مکاتب ادبی
پیش از سوررئالیسم (قرن بیستم)
مقدمه
بحران حقیقت که از سمبولیسم شروع شده بود و آنان درصدد بیان حقیقت پنهان یا حقیقت دیگر بودند اندک اندک تبدیل به بحران گریز از واقعیت شد که در کوبیسم و دادائیسم میبینیم و بعدها در سوررئالیسم که همزمان با روانکاوی نوین فرویدی بود به بحث فراواقعیت و واقعیتهای پیچیدۀ درونی کشید.
شاید مسألۀ مواجهه با حقیقت در هر شکلش که نوعی از آن واقعیتگریزی است در ذات هنر باشد چنان که استعاره مثلا ابزاری برای فرار از واقعیت مبتذل متعارف است. باری اندک اندک به مکاتبی میرسیم که در آنها بحث مواجهه و مقابله با حقیقت گستردهتر شده و از سطح ابزار و صنایع ادبی (مثلا سمبل) به تمامیت اثر ادبی رسیده است. نظریههای ادبی در قرن حاضر به یک اعتبار همه بر همین اصل مواجهه و مقابله با حقیقت (در وجه حقیقت دیگر) بنا نهاده شده است.
کوبیسم (Cubism)
کوب (cube) به معنی مکّعب است. این اصطلاح مربوط به نقاشی است. گروهی از نقاشان که اشیا و موجودات را به صورت اشکال هندسی نشان میدادند میگفتند که کار ما نشان دادن قسمتها و جنبههای نامرئی اشیاست و لذا باید همۀ جهات اشیا و موجودات را نشان بدهیم نه یک سطح و یک جهت را. معروفترین نقاش کوبیست پابلو پیکاسو است. گیوم آپولینر که اصطلاح سوررئالیسم را وضع کرد کوبیسم را به دنیای ادبیات کشاند. به اعتباری میتوان گفت که سوررئالیسم ادامۀ کوبیسم است. کوبیسم در ادبیات رسیدن به واقعیت برتر و بازسازی جهان و دوباره آفریدن آن با تشریح کردن اشیا و ترکیب دوبارۀ آنهاست که البته با واژه صورت میگیرد. در این نوع ادبیات، صور ذهنی با هم پیوند منطی ندارند و در نگارش نقطهگذاری رعایت نمیشود. ژان کوکتو شاعر کوبیست است. گیوم آپولینر هم که اشعار مشجّر و مطیّرگونه دارد (آینه، کراوات، ساعت) شاعر کوبیست است.
دادائیسم(Dadaism)
جنبشی نیهیلیستی (هیچگرایانه) که به عنوان یکی از عکسالعملهای هنرمندان در مقابل جنگ جهانی اول (1918-1914) در سوئیس و آمریکا (که هردو از جنگ برکنار بودند) بوجود آمد. دادائیستها جنگ را محکوم میکردند. صفاتی چون نیک و بد و زشت و زیبا را بول نداشتند و میتوان گفت اساسا به هیچ ارزشی پایبند نبودند. حدود پانصد نویسنده و شاعر از جمله گیوم آپولینر در جنگ جهانی اول کشته شده بودند.
در ساعت 6 بعد از ظهر هشتم فوریه 1916 تریستان تزارا (=تسارا) در میکدهای (کافۀ تراس) در زوریخ سوئیس تکهای از صفحهای از لاروس را برید و اسم دادا را از آن ساخت. برخی از کوبیستهای آن دوره نظیر آندره برتون، لوئی آراگون، پل الوار، فیلیپ سوپو (که بعدها همه به سوررئالیست پیوستند) به این نهضت گرویدند و بیانیۀ (عمدا) مضحکی صادر کردند. یکی از ایشان (ژان آرپ که نقاش بود) میگوید:
«در سال 1915 در زوریخ، ما که هیچ علاقهای به کشتارگاههای جنگ جهانی نداشتیم، خود را وقف هنرهای زیبا کردیم. درحالیکه صدای غرش توپها از دور میآمد، ما نقاشی میکردیم و شعر میخواندیم و شعر میگفتیم و با صدای بلند، زیر آواز میزدیم. ما یک هنر ابتدائی میخواستیم که فکر میکردیم انسان را از جنون عجیب آن روزها نجات میدهد. ما آرزوی نظم تازهای را داشتیم.»
لذا دادائیستها با هرگونه ارزش و معیار جمالشناسانۀ هنری ( Easthetic or artistic Values) مخالف بودند و آن را هیچ و پوچ میانگاشتند.
تریستان تزارا که خود این معرکه را به پا کرده بود بعدها به سوررئالیسم پیوست و کتابی هم در تاریخچۀ دادائیسم نوشت و در آن جنبش دادائیسم را مقدمۀ سوررئالیسم شمرد و در ضمن به چندین ماجرای مضحک در تاریخ دادئیسم اشاره کرد، از جمله به یک نمایشنامۀ دادائیستی که دو قهرمان بیشتر نداشت:
یکی از قهرمانان میگوید: دفتر پست آن روبروست
و دیگری میگوید: از من چه کاری ساخته است!
سپس صحنه تمام میشود و پرده میافتد. شاید بتوان گفت که نویسنده نمایشنامه را در ذهن بیننده به صحنه برده و اجرا کرده است. بیننده یک نوع تکرار پوچ و بیمعنی میبیند که در حقیقت زندگی ماست.
حادثۀ دیگری که تزارا به آن اشاره کرده است مجلسی بود که شاعران دادائیست در آن به جای شعر برای مردم روزنامه خواندند
در اینجا بد نیست اشاره شود که کارهای خود تریستان تزارا هم دست کمی از حوادث بالا نداشت. او کلماتی را که از روزنامه بریده بود روی زمین پخش میکرد و از جمع تصادفی آنها شعر میساخت. اعمال و رفتار دادائیستهای دیگر هم چندان موجه نبود از جمله نوشتهاند که در یک شبنشینی بر اثر کتککاری با مجریان، برتون، آراگون و الوار را از تالار بیرون انداختند.
شعر دادئیستی انواع و اقسامی دارد که وجه مشترک همۀ آنها غرابت و بیمعنایی است. گاهی فتومونتاژ است یعنی کولاژی(ترکیبی) از عکسهای مختلف است و گاهی اپتوفونیک است یعنی ملغمهای از تصویر و صدا.
هرچند دادائیسم ذاتا اهمیتی نداشت اما اهمیتهای فرعی دارد از جمله این که با نفی گسترده و همه شمول خود در ذهنهای سنتی تکانی شدید ایجاد کرد و برخی از موهومات را که بر سر آنها قال و قیل بسیار بود از ذهنها سترد.
جمالزاده و دادئیسم
جمالزاده که در سوئیس میزیست و با جریان دادائیسم همعصر بود دربارۀ آن مینویسد: «این طریقۀ اخیر که در اواخر جنگ جهانی سابق ایجاد گردید، در واقع طریقۀ افراط است در گسستن مطالب و معانی و جملات از یکدیگر، به طوری که عبارت، هرچه شباهتش به هذیان بیشتر باشد در نظر طرفداران آن طریقه مقبولتر و کاملتر است. یکی از پیشروان این جماعت موسوم به تزارا دستوری که برای عملی ساختن این شیوه دارد از این قرار است…
«روزنامهای بردارید و مقالهای را در آن اختیار نمایید و آن مقاله را با قیچی از هم سوا و جدا سازید و آن قطعات چیده شده را باز از نو از هم سوا سازید تا در هر قطعهای یک کلمه بیشتر نماند. آنگاه آن قطعات و تکهها را در کیسهای نهاده بجنبانید و از کیسه درآورده پهلوی هم بچینید» قطعه ذیل در نثر به قلم همین تزارا نمونهای است از طریقۀ دادائیسم:
«بلوری از فریاد مضطرب میاندازد روی صفحهای که خزان. خواهشمندم گردی نیم بیان مرا به هم نزنید. غیر ذی فقار. شامگاهان آرامی حسن و جمال دوشیزهای که آبپاشی راه پوشیده از مرداب را تغییر شکل میدهد.»
البته اگر با طرفداران این سبک و طریقه داخل بحث بشوید دلایل و براهینی برای اثبات نظر خود اقامه مینمایند که چندان بیاساس هم به نظر نمیآید…»
شعر بیمعنی و دادائیسم
جمالزاده سپس به سابقۀ شعر بیمعنی سرودن در ایران اشاره کرده و مینویسد: « ولی سه قرن پیش از این در ایران شعرایی بودهاند که سبک دادائیسم را به طور اکمل معمول داشتند. مشرف اصفهانی به جنگ نظامی گنجوی رفت و خمسهای نوشت که یک بیت آن معنی صحیحی نداشت… بلاشک هیچکدام از شعرای دادائیست فرنگی به گردپای شاعر اصفهانی ما نمیرسند. شرح حال این شاعر را رضا قلی خان هدایت در مجمع الفصحا چنین آورده است:
«مشرف اصفهانی… در باربند و اصطبل سلاطین صفویه مباشر معاملات دیوانی بوده… به مزاح و ظرافت معروف و به نظم ابیات بیمعنی مشعوف. وقتی مدعی شده که پنج مثنوی به وزن کتب خمسۀ نظامی و دهلوی منظوم نماید مشعر بر حکایات که بیتی از آن جمله را معنی نباشد. مقرر شد که اگر از عهدۀ دعوی برآید، به هر بیتی مثقالی سیم ناب گیرد و اگر بیتی را معنی بود به هر بیتی دندانی از او برکنند و بر مغزش کوبند. چنین کرد و بر سه بیت او معنی بربستند و سه دندانش برکندند و بر سرش کوفتند و تتمه را به وعده وفا کردند و بعضی آن ابیات (که معنایی برای آن جستهاند) این است که نوشته میشود:
از اسکندر نامه
اگر عاقلی بخیه بر مو مزن بجز پنبه بر نعل آهو مزن
سوی مطبخ افکن ره کوچه را منه در بغل آش آلوچه را
که نعل از تحمل مربا شود به صبر آسیا کهنه حلوا شود
ز افسار زنبور و شلوار ببر قفس میتوان ساخت اما به صبر
از لیلی و مجنون
دندان چپ دریچه کور است آدینۀ کهنه بیحضور است
پای دهل هریسه ماوی است اینها همه آفت سماوی است»
باید توجه داشت که در عصر رفاه اقتصادی دورۀ صفویه امثال مشرف به قصد مزاح و ظرافت اینگونه اشعار بیمعنی میساختند، حال آنکه دادائیستها در دورۀ فلاکت جنگ جهانی اول که صدای غرش توپها را به گوش خود میشنیدند در مقام عکسالعمل به آداب و اخلاق و تمدنی که یکباره باد هوا شد و اروپائیان متمدن را تبدیل به وحشیانی چون وایکینکها ساخت شروع به آفریدن آن آثار کردند تا شاید کسی به خود آید و از خود بپرسد که آن همه پند و اندرز و اخلاقیات که در مطاوی کتب ادبی و اخلاقی و مذهبی بود چه شد؟ به عبارت دیگر بنا شبیه است اما مبنا کاملا متفاوت است.
منبع
مکتبهای ادبی جهان
دکتر سیروس شمیسا
نشر قطره
صص 165-161
مطالب مرتبط
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی4 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب3 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی
-
درسهای دوستداشتنی1 ماه پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…
-
نامههای خواندنی4 هفته پیش
بریدههایی از «نامههای گوستاو فلوبر»
-
حال خوب1 ماه پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند