشته است. بلکه فضاهای انـبوهتر اطـراف است که ماهی سیاه کوچولو را در جریان جدید قرار میدهد. برخورد او با کـفچه مـاهیها و تعدد آنها، برخورد او با مارمولک و دیدن بـیشهزار و بـالاخره تـماس او با تعداد زیادی از انواع دیگر ماهیهای دریـاست کـه جریان پرتلاطم بر خواننده روشن میشود. در اینجا یک سئوال برای کوچک مطرح اسـت، آیـا ماهی سیاه کوچولو در این جـریان قـصدش دیدن دریـا بـود و یـا مبارزه با ماهیخوار (؟)
این همان حـالت غـالب دید بزرگسالانه بر جهان کودک است. یعنی واقعیات و جریانهایی که صمد در زنـدگی سـیاسی و حتی روزمرهٔ خود با آن روبرو بـوده است. ولی کودک، چنین حـسی بـرای مبارزه ندارد. یا لااقل قـصد او در وهـلهٔ اول از میان بردن وجدال با ماهیخوارها نیست. و کمتر کودکی را میتوان دید و یا شناخت کـه چـنین دیدی عالمانه از زندگی و نحوهٔ بـرخورد بـا آنـ را داشته باشد. نـه تـنها در این داستان، بلکه در اکـثر داسـتانهای او انعکاس و تأثیر قاطع و صریع شکل زندگی و تفکرش آشکار است. انعکاس زندگی یک نویسنده و یـا هـر انسان دیگری در اثرش امری است طـبیعی، ولی تـأکید در این انـعکاس و تـشدید آن، شـکلی یک بعد به اثـر میدهد و مثلاً از مسئله مبارزه فقط یک بعد آن مطرح میشود. مبارزه تنها در یک دورهٔ خاص بـرای انـسان مطرح نیست، بلکه مبارزه اساس زنـده بـودن اسـت و در ایـن رابـطه به هر مـوجود زنـدهای حس زنده بودن را میبخشد. مبارزه تنها جدالی قهرمانی با شر یا مظهرش نیست، بلکه کشف و مـشاهده و سـاختن و یـافتن نیز هست. اما تکیهٔ صمد بر جـنبهٔ اول بـیش از جـنبههای دیـگر مـبارزه اسـت. و همین اساس داستانهای صمد است.
مثلاً وجود مرغ ماهیخوار در داستان یک عامل ناشناخته است. معلوم نیست چرا مرغ ماهیخوار باید یک عامل از پیش پرداخته باشد و نتیجتاً دشـمن قهرمان قلمداد شود. اگر دریا یک شکل تازهٔ زندگی برای ماهی سیاه کوچولوست، پس تنها مرغ ماهیخوار نیست که میتواند خطری برای او محسوب شود. ولی نویسنده با پیاده کردن اوضاع اجـتماعی خـودش در روی یک نظام طبیعی مثل دریا، هر یک از شخصیتهای داستان را تبدیل به یک سمبول اجتماعی میکند و این پرسش پیش میآید که آیا ماهی سیاه کوچولو قصدش نجات دادن ماهیها از شر مـاهیخوار بـوده است و یا زندگی در شکل تازهای از محیط؟
از طبیعت و جوانب در آثار صمد بعنوان زمینهای استفاده شده تا موارد و مسائل اجتماعی روشن شود. در آثار صمد تقابل و تـضاد بـین شخصیت اول داستان و دشمنی شرور آشـکار اسـت. و این تقابل بصورتی است که دشمن از پیش تعیین شده است و شکلی سمبولیک از یک شخصیت اجتماعی را به خواننده عرضه میکند. و این همان تضادی است کـه خـود صمد با آن در محیط اجـتماعی فـاسدش روبروست. این تقابل نتیجتاً باید به یک جدال بیانجامد. و در ماهی سیاه کوچولو تبدیل به یک ترادژی میشود. عرضه کردن آن شکل برای خوانندهٔ کوچک، عبارت از نشان دادن نحوهٔ زندگی و فدا شدن انـسانهایی اسـت که در پی حقیقت هستند.
به بهانۀ زادروز صمد بهرنگی تحلیل داستانهای او
برای نشان دادن این شکل از زندگی برای کودکان، راهی جز سمبولپردازی وجود ندارد. و میبینیم که شخصیتهای آثار صمد، اکثراً انسانهایی هستند که خصوصیات یک موجود اجتماعی را دارند ولیـ بـشکل ماهی و گـیاه و پرنده درمیآیند که خاصیت طبیعی خود را ندارند و انسانی شدهاند. از اینرو در متن مشخص نیست که آیا این داسـتان یک جریان اجتماعی را شرح میدهد و یا یک شکل زندهٔ طبیعی را، یـعنی داسـتان دو جـریان دارد، یکی واقعیات زندگی انسان و دیگری تخیلی آزاد و بیقید و شرط. بهمین دلیل خوانندهٔ کوچک نمداند که آیا باید جـریان واقـعی زندگی را دریابد و یا در تخیل آزاد شرکت کند.
در میان داستانهای صمد سه داستان: بیست و چـهار سـاعت در خـواب و بیداری، الدوز و کلاغها و الدوز و عروسک سخنگو از این امر مستثنی هستند. یعنی در داستان مرزی وجود دارد که واقعیت زنـدگی انسانها و تخیل آزاد آنها را بدرستی از هم جدا میکند. در بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری شـخصیت اول داستان در عین گذراندن یـک رو زعـادی که در آن رفتاری عادی و گویا از زندگی خود را به خواننده عرضه میکند، در خواب شبانه سفری خیالی به جهان آرزوهای خود میکند. و در این جریان خیالی هر چیز غیر ممکن در زندگی خود را واقعی و ممکن مـییابد. پس نسبت واقعیت زندگی او و آرزوهایش باعث سردرگمی نمیشوند بلکه مکمل هم هستند و از شروع یکی میتوان به پایان دیگری رسید.
خوانندهٔ کوچک هم براحتی درمییابد که جهان کودکان تا چه حد دچار تـناقض اسـت. و این تناقض در زندگی نکتببار او در واقعیت، کمبودهایی را عنوان میکند که در رویاهای او توضیح داده میشود. در اینجا امکان شرکت خوانندهٔ کوچک در داستان بسیار است. یعنی در قسمت اول خواننده ناظر بر جریان یک زندگی متفاوت و یـا حـتی شبیه زندگی خود است. یعنی در قسمت دوم با استفاده از تخیل خود قادر خواهد بود تا فضای داستان را مجسم کند و خودش نیز در آن شرکت کند.
این همان راهی است که صمد بـرای شـناساندن جهان به کودکان پیشنهاد میکند. یعنی از طریق برقراری ارتباط بین واقعیت و تخیل کود را به شناخت راهنمون کردن. اما صمد در تمام آثارش چنین موفق نیست. مگر در بازگویی داستانهایی که فـلکلوریک هـستند کـه آنهم بنا به خاصیت قـدمت و سـنت در خـلق شدن آنها، واقعبینی و تخیل مرزی سالم و پربار نسبت بهم دارند، مثل داستان کوراوغلو و کچل حمزه. و دو داستان الدوز و بیست چهار ساعت در خواب و بـیداری نـیز از ایـن موقعیت و موفقیت برخوردارند. در این سه داستان تنها چـیزی کـه توانسته است موفقیت صمد را تضمین کند جدا ساختن در مرز تخیل و واقعیت از یکدیگر است که در عین جدا بودن این دو از هـم هـیچیک دیـگری را زیر نفوذ خود قرار نداده بلکه مکمل هم میسازد.
در دو داسـتان الدوز خوانندهٔ کوچک میبیند که زندگی پردردسر الدوز چگونه است و تمام این جریانات واقعی بنظر میآیند. ولی الدوز در تخیل خود عروسکی دارد کـه بـا او سـخن میگوید و گذشته از این عروسک کلاغها و حیوانات نیز با او سخن میگویند و هـمراه او هـستند و یاشار دوست الدوز نیز در این جریانات هماره و همدل الدوز است.
در سفرهای خیالی یاشار همراه الدوز است و حیوانات یار و هـمکار آنـها هـستند. در این سه داستان صمد در عین اینکه طبیعت و اجتماعی هر دو بوسیلهٔ الدوزو یاشار بـا هـم در رابـطه هستند و انعکاس اتفاقات یکی در دیگری دیده میشود، ولی هیچکدام کاملاً زیر نفوذ دیگری قرار نـدارد و هـر کـدام استقلالی جداگانه دارند. در این داستان نشان داده میشود که الدوز تنها موجود دردمند نیست، بلکه در طـبیعت نـیز جدال برای رهایی از درد وجود دارد. و همین تلاشی که در تمام شئون جهان زنده برقرار اسـت، بـاعث پیـوستگی طبیعت و محیط انسانی میشود.
به بهانۀ زادروز صمد بهرنگی تحلیل داستانهای او
خوانندهٔ کوچک در این نوع از داستانهای صمد مجاز است که بـوسیلهٔ تـخیل و واقعبینی، جهان الدوز و یا کودک در خواب و بیداری را دریابد. چرا که جهان کودک از همین دو عـنصر تـشکیل مـیشود. یعنی کودک به جهان مینگرد و نگرش او در خیالش تجزیه و تحلیل میشود. اما این تجزیه و تحلیل بـصورتی مـنطقی نیست، بلکه نتیجه- گیری بصورت آزاد انجام میپذیرد. از اینرو کودک به تمام جـزئیات جـهان چـنان مینگرد که گویی همه چیز از شرایط زندگی شبیه او برخوردار است یعنی میز یا کتاب و دیـوار و گـلها نـیز چون او زنده هستند و حرکت میکنند و حرف میزنند.
این همان کاریست که صـمد نـیز از آن استفاده میکند تا کودک را به درک جهان موفق سازد. او الدوز را کودکی هم آزاد و هم در بندنشان میدهد. به الدوز اجازه مـیدهد کـه در سفرهای خیالی و در اعمال تخیلی شرکت کند تا بر دردهای خود پیروز شـود. الدوز چـنان قدرتی ندارد که به زور بازو و یا قـدرت بـرنامهریزی دشـمنان خود را از میان بردارد، اما میتواند با آنـها بـازی کند و در بازی خود همچون شیطانی کوچک آنها را افسون کند وی فریبد. قدرت تخیل الدوز قـویتر از پافـشاری و نیروی جنگندگی او است. و ماهی سـیاه کـوچولو از چنین قـدرت جـادوییای بـرخوردار نیست، بلکه مثل مبارزی اندیشمند آمـادهٔ نـبرد میگردد و به قدرت تفکر خود و نه تخیل، به جدال ماهیخوار میرود.
به بهانۀ زادروز صمد بهرنگی تحلیل داستانهای او
در کـل تـفاوت دنیای کودک و بزرگسال در تجربی بودن دنـیای بزرگسال و تخیلی بودن دنـیای کـودک است. یعنی در دنیای کودکان دامـنهٔ امـکانات بسیار وسیع است. دست او زمانی که خالی است. میتواند از هر چیزی پر باشد، از دیـو، فـرشته، هفت تیر، یالیوان، چرا کـه جـهان بـزرگسال آراسته است بـه قـوانین و قیود و جهان کودک از آن پیـراسته اسـت. منطق در جهان کودک، منطق شخصی و تخیلی و پرسشگر اوست، نه منطق تحمیلی و تجربی و قالبی جـهان.
کـودک در مواجهه با جهان مدام میپرسد. از خـود و از دیـگران و گاه آنـچه را کـه خـود جوابش را یافته است بـازمیپرسد. این پرسشگاه به منظور دریافت جهان نیست، بلکه به منظور مطمئن شدن از تصورات خودش اسـت از جـهان. بیاد دارم کودک دو ساله دوستم را که از او پرسـید:
“چـرا شـب میشود؟”
دوسـتم جـوابی ساده و در عین حـال مـنطقی نداشت تا به کودک خود بدهد، پس از خود او پرسید:
“تو فکر میکنی چرا؟”
کودک جواب داد:
“چون بـاید چـراغها روشـن شود و ماه بیرون بیاید.”
جواب عینی (Concrete) همان است کـه کـودک داده اسـت. ولی جـواب واقـعیت شب و روز را توضیح نمیدهد، بلکه جهان را بصورت عینی توضیح میدهد. برای مادر این کودک امکان یافتن جوابی علمی و ساده برای توضیح گردش زمین و ماه وجود ندارد. اما مـیبینیم که کودک ممکن است جوابی عینی از رابطهٔ شب و روز را، به همین سادگی و بر پایه روابط کاربردی بیابد و تا مدتها به آن قانع شود. او میتواند درک کند که انسان در زمان بیداری احتیاج به نـور دارد و مـیداند که در روز نیازی به چراغ نیست اما میداند که چراغ روشن میشود. پس لازمه روشن شدن چراغ آنست که شب شود. و برای همین است که شب میشود.
به بهانۀ زادروز صمد بهرنگی تحلیل داستانهای او
هر چه کودک رشـد مـییابد بیشتر به جامعه و نظمهای حاکم بر آن تن میدهد و از نظمها و مقررات شخصی خود دست میکشد. چرا که خواه ناخواه او موجودی است اجتماعی و در هر روز کـه از زنـدگیش میگذرد بنا بر شکل و شـیوهٔ خـاص پرورش و برخورد با انسانها و مسائل، به شکلی خاص از رفتار و پندار خواهد رسید و بدینسان شخصیت او شکل میگیرد. هر چند نباید این رشد را با روبرو کردن او بـا مسائل بزرگتر از سنش پیش از وقـت شـکل داد، ولی باید او را با جهان بزرگسال آشنا ساخت. و این قصد صمد برای برقراری چنین رابطهای حقیقتاً قابل ستایش است. اما صمد به منطقهای جهان کودک چنان اهمیت نمیدهد که به منطق جـهان بـزرگسال. او همیشه سعی دارد تا سختیهای زندگی را مقدم بر شناخت انسانی جلوه دهد. البته به یک معنی شاید چنین امری در زمان زندگی او اجتنابناپذیر بوده است. چرا که او خود در اوج خفقان میزیست و در زیر فـشار ایـن خفقان خـفه شد.
پرسش در جهان کودکان میتواند اساس ساختن داستان برای آنها باشد. کودک که از قید و شرط بزرگسال بـرخوردار نیتس، قادر است دربارهٔ مقولهای علمی و سنگین سئوالی بیربط کند. و هـمین جـوهر درک اوسـت برای شناخت جهان. او از همین راه میتواند جهان و زندگی و روابط را تجربه کند و دریابد که تضاد بین انسانها و جـدال آنـها بر سر چه چیزیست، خورشید چرا روشنی با خود میآورد و غیره. یعنی امـوری کـه بـرای بزرگسال مسلم است، او خود دوباره و بشکلی تازه تجربه میکند. پس اگر اساس داستان کودکان بر مـبنای پرسش باشد، و این پرسش از دنیای شبیه به ذهن کودک برآمده باشد، و روابط حـاکم بر آن همان روابـط نـامحدود جهان پر امکان کودک باشد، قدرت جذب ذهن کودک به جریان داستان بسیار زیاد خواهد بود.
استفاده از این نکته در داستان کودکان اهمیت بسیاری دارد. این همان کاریست که در سنت اگزوپری و یا هانس کـریستن آندرسن دیده میشود. شازده کوچولو در پی این سئوال از سیارهٔ خود سفر میکند تا دریابد که آیا گل سیارهٔ او تنها گل زیبای جهان است یا نه. در این سفر گرچه یا به جـهانی مـیگذارد که روابط حاکم بر آن با زندگی معمول ما نمیخواند اما با زندگی انسانها آشنا میشود. داستانهای آندرسن نیز همگی از روابطی غیر واقعی برخوردارند. گلها میرقصند و از خستگی پژمرده میشوند.
و یا عـروسکهای سـرطاقچه دعوا میکنند و این دعوا منجر به از بین رفتن یکی از آنها میشود. اما نتیجهگیری اخلاقی از سوی نویسنده به خواننده تحمیل نمیشود. حال آنکه صمد به تمام پرسشها جواب میدهد و بـه خـواننده القا میکند که علت این نکات مبهم و در بسیار موارد دردآور، چه بوده است و راه از بین بردن سختی چیست و در این راه از تجربه و نظریات خود استفاده میکند تا تخیل کودک را به واقعیت خود از زنـدگی نـزدیک کـند، نه آنکه راههای درک واقعیت جـهان را بـه کـودک معرفی کند.
با مطرح شدن این نکات سئوالی پیش میآید که آیا معرفی یک جهان ذهنی برای کودک درست است یـا نه؟ بگمان مـن درسـت است. چون اگر کودک ایمان بیاورد که هـمه چـیز قابل ارزشگذاری و دقت است، اولین اصل درک را بدست خواهد آورد. یعنی میتواند با دقت نظر روابط و مسائل را بنگرد. در این نوع مـعرفی جـهان هـمه چیز از حرکت و قدرت زنده ماندن برخوردارند، پس کودک میتواند موفقیت خـود را در مقابل جهان بیابد. اما این همان شخصیت قابل کشف در درون او نیست، بلکه شرکت کردن در جهان و زندگی است. کـودکی کـه بـا این تفکر بار آید از ذهنی خلاق و زنده برخوردار خواهد بود چـرا کـه او قراردادها و ضوابط منطقی جهان بزرگسال را نادیده میگیرد و از حد متعارف عبور خواهد کرد. پس در عین اینکه مسئله جـدیدی مـیآفریند، نـکتهٔ تازهای در باب سن و محیط خود نیز مطرح میکند. طرح این نکته دردسـر جـدیدی نـیست، بلکه بدست دادن یک کیفیت جدید است.