فیلسوفان
به بهانۀ زادروز سارتر نگاهی به افکار و آثار او
به بهانۀ زادروز سارتر نگاهی به افکار و آثار او
دکارت معتقد است: «براى تسلط بر جان باید به خویشتن مسلط شد» و سارتر اگزیستانسیالیسم را کوششى براى انصراف بشر از عمل نمىداند. او به آدمیان اعلام مىکند که امیدى جز به عمل نباید داشت و آنچه به بشر امکان زندهگى مىدهد، فقط عمل است.
همچنین از نظر فلسفۀ سارتر «عشق، جز آنچه به مرحلۀ تحقق درآید، وجود ندارد. رویا، انتظار و امید هم معرفىکنندۀ آدمى از نظر منفى است، نه مثبت؛ چون ممکن است انسان را به عنوان انسانى با رویاى ناکامیاب، انسانى با انتظار بیهوده یا انسانى با امید ناموفق تصویر کند.» سارتر در مورد اگزیستانسیالیسمِ خاصِ خود اعتقاد دارد:
«بعضى مىگویند که آثار ادبى اگزیستانسیالیستها به اشخاص بىخون، زبون و سست عنصر و شریر مىپردازد. زبونى و صفات منفى آنها به این دلیل نیست که صاحب دل و افکار و دید شدید هستند. بلکه زبون است زیرا با اعمال خود، خود را زبون ساخته است.» بعد از انتشار کتاب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، نظریات موافق و مخالف فراوانى در مورد آن گفته شد. از جملۀ این نظریات، نظریۀ فرانسوا موریاک، نویسندۀ فرانسوى، بود که مکتب سارتر را «اصالت کثافت» نامید. سارتر هم در پاسخ به او در مقالهیى گفت: «پنهان کردن بدىها، خلعسلاح بشر است در برابر دشمن خطرناک.»
در سال ۱۹۴۶ نمایشنامۀ مردهگان بىکفن و دفن منتشر شد. داستان پارتیزانهایى که در دست پولیس فرانسه، پولیس در خدمت نازى، از افشاى نام رهبر گریختۀشان سر باز مىزنند. نمایشنامه پر از زجرها و مصایبى است که این گروه پارتیزان در افشا نکردن نام رییس خود مىبرند. تورنتون وایلدر آن را به عنوان فاتحان به انگلیسى برمىگرداند.
به بهانۀ زادروز سارتر نگاهی به افکار و آثار او
نمایشنامه توسط ویتولد کارگردانى مىشود. سارتر در مورد این نمایشنامه معتقد است: «براى من نشان دادن واقعیت شکنجه مهم نبود، بلکه آنچه براى من مهمتر بود، رابطۀ دو گروه از انسانها، افراد گروه مقاومت و نیروى پولیس فرانسه تحت سلطۀ نازیسم، و تعارض آنها با یکدیگر است.»
در طول نمایش صحنههاى شکنجه بارها و بارها تکرار مىشود تا آنجا که یکى از پارتیزانها به نام لوسى، برادر خود را به گمان اینکه چون جوانتر است و ممکن است مقاومتش نسبت به دیگر افراد کمتر باشد و در نتیجه، موقعیت فرمانده گروه را افشا کند، خفه مىکند. به همین دلیل تماشاگر در طول اجرا از این شکنجهها و فریادها زیاد راضى به نظر نمىرسد و برایش تحمل ناپذیر است تا آنجا که سارتر اعتراف مىکند: «من به راز و ارزش خوددارى و رازپوشى کلاسیکها در نشان دادن صحنههاى خشونتآمیز پى بردم و فهمیدم که در نمایش نباید همه چیز را نشان داد.»
به عقیدۀ بسیارى از منتقدان «مردههاى بىکفن و دفن» قوىترین نمایشنامۀ الهام گرفته شده از جنگ، شکنجه و موضوع مقاومت در اروپا است. «روسپى بزرگوار» هم در این سال چاپ شد؛ نمایشنامهیى با موضوع تعصبهاى نژادى در امریکا. دلزدهگى و عدم رضایت سارتر از سیاستهاى استعمارطلبى امریکا باعث نوشتن این نمایشنامه شد؛ نمایشنامهیى که زنى به نام «لیزى» پل ارتباطى بین یک سناتورزادۀ امریکایى و یک سیاهپوست بختبرگشته مىشود، یکى باید قربانى شود.
دست آخر این سیاه است که فداى تعصبات نژادى، بىگناه از دور خارج مىشود. مناسباتى پیچیده در عین حال ساده براى لگدمال کردنِ سیاهان. در حین اجراى این نمایش در امریکا، تماشاگر امریکایى لیزى را به عنوان قهرمان نمایشنامه قبول مىکند که این مغایر با ایدۀ سارتر است. چون اعتقاد سارتر بر این است که «لیزى ابداً قهرمان نیست.»
در سال ۱۹۴۷ سارتر سالى پُرکار دارد: انتشار کتاب دربارۀ بودلر، فیلمنامۀ «کار از کار گذشت» و انتشار کتاب «ادبیات چیست؟»
سارتر در کتاب دربارۀ بودلر به نقد و تحقیق در مورد بودلر، شاعر بزرگ فرانسه، مىپردازد. او بودلر را خودخواه، مغرور با اخلاقى نارسیسوار [نرگسخو] و زندهگىاش را زندهگى درگیر و دار بىتعهدى به جامعه و مردم مىداند. او اختلاف بودلر با ژرژ ساند، ویکتور هوگو و مارکس، نویسندهگان ترقىخواه قرن نوزدهم را، همین نداشتن مسوولیت در قبال دیگرى بیان مىکند. سارتر در این رساله که نقدى ادبى است با استناد قراردادن جملهیى از بودلر که گفته بود:
«شعر امرى عبث است»، در رد بزرگ بودن او، به نقدش مىپردازد. به قول تودى، از منتقدان آثار سارتر، «سارتر ترجیح مىداد که بودلر به عوض اینکه شاعر غنایى درجه اولى باشد، از رسالهپردازان درجه سوم سوسیالیستهاى اوایل باشد.»
کتاب «ادبیات چیست؟» نیز یکى از ماندگارترین کارهاى سارتر است که به سه سرفصل اصلى مىپردازد:
۱ـ نوشتن چیست؟ ۲ـ نوشتن براى چیست؟ ۳ـ نوشتن براى کیست؟
سارتر دربارۀ ادبیات مىگوید: «قلم باید در خدمت اندیشه و اندیشه در خدمت بشر باشد.» او اعتقاد دارد براى آنکه نویسنده بتواند انبوه خواننده را از تمام قشرها داشته باشد دو راه حل دارد:
«۱ـ چشمپوشى موقتى از ادبیات به معناى آموزش ادبیات و ترک نویسندهگى؛ ۲ـ مطرح کردن مسایل به اساسىترین و آشتىناپذیرترین صورت خود.»
نویسندهگان باید به این نکته واقف باشند که «مسالۀ گرسنهگى جهان، تهدید بمبهاى اتمى، بیگانهگى بشر از خود، اینها مسایلى است که ادبیات امروز باید به آن بپردازد.» البته او ادبیات عامهپسند، ادبیات خاص طبقات پایین جامعه را توصیه نکرده و معتقد است:
«مردم هم باید براى درک منظور نویسنده بکوشند.» از نظر سارتر نویسنده نمىتواند ادعا کند که براى خود مىنویسد، زیرا که او تنها نیست و کار جهان یک کار جمعى است. هم سخن نویسنده انعکاس دارد و سکوتِ او نیز همینطور. آنچه براى او در آثار ادبى مهم است، القاى اندیشه است و روش نویسندهگى فقط وسیلهیى است که به خودى خود حایز هیچگونه اهمیتى نیست.
در نظر او، تنها ضابطۀ اثر ادبى تأثیرگذارى و گیرایى و دوامِ آن اثر است و همچنین به نظرش «در جهان گرسنه مفهوم ادبیات چیست؟ پس نویسنده باید قلم خود را خدمت ستمدیدهگان قرار دهد.»
جلد سوم رمان راههاى آزادى به نام دلمردهگى نمایشنامۀ دستهاى آلوده و فیلمنامۀ دندههاى چرخ در سال ۱۹۴۸ منتشر مىشود. دستهاى آلوده به روابط و مأموریت جوانى به نام هوگو مىپردازد؛ جوانى از خانوادۀ مرفه و درصدد اثبات خود به حزب کمونیست. چالشها، دلبستهگىها، آگاهى و رسیدن تا نقطۀ کشتن هودرر رهبر حزب کمونیست که به خیانت متهم است.
هودرر مىمیرد نه به دلیل مأموریت محوله به هوگو، که بهخاطر رابطه با زنش ژسیکا. هوگو از زندان آزاد مىشود. حزب تغییر کرده. هوگو باید بمیرد. نمایشنامۀ دستهاى آلوده از قتل تروتسکى، از دوستان لنین و مخالفان استالین که بالاخره به وسیلۀ ماموران او در مکزیک کشته مىشود، به او الهام مى شود.
سارتر بار ها ادعا کرد که در پى نوشتن یک نمایشنامۀ سیاسى نبوده، اما نمایشنامه سیاسى مىشود. سارتر اجراى آن را در وین منع کرد و خود شخصاً به وین رفت تا در کنگرۀ صلح سخنرانى کند. سیمون دوبووار در خاطرات خود مىنویسد:
«به صحنه آمدن نمایش در نیویورک با عدم موفقیت روبهرو شده در نمایشنامه خرابکارى کردند… سارتر علیه ناژل کارگردان کار اعلام جرم کرد و اجراى نمایش قطع شد».
نمایشنامۀ شیطان و خدا که هنرى پیر آن را فاوست سارتر مىداند، در سال ۱۹۵۱ منتشر مىشود. نمایش به تقابل هجو شخصیتى شریر به نام گویتز با مردى به ظاهر پارسا و دیندار به نام هاینریش است. تحولى که در گویتز اتفاق مىافتد تا او به دیندارى برسد. دنیا در آتش شرارت مىسوزد و او همچون ابلهان به دنبال محبت و دوستى مىرود تا آنجا که بىاعتقاد به همه چیز مىشود و به اصل کنیۀ انسان متخاصم برمىگردد.
به بهانۀ زادروز سارتر نگاهی به افکار و آثار او
منکر واجبالوجود مىشود و کفر مىورزد. او مردمان معاصرش را «جانیان مادرزاد» مىخواند و اعتقاد دارد که «اگر بخواهد سهم خویش را از محبت و فضیلت آنها بگیرد، باید شریک جنایتشان باشد.» در همین سال، کامو کتاب انسان طاغى را منتشر مىکند. پس از انتشار این کتاب، فرانسیس ژانسون عضو هیأت نویسندهگان مجلۀ دوران جدید، مقالهیى در مورد کتاب کامو مىنویسد. کامو بر این مقاله جوابیهیى مىنویسد و آن را براى سارتر مىفرستد و بهرغم دوستى دیرینهشان به طعنه او را «آقاى مدیر» خطاب مىکند.
سارتر به این مقاله جواب تندى مىدهد در این مقالهها که ناشى از اختلاف شدید اندیشههاى آنان بود، به دوستىشان پایان مىدهد. در سال ۱۹۵۲ سارتر به کمونیستها نزدیک مىشود. او علت این نزدیکى را «چون چپى دیگر وجود نداشت» بیان مىکند. او وجه اشتراکش را با چپها، «نابود کردن و از نو ساختن هر چیز، خصوصاً تفکر» مىداند.
ژنه مقدس و بازیگر شهیر در سال ۱۹۵۲ انتشار مىیابد. کلمۀ مقدس در این کتاب ریشخند و تمسخرى است در برابر ستمى که اجتماع فرانسه نسبت به دوران کودکى ژان ژنه روا داشته و او را به سوى دزدى و فساد رانده و در مقابل کوششى که ژنه براى خروج از این مرداب و ورود به دنیاى آفرینندهگى کرده است.
نمایشنامۀ کین، اقتباسى از الکساندر دوما در سال ۱۹۵۴ است و نمایشنامۀ نکراسوف را در سال ۱۹۵۶ مىنویسد. نکراسوف هجونامهیى علیه متعصبان غربىِ طرفدار جنگ سرد است. هنرى پیر نکراسوف، کین و روسپى بزرگوار را به عنوان بهترین استعدادهای کمدى نمایشنامهیى عصر ما معرفى مىکند.
۱۹۵۹ سال انتشار جنگ شکر در کیوبا پس از بازدید از کیوبا و برازیل است. در این سال نمایشنامۀ گوشهنشینان آلتونا نیز به چاپ مىرسد. سارتر ناراحت و خشمگین از استعمار آزار و شکنجۀ الجزیرهیىها توسط فرانسویان، این نمایشنامه را که داستان یک افسر مجنون شدۀ سابق نازى است، به نام فرانتس که با خود و اعمال سرزده از خود در دوران جنگ در جدال است را مىنویسد. فرانتس مدام خود را در دادگاهى خیالى از خرچنگها مىبیند.
این نمایشنامه «نوشتهیى است بلندپایه بر محور احساس و جرم و گناه همۀ انسانها در برابر جنگ و مسالۀ دلهرهآور افراد که در میان تردیدها و وسوسههاى وجدان خود و اطاعت نظامى، میان خشونت و ندامت شقه شدهاند». بعد از وقایع و شدت عمل کمونیسم در مجارستان و قطع رابطۀ سارتر با کمونیسم در سال ۱۹۶۰، کتاب نقد عقل دیالکتیکى را که به گفتۀ خودش «حکم تصفیهحساب با اندیشۀ خودش» دارد، مىنویسد. این کتاب علاوه بر اینکه به فلسفۀ اجتماعى قرنِ ما وفادار است، نوشتهیى است بر ضد کمونیسم. نقد عقل دیالکتیکى، عمیقترین مشکلات را مطرح مىکند، «مشکل بشر، شر بشر همانا خشونت است. خشونت از کجا است؟ خشونت مبتنى بر چیست؟ آیا ممکن است از بین برود.
این همه مسایلى است که فرد معطوف به تاریخ مىتواند روشنگر آن باشد». در این کتاب آنچه بیشتر به چشم مىخورد، تعداد تحلیلها و واژهسازىهاى جدید توسط سارتر است. کامو بر اثر سانحۀ تصادف در همین سال جان مىبازد. سارتر در مقالهیى بعد از مرگ کامو مىنویسد: «او رویداد یگانۀ فرهنگ ما بود و اندیشۀ او نهضتى بود که همۀ ما کوشیدیم تا مبانى منزلها و سرمنزلهایش را حدس بزنیم.»
کتاب کلمات، کتابى راجع به زندهگى کودکىِ سارتر و شوق زودرسِ او به کار نویسندهگى است. او در این کتاب، تصویر هجوآمیزى از مادر سادهدلش مىدهد که چهگونه زیر سیطرۀ شخصیت نیرومند پدر خویش (شارل شوایتزر) قرار گرفته. او این مرد را به عنوان مجسمۀ میهنپرستى و از خودرضایى بورژوامآبانه و نخوتآمرانه به ریشخند مىگیرد. این کتاب برندۀ جایزه نوبل ۱۹۶۳ مىشود، اما سارتر آن را رد مىکند. دلیل رد جایزۀ نوبل این بود که سارتر مدعى بود:
«اگر فرهنگستان سویدن دستگاهى واقعبین بود، مىبایست وقتى به او جایزه مىدادند که او براى آزادى الجزایر مبارزه مىکرد و چکمهپوشان فرانسوى چندینبار با بمبهاى دستى به خانهاش حمله کردند».
زنان تروا اقتباسى از اوریپید، نمایشنامهیى که اساطیر را مقابل هم مىگذارد و به این وسیله، مشکلات تعدد خدایان را آشکار مىکند. خدایانى که در زنان تروا قد علم مىکنند، در عین قدرتمندى، خندهدار و مضحکاند. از طرفى بر جهان مسلط، و از طرف دیگر جنگ تروا ساخته و پرداختۀ آنان است. نمایش با یک نهیلیسم کامل به پایان مىرسد. خدایان همراه با مردمان خواهند مرد و به قول سارتر «این مرگ مشترک درس تراژدى است». این نمایشنامه در سال ۱۹۶۵ منتشر مىشود.
به بهانۀ زادروز سارتر نگاهی به افکار و آثار او
در ۱۹۶۷ سارتر ریاست دادگاه بینالملل ضد جنایات امریکا در ویتنام را عهدهدار مىشود. سه جلد از رمان چهار جلدى ابله خانواده که راجع به زندهگى گوستاو فلوبر نویسندۀ فرانسوى، در سال ۱۹۷۰ به پایان مىرسد. او در این کتاب به زندهگى و شرایط محیطى فلوبر مىپردازد. او ۱۵ سال به طور متناوب به روى سه جلد آن وقت گذاشته و از آن احساس خستهگى مفرط مىکرد. بعد از بردن جایزۀ نوبل توسط بکت، سارتر طى مصاحبهیى اعلام مىکند: «من بکت را تحسین مىکنم، اما کاملاً مخالف او هستم. او در جستوجوى هیچگونه راهى نیست.»
او نمایشنامۀ در انتظار گودو را کارى در خور تحسین مىداند و معتقد است که همۀ مضمونهاى این نمایشنامه، متعلق به طبقۀ بورژوازى و (آنچه که سارتر از آن بود و با آن ضدیت داشت) است. تنهایى، ناامیدى، ابتذال ارتباطناپذیرى و همۀ اینها را محصول تنهایى درونى بورژوازى مىدانست.
در دهۀ هفتاد متصدیان تلویزیون فرانسه از سارتر خواستند که یک برنامۀ آزمایشى از او تهیه کرده تا بعد از بررسى، به پخش آن اقدام کنند. سارتر این کار را مقدمۀ سانسور دانست و از اصل کار منصرف شد. سارتر در مصاحبهیى که در اواخر عمر با مجلۀ اکسپرس کرد، اذعان مىکند: «تنها هدف زندهگى من نوشتن بوده. وقتى کودک بودم، دو آرزو داشتم:
یک به وجود آوردن یک اثر، و دیگرى مشهور شدن. علاقهام به شهرت هم فقط به این دلیل بود که همیشه از تنهایى مىترسیدم». علاقۀ مفرط سارتر در نوشتن، به نوشتن فلسفه بود. او بارها در مصاحبهها و مقالات خود به این امر که «نوشتن چهار جمله در یک جمله (ادبیات) مشکلتر و سختتر است از نوشتن یک جمله در یک جمله (فلسفه)»، اعتراف کرده است.
دوبووار در خاطرات خود نقل مىکند که سارتر هرجا که گیر مىآورده است، چیز مىنوشته. در دامنۀ کوههاى پیرنه، در کافهها، در مسافرتها، داخل قطار و… و سارتر مىگوید:
«مىخواستم دربارۀ جهان و دربارۀ خودم بنویسم و نوشتم. مىخواستم آثارم را بخوانند که خواندند. وقتى خواننده زیاد شد، پاى شهرت هم به میان مىآید. خوب من هم به شهرت رسیدهام؛ چیزى که از کودکى در آرزویش بودم. همیشه قبل از نوشتن هر سطر با خودم گفتم که این کتاب مرا جاودانه خواهد کرد، از آنرو که خود من است. هیچکس جز خود من نمىتوانست به من بپردازد. زندهگى آنچه را که مىخواستم به من داد و ضمناً به من فهماند که چیز مهمى نبوده و اینکه هیچ کارى تمام نمىشود…»
(منبع: mandegardaily)
مطالب بیشتر
-
اختصاصی کافه کاتارسیس1 ماه پیش
«گوشماهی» با صدای آیلا کریمیان
-
معرفی کتاب3 هفته پیش
«خداحافظ آنا گاوالدا»: از جادۀ ادبیات به سوی تابناکترین گلها…
-
کارگردانان ایران1 ماه پیش
«شمس پرنده» شاهکار پری صابری
-
مصاحبههای مؤثر1 ماه پیش
محمدعلی بهمنی و روح نیماییاش…
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
رمانی دربارۀ «دختری با گوشوارۀ مروارید»
-
موسیقی کلاسیک1 ماه پیش
Canon in D شاهکار یوهان پاخلبل
-
مهدی اخوان ثالث3 هفته پیش
پادشاه فصلها، پاییز…
-
رادیو ادبیات3 هفته پیش
«یکروز میآیی که من دیگر دچارت نیستم» شعر و صدا: افشین یداللهی