شاعران ایران
دربارۀ «بیژن الهی»، شاعر راز و نیاز و سکوت همراه با درونکاویِ شعر او
دربارۀ «بیژن الهی»، شاعر راز و نیاز و سکوت همراه با درونکاویِ شعر او
نهم آذر، سالگرد سفر ابدی بیژن الهی است؛ شاعری که از دهه پنجاه به «شهر خلوت»اش ره یافت و از همان شهر، شعر و شور و شعور سرود و ترجمه کرد؛ شاعری عجیب که آیدین آغداشلو از او با عنوان «نبوغ شعلهور مسلم» یاد میکند و میگوید: «بعد از اینهمه سال از درگذشت او، فکر میکنم شفاعت اینهمه خاصبودن، متفاوتبودن و عجیببودن را آثارش به عهده گرفتهاند»؛
آثاری که زبان گویای بیژن الهی است؛ آثاری که به تازگی از سوی نشر بیدگل به شکلی شایسته و زیبا منتشر شدهاند: جوانی، دیدن (شعرها)، مستغلات، نیت خیر، بهانههای نامانوس، اشراقها، چهارشنبه خاکستر، دره علفزار هزاررنگ و حلاجالاسرار (ترجمهها). آنچه میخوانید نگاهی به زندگی و آثار این شاعر رازآمیز است که زندگیاش بهطور عجیبی از یکسو با رازها و از سوی دیگر با نیازها و خموشیها عجین شده است.
شاعری که در «شعر خلوت»اش سالها با کلمات زیست، به آنها جان داد و حیات بخشید و در آخر، این کلمات جان از او ربود تا او در نهم آذر ۱۳۸۹ از این زندگی تنهای شاعرانه و عارفانهاش، به زندگی بعدشاش برود؛ جایی که او زندگی بهتری را میجست. آنطور که در «پنجمین تکبیر»ش سروده بود: میپیچد و پنج بار/ باز میپیچد/ تقه در جمجمه خالی/ تقه از چکه اولی هرباره، به لحن، اما/ اختلاف میگیرد و/ آخر بار/ به واژهای میماند/ که در زبان تازه است/ دشتها انتظار نبردهاند/ و روزهاست/ روزهای بارانی/ که تو مردهای و/ نمیدانی…/ مرا باز میآورند/ از بنفش عطسهآور زنبقها/ از سنتورهای جوباری/ از روح تو که زلزلهای بود/ تا بهمنی عظیم فرو ریزد/ در جادههای زمستانی سال هزاروسیصدوچند/ از گامهای تو/ که در قلب من ندا میداد/ از چشم گربهام/ که روز را به شب/ از خط به دایره میبرد/ از یک دریچه روشن بر فراز سرماها/ تا با کمال احترام/ در نوروز نفسهایم/ شقه کند…/ کدام بازوی خوب، کدام ساعت خوش/ باز پس آرد به من/ این دیار را/ که از او/ خوابهای من میآید و/ کوچکترین حرکات من؟»
مرا باز می آورند
از بنفش عطسهآور زنبقها
از سنتورهای جوباری
از روح تو که زلزلهای بود…
«معمای بیژن الهی روبهروی ما است؛ معمایی که تاخیر در کشفش بیش از پیش گره را کور خواهد کرد. چند سالی از مرگش میگذرد و انتشار برخی نوشتهها و ترجمهها و اشعار تایید میکند که سایه الهی بر سر شعر سه دهه شعر ایران آنچنان عمیق است که نتوان از کشف معمایش شانه خالی کرد.» (مسعود کیمیایی)
بیژن الهی، نقاش، شاعر و مترجم آوانگارد ایرانی در شانزدهم تیرماه 1324 خورشیدی در تهران متولد شد. شاعر، چهاردهساله بود که صحنه گلگرفتن و پارهکردن آثار نقاشان مدرن ایرانی را که پیرو پیکاسو خطاب میشدند، در خیابان لالهزار، نمایشگاه مهرگان، نظاره کرد که به گفته خود الهی تاثیری ژرف بر زندگی و هنر او بر جای گذاشت. در نخستین سالهای دهه چهل خورشیدی پایش به محافل شعری کشیده شد و در سال چهلوسه، اولین شعرش را در کتاب دوم جنگ ادبی «طرفه» منتشر کرد و به همه اهالی حرفهای شعر معرفی شد.
او با حضور در محافل ادبی و نیز انتشار اشعارش در مجله «جزوه شعر» تاثیری شگرف بر همنسلان خود گذاشت و به همراه احمدرضا احمدی چشماندازی متفاوت و نگاهی نو در شعر معاصر به وجود آورد و به تبیین فضاهای شعری خود دست یافت و با حضور در مجله «اندیشه و هنر» حیات فکری خود را گسترش داد.
استفاده از تکنیکهای ادبیات مدرن در کنار دانش او از ادبیات کلاسیک، منجر به خلق فضایی نو و تصویرپردازی ویژهای در شعر بیژن الهی شد. از جمله شاخصههای مهم شعر او تقطیع و چینش منحصربهفرد واژگان و همچنین تلفیق گزارههای انفصالی، تلویحی و بههمپیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنههای بدیع و تصویرسازیهای تازه و نو در شعر فارسی بود. نگاه ارگانیک او به تقطیع و کاربردهای زیبایش از ویرگول و خط تیره و دو نقطه و… آثار او را از شاعران همنسل خودش متمایز جلوه میداد و بهنوعی سایه او را بر شعر شاعران پیشرو «شعر دیگر» میگستراند.
همان سالها، نوریعلا که مجله «جزوه شعر» را در قطع دفتر مشق درمیآورد، اسم موج نو را بر شعر بیژن الهی و احمدرضا احمدی و چند شاعر جوان و پیشرو دیگر گذاشت، که بعدها جریانات دیگر شعر آوانگارد و متفاوت از دل شعر آنها بیرون آمد که احمد بیرانوند در کتاب «شرح حاشیه» به شرح و بررسی آنها پرداخته است.
بیژن الهی در سال 1350 خورشیدی مجموعه شعری در دویست نسخه خشتی به نام «علف ایام» به چاپ میرساند که بلافاصله همه نسخههای آن را میسوزاند و اجازه پخش کتاب را نمیدهد. او بیشتر انرژی و وقت خود را صرف ترجمه آثار بزرگانی چون آرتور رمبو، فدریکو گارسیا لورکا، کنستانتین کاوافی، ولادیمیر نابوکوف، هانری میشو، تی.اس.الیوت، فردریش هولدرلین و… کرد، که با توجه به تسلط او به چند زبان زنده دنیا، ترجمههای بینظیر و ارزندهای از خود به جای گذاشت. مهمترین شاعران همدوره بیژن الهی عبارت بودند از: یداله رویایی، رضا براهنی، احمدرضا احمدی، اسماعیل نوریعلا، پرویز اسلامپور، بهرام اردبیلی، هوشنگ چالنگی، محمود شجاعی، فیروز ناجی، هوتن نجات، محمدرضا اصلانی و…
هنگام جمعآوری امضا برای بیانیه شعر حجم، بیژن الهی در سفر بود و آن بیانیه را امضا نکرد، اما به نقل از مجله «بررسی کتاب» (ویژه شعر حجم) میگوید: این حرکت، یک حرکت ایرانی است. همانطور که عرفانیت، ایرانی است، حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان میکنیم…
او درباره شعر میگوید: شعر تعقیب حقیقت است از بیراهه و این مذهب رابطههاست. اما با شناخت راه و رابطه است که بیراهه را میشناسی…
یداله رویایی، شاعر معاصر و طراح شعر حجم، درباره بیژن الهی مینویسد: در امروز ما، بیژن، همیشه فردا بود. فردای او از گذشتههای دور میآمد، و دیروزهای دور، گاهی که شاعر پسفردا میشد، وقتی که فردا را از میان برمیداشت به گذشتههای دورتر میبرد و در این معامله غبار از گذشته برمیداشت، مادر لغت میشد، که میبرید و میساخت. یک «نئولوگ» عاشق، عاشق لوگوس. پیشتر و بیشتر از همه دریافته بود که زبان، نیاز به نئولوژی (فرس نو) دارد و فرس نو دالانش ترجمه است.
نوریعلا، شاعر و منتقد در یادداشتی بعد از مرگ بیژن الهی نوشته است: انتشار جزوه نهم برای موجنوییها حکم یک دور قدرتنمایی را داشت و به نظر من آنکه در میان ما بیش از همه برجهیده و چهرهای شگفت از خود نشان داده بیژن الهی است…
آشنایی با بیژن الهی
آنطور که خودش سروده است: تردید یک ستاره، در شبی که با برف مست میکند…
سالهای سکوت بیژن الهی، سالهای شعر هستند. او در سکوت خود اشعار بزرگترین شاعران جهان را ترجمه کرد و زندگیاش ترجمه زیباترین شعر جهان بود و سرانجام در سن شصتوپنج سالگی در غروب سهشنبه نهم آذرماه 1389 در تهران بر اثر عارضه قلبی جهان را بدرود گفت و پیکر او بنا بر وصیتش در سکوت گورستان روستای کوچک مرزنآباد به خاک سپرده شد. به خواست او بر سنگ مزارش هیچ نام و نوشتهای حک نشد.
بیژن الهی دوبار ازدواج کرد. بار اول با غزاله علیزاده نویسنده و خالق «خانه ادریسیها» که حاصلش دختری به نام «سلما» است و ازدواج دوم او با ژاله کاظمی، نقاش، گوینده و مجری تلویزیون و همسر سابق سیامک یاسمی و ایرج گرگین بود که بعد از چندی به جدایی انجامید.
الهی حق چاپ و انتشار آثار خود را بر عهده دوست قدیمی خود، شمیم بهار، نویسنده و منتقد صاحبنام ایرانی گذاشت و گروهی از دوستان نزدیک او به جمعآوری و نشر آثار تالیف و ترجمه این شاعر فقید همت گماشته و تاکنون چندین کتاب از میراث ارزشمند او را در اختیار علاقهمندان الهی و آثارش قرار دادهاند.
سفر در حوصله، در گونههای من است. مرا بین دو روز خنک تاب میدهد…
بعد از مرگ غریبانه بیژن الهی، سکوت جامعه ادبی هنری درباره او شکسته شد و طبق سنت دیرینه این مرزوبوم، از در و دیوار مرثیه سرازیر شد و سیل خاطرات کوچک و بزرگ، روزنامهها و مجلهها و سایتهای مختلف را احاطه کرد. از این میان مروری میکنیم به چند یادداشت کوتاه از دوستان نزدیک الهی و چهرههای نامآشنای ادبیات معاصر که در رثای دوست و همکار خود به رشته تحریر درآمدهاند:
خویی، شاعر و فلسفهدان، درباره بیژن الهی گفت: «او شاعر نوآوری بود و به آنچه داشت هرگز راضی نمیشد. هر راهی که میرفت و هر کاری که میکرد، برای این بود که گونههای شعر خودش را نوتر کند» و همچنین اشاره کرد: «او به عالم عشق به معنای عرفانیاش راه یافت و ترجمههای خوبی از شعرهای منصور حلاج ارائه کرد. او زبان فرانسه را خوب میدانست. قصدش از پژوهش در شعر فرانسه بیشتر آموختن بود تا ترجمهکردن ولی دید که ترجمه شعر هم زمینهای است برای تمرین سرودن… با رفتن او دفتر یک گونه از شعر نیمایی بسته میشود.»
حافظ موسوی در یادداشتی بیژن الهی را اینگونه وصف میکند: «یکی از رازآلودترین چهرههای شعر نیم قرن اخیر ایران بود. یک دال بدون مدلول، یا بهتر است بگوییم دالی که مدلولش مخفی بود، مخفی و رازآلود، بودی که خودش را به نبودن زده بود. از خودش یک غیاب ساخته بود. گاهی بر زبان دیگران حاضر میشد. گاهی چون شایعهای دهان به دهان میگشت. مرگش همان قدر ناگهانی و غافلگیرکننده بود که گویی میخواسته است تا دیر نشده همه جستوجوگرانش را برای همیشه ناکام بگذارد. نهمین روز از نهمین ماه سال هشتادونه، بهراحتی آب خوردن مرد.»
بهزاد خواجات، در شعری برای بیژن الهی میسراید:
مساله بود/ و با رفتن از میان رسمها/ مراسم خود شد/ حل نمیشود- میماند/ خال نسترن بر پوست/ مسائل انسانی: گیرکردن بیژن الهی در قلب خودش…
جعفر مدرسصادقی، داستاننویس، بیژن الهی را مال زمان دیگر میداند و مینویسد: «اینکه با شمار اندکی از دوستان نشست و برخاستی میکرد و سخنی میگفت، همه از سر لطف بود وگرنه او، نه همسخنی داشت و نه همدمی. سخت تنها بود و پوستکلفتی هم نداشت که با بیرحمی زمانه دستوپنجه نرم کند. گاهی شکایتی میکرد اما فقط درددلی بود.»
یداله رویایی که در کتاب «هفتاد سنگ قبر» سنگ بیژن را نیز نوشته بود، بعد از شنیدن خبر مرگ بیژن الهی، در پاسخ به نامه شاپور جورکش مورخ ۱۳ آذر ۱۳۸۹ مینویسد: «هرگز اندیشه نکردم که میمانم و روزی «سنگ بیژن» میخوانم:
در وقت مرگ برای مرگ
لایقتر از من
هیچ کس نبود
عقربه در چشم، طرح و تراش بالای سنگ است
و در پایین، درخت کوچکی در رقص
شاید تاک در چرخ شمس.
درون مقبره: جعبه ابزار، قلم، دوات و قاب خالی
بیژن که گفت: در زیر خاک، انسان تاسفی است.
(منبع: بیتوته)
درونکاوی شعر بیژن الهی
به تصویر درختی که در حوض/زیر یخ زندانیست/چه بگویم؟” (بیژن الهی)
شاعرانی هستند با همه مهمی و خاص بودنشان، در نگاه مردمی که فقط سودای نان و رفاه دارند چندان چهره نیستند؛ بیژن الهی اولین یا آخرین آنها نیست. تاریخ ادبیات و همچنین فضای ادبی، چندان عادل و مهربان نبودند با این شاعر خاص و دارای زبان و سَبک. چراییهای این ناعدالتی و نامهربانی زیاد است اما مهمترین دلایلش را میتوان فضای راکد شعری دهه شصت، رسانههای مستقل کم در آن دوره که صدای شاعران باشند، و بیکتابی خود بیژن الهی دانست.
آنچه در شعر او بیش از هر چیز به چشم میآید و منتقد و شاعران و مخاطبان را به خود جلب میکند، هجوم بیامان او به ساختار معمول زبان است؛ او از زبانِ روزمره و معنارسانی که روزانه در داد و ستد و زندگی تکلم میشود بهره نمیبرد، بلکه او زبــان مـیسـازد. او با شکستن هنجارهای معمولِ زبانی، و ایجاد زبانی خارج از نُرم مصرفی و گزارشگونه روزمره، مفاهیم و حسیات تازهای میسازد که تا پیش از این در زبان وجود نداشته است.
همزمان با فاصله گرفتن از وجه گزارشگونه و صرفا “معنارسان” زبان روزمره، الهی اقدام به ساخت و سازهای زبانی میکند؛ در این ساخت و سازهای زبانی است که او به ساختار و موجودیت “زبان”، حسیات و مفاهیمی میافزاید که برای مخاطب تازه است و تا پیش از خواندن شعر، مشابه آن حس و مفهومِ ذهنی را تجربه نکرده بوده. نمونه خوبی از این نوع شعرهای “بیژن الهی” ، شعر مهم و مشهورش به نام برف است:
“تنها یکبار میتوانست/در آغوشش کِشَد/و میدانست آنگاه چون بهمنی فرو میریزد/ و میخواست به آغوشم پناه آورد/نامش برف بود/تناش برفی/قلبش از برف/و طپشش صدای چکیدن برف/بر بامهای کاهگلی/و من او را/چون شاخهای که زیر بهمن شکسته باشد/دوست میداشتم”.
در این شعر آنچه در وجه اول برجسته است حسآمیزیها و روایتِ تصویری است؛ گزارههای شعر در یک حرکت منسجم و تکمیلگرا، تکه تکه تصاویر و حسیاتی میسازند؛ گزارههایی که نه تنها از منطق روزمره زبانی عدول و عبور میکنند بلکه از خــودِ مـنـطـق نیز عدول میکنند و در یک حرکت منسجم و فرمیک، افق معناییای میسازند فرای معناها و ذهنیات روزمرهای که داشتهایم و داریم. در همان سطر اول شعر، شاعر اعجازش را شروع میکند و عنصر “زمان” و مکان را درهم میشکند: “تنها یکبار میتوانست در آغوشش کشد”.
در این سطر از همان ابتدا مرگ مستتر است، زمان فینفسه موجودیت ندارد زیرا مرگ است که جاری و حاکم است. و در سطر بعد فضاسازی کاملتر میشود: “و میدانست آنگاه/چون بهمنی فرو میریزد”. در این سطر، شاعر با تشبیه مرگ و زوال به بهمن، فرجام عشقی که وصف میکند را فاش میکند: مــرگ! این مرگ است که در کل سطرها و فضای شعر حضور و سیطره دارد، مرگی که در ذات عشق و دوست داشتن پنهان بوده و حالا مجال به رخ کشیدن خود را یافته است. همه این حسیات و مفاهیم، در زبان و کار زبانیای است که الهی انجام داده؛ گزارههای نامتعارفی که او ارایه کرده، در محور افقیِ شعر (بافتار و تمامیت شعر) با هم روابط منسجم کارکردی مییابند و “فضا و ساختار” شعر را میسازند.
بیژن الهی معتقد بود “شعر تعقیب حقیقت است از بیراهه… اما با شناخت راه و رابطه است که بیراهه را میشناسی…”.
در شعر او یک نوع “شبهعرفان مدرن” وجود داشت که یکی از وجوه اهمیت و وجوه تمایز شعر او نسبت به دیگر شاعران است. چنین شبهعرفان مدرنی در شعر شاعر بزرگ معاصر زندهیاد “نازنین نظامشهیدی” نیز وجود داشت، اما در شعر “الهی” این شبهعرفان به سمت “خویشتنِ خویش” و “درون” است اما در شعر ” نظامشهیدی” به سمت جهان و سویههای ساختاری جهان و زندگیست. بیژن الهی، ذهنیت و رویکرد شناختشناسانهای به ساحَتِ فرد در هستی و موجودیت انسانیِ انسان درچرخه زیستی داشت.
عرفان مستتر در شعر او، کمی شبیه به عرفان قرن ششم شمسی است که در آن تمرکز و تامل بر تفکیک و تحلیل “ذات” و “وجود” انسان بود. الهی اگرچه نه تا این حد آشکار و کلاسیک، اما به شکلی مدرن و عقلگرایانه (نه دلی) به شناختشناسی “مـــن” (انسان) در ساحَتی هستی و ادراکگری جهان میپرداخت:
“..مرا بازمیآورند/از بنفشِ عطسهآور زنبقها/از سنتورهایِ جوباری/از روحِ تو که زلزلهای بود تا بهمنی عظیم فرو ریزد/در جادههای زمستانیِ سال/هزار و سیصد و چند/از گامهای تو/که در قلب من ندا میداد/از چشمِ گربهام/که روز را به شب/از خط به دایره میبُرد/از یک دریچه روشن بر فراز سرماها/تا با کمالِ احترام/در نوروزِ نَفَسهایم/شقه کنند.”
بخش زیادی از کند و کاوها و تجربهگریهای زبانی که او داشته برای بروز دادن و ساختن مفاهیم ذهنیاش بودهاند؛ مفاهیمی که درواقع ناشی از ادراک و مکاشفه او از زوایای پنهان انسان و زندگی بوده است. آنچه که الهی از زندگی و ساحَتِ انسان ادراک و مکاشفه کرده، نیازمند طرفِ زبانی جدید و چرخه ساختاری جدیدی برای ارایه بوده است؛ او در ساختار و ساختمانِ زبان دست میبرد و آن را در هم میریزد تا دروندادهها و گزارههای جدیدی بسازد؛ گزارههای زبانی و دادههایی که ادراک شاعرانه او از هستی و مقام انسان و عشق را، بسازند و ارایه کلامی کنند…
تاثیرات زبانی و ذهنی او بر شعر دیگر شاعران، بیشتر تاثیرات غیرمستقیم و زیرپوستی بوده است، اما روی شعر برخی از شاعران، ردپای زبان و ساختار شعر او مشهودتر است؛ در شعر بلند قصیده لبخند چاک چاک و در کل کتاب شعری با همین نام از شمس لنگرودی در دهه شصت، لحن و بیان و آرایشهای کلامی بیژن الهی تا حدودی دیده میشود. در بافتار برخی شعرهای مسعود احمدی و سید علی صالحی و منصور اوجی و هرمز علیپور نیز این رد و نشان دیده میشود.
اما مهمترین اثرگذاری او همان تاثیر بنیادین و زیرپوستی بر عمومیتِ شعر دو نسل از شاعران است. باز هم توضیح میدهم منظور اثر اثرگذاری و اثرپذیری، “تقلید”! نیست، بلکه بهره بردن شاعران از پیشنهادات زبانی و فنی و ساختاریای است که در شعر برخی شاعران وجود دارد که سبک و بیانِ شخصی داشتهاند.و به مفهومی، همه مـا شاعران همواره در حال هم تاثیرپذیری هم تاثیرگذاری ادبی بر همدیگر هستیم…
“بیژن الهی” اگرچه در حد و شأن ادبی خودش نه دیده نشده نه فهمیده شده، اما جامعه ادبی که متشکل از شاعران و نویسندگان و منتقدان است، اهمیت ادبی او، سبک و ساختار منحصر به فردش در شعر، و بزرگی و غول بودهگیاش را میدانند؛ غــولــی خجول و ساکت که نعره نزد و چیزی را خراب نکرد و حملهای به افراد نه، فقط در خلوت خویش، ساخت و تولید کرد، شعر را، شعر نـاب و خاص را…
این نوشتار، نوشتاری تام و تمام درباره همه وجوه شاعری و ارزشهای شعری “بیژن الهی” بزرگ نیست، بلکه یک پیشدرآمد و ورودی بود و یک چاشنی و تلنگر، شاید دیگر شاعران و منتقدانی نیز (که مجال و توانی بیشتر دارند) به جهانِ شعری این غولِ خجول شعر معاصر بپردازند و او را از سایهها به روشنای دید مردم بیاورند…
رضا قنبری
(منبع: سایت سرپوش فرهنگی)
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند