شعر امروز
گلچینی از اشعار کیارستمی
گلچینی از اشعار کیارستمی
گلهای آفتابگردان
سرافکنده نجوا میکنند
در پنجمین روز ابری
**************
فراسوی نیک و بد
آسمان آبی است
آبی
**************
از بودن با تو
در رنجم
از بودن با خود
در هراس
کجاست بیخودی؟
**************
از ستم روزگار
پناه بر شعر
از جور یار
پناه بر شعر
از ظلم آشکار
پناه بر شعر
**************
از شکاف در
هم سوز میآید
هم نور ماه
**************
گلهای صحرایی را
نه کس بویید
نه کس چید
نه کس فروخت
نه کس خرید
**************
بسیاری عاشق
بسیاری معشوق
عاشق و معشوق
انگشت شماری
**************
شب به موقع رسید
سپیده به موقع زد
خروس به موقع خواند
من بیموقع
خوابیدم
سیب از درخت
فرو افتاد و من
به جاذبه تو اندیشیدم
**************
ﺑﯿﺰﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ
ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻠﺦ
ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻨﺪ
ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺳﺘﻮﺭ
ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﮐﻨﺎﯾﻪ
ﺑﺎ ﻣﻦ
ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺍﺷﺎﺭﻩ
ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ…
**************
در انتهای
رمضانیم
سفر در پیش
سفره خالی
**************
نه خواندن میدانست
نه نوشتن
اما چیزی میگفت
که نه خوانده بودم
و نه کس نوشته بود
**************
شب به موقع رسید
سپیده به موقع زد
خروس به موقع خواند
من بیموقع
خوابیدم
**************
از مبدا تا مقصد
صدها کیلومتر
و صدها تن
که با هیچکدام، کاری ندارم
**************
باغم را فروختم
امروز
آیا درختان مىدانند؟
**************
آتشى برپاست در جنگل
درختان سپیدار
به تماشا ایستادهاند
**************
سرزمین تخیلاتم
نامحصور
بیمحصول
**************
تکه ابرى سیاه
سرانجام
قرص ماه را
در آغوش گرفت
******************
دوستانم
میرنجانندم مدام!
از دشمنان،
چیزی در خاطرم نیست
**************
برای بعضی
قله،
جای فتح است!
برای قله،
جای برف
**************
تنهایی
نتیجه توافقهای بی قید وشرط
با خودم
**************
گفت
از دست من کاری بر نمی آید
کاش گفته بود
از دلم!
**************
چه دشوار است
تماشای قرص ماه
به تنهایی
**************
امروز را در خانه میمانم
و در به روی کس نمیگشایم
اما بی در و پیکر است
خانه ذهنم
می آیند و می روند
دوستان ناموافق
آشنایان ناسازگار …
**************
لبخند میزنم… بی دلیل
عشق می وَرزم… بی تناسب
زندگی می کنم… بی خیال
مدتی است!
**************
به قصد پرواز
تجربه کردم
سقوط را …
باد با خود خواهد برد
شکوفه های گیلاس را
تا سپیدی ابرها
**************
همیشه ناتمام می ماند
حرف های من
با خودم
**************
اکنون کجاست؟
چه می کند؟
کسی که فراموشش کرده ام
**************
دودی سپید
بر آسمانی آبی
از کلبه ای
گلین
**************
به زادگاهم که بازگشتم
خانه ی پدری ام
گم بود
و صدای مادرم
**************
یک روی پنجره
به سمت من است،
روی دیگر
به سمت عابری که می گذرد
**************
شامگاهان
ماهی کوچک
جامانده از تور ماهیگیران
بر ساحل
**************
تابش اولین مهتاب پاییزی
بر روی پنجره
شیشهها را لرزاند
بالاخره
من ماندم و من،
من از من رنجیده است،
هیچ کس نیست
برای پادر میانی
**************
چه کسی می داند
درد غنچه را
به هنگام شکفتن؟
**************
دو قزل آلا
خفته در کنار هم
در بستر سفید بشقاب
**************
شیشه نوشابه شکسته
لبریز
از باران بهاری
**************
هزاران کودک عریان
در برف
کابوس شب زمستانی
**************
کینههایم را فراموش کردهام
عشقهایم را
دشمنانم را بخشودهام
دوست تازهاى برنمىگزینم
(منبع: setare)
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
نامههای خواندنی2 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…