با ما همراه باشید

فیلسوفان

دربارۀ «رنه دکارت»

دربارۀ «رنه دکارت»

معمولا هرگاه اصطلاح «فلسفۀ جدید» در دانشگاه‌ها به کار می‌رود، برای متمایز کردن این فلسفه از فلسفۀ قدیم و فلسفۀ قرون وسطاست. بنابراین، فلسفۀ جدید به معنای فلسفه از دورۀ اصلاح دین [در قرن شانزدهم] تا امروز است، نه فلسفۀ قرن بیستم. کسی که عموماً_ و به نظر من حقاً_ بنیادگذار فلسفۀ جدید محسوب می‌شود، دکارت است. پس به عبارت روشن‌تر، اصطلاح «فلسفۀ جدید» یعنی «فلسفه از دکارت به بعد».

رنه دکارت در 1596 در فرانسه به دنیا آمد و تحصیلاتی فوق‌العاده خوب کرد، البته فکر فوق‌العاده مستقلی هم داشت. هنوز درس می‌خواند که متوجه شد بزرگانی که سخنانشان حجت محسوب می‌شود، غالباً استدلال‌های نادرست می‌کنند. در جوانی وارد نظام شد و به نقاط مختلف اروپا سفر کرد ولی هیچ جا به جبهه نرفت. بزودی نظرش به این حقیقت جلب شد که صحنۀ زندگی هم مانند جهان کتاب، سرشار از تضاد و تناقض است و این مسأله را مورد توجه قرار داد که آیا راهی هست که آدمیان بتوانند از آن طریق به چیزی یقین پیدا کنند، و اگر هست، این راه چگونه است. از آن پس دکارت از سفر دست کشید و در هلند که حیات فکری در آنجا آزادتر بود گوشه‌نشینی اختیار کرد و در فاصلۀ بیست سال از 1629-1649 آثاری در ریاضیات و فلسفه به وجود آورد که از نظر عمق و اصالت نظیر نداشت و همچنین تحقیقات فراوان در علوم انجام داد. (فلسفه و علوم هنوز دو چیز جدا به حساب نمی‌آمدند و همچنان تا قرن هجدهم تفکیک نشده باقی بودند.) شعبۀ معروف به هندسۀ تحلیلی در ریاضیات از ابداعات دکارت است که به فکر افتاده بود وضع هر نقطه را بر حسب فاصله‌اش از دو خط ثابت اندازه بگیرد. بنابراین، هربار که به یک نمودار برمی‌خوریم، در واقع به چیزی نگاه می‌کنیم که دکارت اختراع کرده. به دو خط قائمی که همیشه در هر نمودار به چشم می‌خورد، به یاد دکارت، «محورهای کارتزین» می‌گویند (کارتزین صفتی است که از اسم دکارت درست شده)

مشهورترین آثار فلسفی دکارت دو کتاب است: یکی گفتار در روش [راه بردن عقل] و دیگری تأملات [در فلسفۀ اولی] که اولی در 1637 و دومی در 1642 منتشر شد.

دکارت هرگز ازدواج نکرد اما دختر نامشروعی داشت که در پنج سالگی مرد و مرگش بزرگترین ضربۀ عاطفی را در زندگی به پدر زد. او همیشه برازنده لباس می‌پوشید و مباهات می‌کرد که افسر ارتش است و عموماً مصاحبت مردان کار و داد و ستد را به همنشینی دانشمندان ترجیح می‌داد. اما در سال‌هایی که سرگرم کار خلاق بود، با کسی معاشرت نداشت و منزوی زندگی می‌کرد. در پنجاه و سه سالگی به اصرار ملکه کریستینا، شهبانوی سوئد، و برخلاف میل خودش، به استکهلم رفت تا به ملکه فلسفه درس بدهد. این کار خطایی مرگبار بود. دکارت در زمستان طاقت‌فرسای سوئد به ذات‌الریه دچار شد و سال بعد، در 1650 درگذشت.

 

منبع

فلاسفۀ بزرگ غرب

براین مگی

ترجمه عزت الله فولادوند

صص 124-123

 

مطالب مرتبط

  1. دربارۀ ارسطو و خلاصه‌ای از عقایدش
  2. دربارۀ اسپینوزا و لایب نیتس
برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها