شعر امروز
پنج سروده از «احمدرضا احمدی»
1) حقیقت دارد
حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که میدانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیرهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم.
صص112-108
2) چه ظلم
چه ظلم مبهمی است این خون
که در رگهای من جاری است
بیا که هراس تو
جامه بر تنم تنگ میسازد
من که از پیرهن رها بودم
تو به کاسۀ شکستهای خیره
من صدای شکستن را از ابتدا شنیده بودم.
مخاطب از سیر صعود
فرو افتاد
من به شامگاه
قدیمی عشق
هیجان داشتم.
سوار پیر
از صعود روشن من خبر داشت
و من صاحب سعادتِ ناموجه
در نور بودم.
صص98-95
3) چگونه
چگونه بهتر است خفتن در باد
من که تسلیم بادم.
خانهای است
که شمع در آن خاموش میشود.
عصر تنبل امروز
سفر غروب
دعوت به آب برکه داشت.
صد سال
چهرۀ این نوازندۀ کور را در باد شمردم
فقط لحظهای اسبان
مرا در باد دیدند
به سفر رفتند.
تمام ویرانی من از آغاز
به موافقت باد بود
دعوت مرا به خانه در باد مدام ندانید
وحشت من
آهسته در را به سوی باد
باز میکند
شاخۀ خشک
از روز من
به دور تاریکی میپیچد
در آخرین روز هفته
بدن مرا لمس میکند
که سرد است.
علف خیس از خیرگی من به باران
هراس دارد
پس چگونه است
که مرا اطاعت میکند؟
ص 95-91
4) نمیدانم
نمیدانم آنبار
که مرا صدا کردند
حرفۀ من چه بود؟
ولی میدانستم
اگر از من سؤال کنند من میمیرم.
من با لکنت میگویم
زنانی را دوست داشتم:
زنی به رنگ غم
زنی که حوصلۀ آسانسور نداشت
زنی که سؤال نمیکرد، جواب میداد
زنی که بیست دقیقه مانده به ساعت یازده
مُرد
زنی که گل اطلسی را برای لباس خود
حقیر میدانست.
صص91-89
5) عشق
عشق با عطری کولی آغاز شد
تو را روزی
پاییز حافظۀ آفتابهای سوخته خواندم
تو را
چون دستی گرم،
در عمق جنگل و در انتهای قصه خاک کردم.
در عطش آبی چشمانت لختی خنک شدم
اکنون دستانت سدّ آبها میشود
و آب که مینوشم
گردش زمین
کلمات عاشقانه را صیقل میدهد.
این استفهام تولد عریان توست
که بارانِ سمج بر اسرارش میبارد
و خون از آینه فوران میکند
تا من در طرح کامل تولد عریانت بر دیوار
تا اعماق ریشهها بروم و به روز برسم.
آب سرد
گل سراسیمه را نخنما میکند
باران آغشته و گل میبارد
و من در صدای نیلوفریت سقوط میکنم.
صص 53-49
منبع
قافیه در باد گم میشود
احمدرضا احمدی
چاپ سوم
نشر افکار
مطالب مرتبط
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند