داستان/ رمان ایرانی
قسمتهایی از کتاب «ابوالمشاغل» اثرِ «نادر ابراهیمی»
قسمتهایی از کتاب «ابوالمشاغل» اثرِ «نادر ابراهیمی»
آیا «رسیدن» تا این حد حقیر و مبتذل و احمقانه است؟ آیا رسیدن، یک کارت بیمه در برابر هر نوع سوختن است و یک باب دکّان دودهانه و درآمدی مستمر اما مختصر و چند اثر و آیندهای خالی از شور و شرّ اما سرشار از اطمینان_ که نفرین بر اطمینان، نفرین بر تکیهگاه، بر لحظههای بیدغدغه، بر آرامش، بر وقار، و نفرین بر روح بازنشستگی. جدا که اطمینان به آینده، همچون تریاک، انسان را لَش و ذلیل و دنی طبع میکند و بندی حقیرترینها: آویزان، دلنگان، مطیع، فروتن، سر به زیر، مؤدب، درویش، قانع، ابله و پوکِ پوکِ پوک…
ص 5
من عینکم را پنهان نمیکنم که دلیل پیرچشمی من است؛ اما دیگر هرگز به استقبال پیری روح، عزلت صوفیانه و قدمزدنی آقامنشانه نخواهم رفت…
ص 6
هیچوقت معلم بودهای که بدانی معلمی یعنی چه؟ بله؟ خب اگر نبودهای چرا در این بحث مداخله میکنی؟ ها؟ بودهای؟ بسیار خوب! ببخشید! نفهمیدم. آخر من هم مثل همهی شبهروشنفکران، فقط حرفهای خودم را میشنوم.
ص 35
معیار پسند و سلیقهی عمومی، همان چیزهایی نیست که فیلمفارسیچیهای بدکار هرزه اعلام میکنند. ما مردم، مطلقا عاشق آن لجنکاریهایی نیستیم که این بیماران منحرف وابسته به سرمایهداریِ وابسته نشانمان میدهند و دائما فریاد میکشند که «همهی این چیزها را مردم، مردم، مردم از ما میخواهند؛ و اگر به آنها ندهیم، صندلیهای سینما را یکشبه جر جر میکنند، ما را هم ورشکست». دروغ. دروغ. دروغ نامردانهی رذیلانه. تو هرگز به ما مردم، چیزی را که مختصری هم شایستهمان باشد نشان ندادی تا ما حدّ قدردانی خود را به تو نشان بدهیم، و نشان بدهیم که چقدر خوب میفهمیم و چقدر بلندنظرانه و با گذشت، قضاوت و قدردانی میکنیم. این درست است که تو با مبتذلسازی و کثافتکاری، به روشنفکرانِ واقعی جامعه پشت کردی؛ اما پشت کردن به روشنفکران، هرگز به معنای رو کردن به مردم ساده نیست. تو وقتی به اندیشمندان و متفکران متعهد جامعه خود پشت میکنی، خود به خود، به مردم عادی جامعه پشت کردهای. بدان و برای همیشه بدان!
صص57-58
ابن مشغله میگفت:
حرف درست، مقدمهی عمل است و جزئی از عمل.
هرگز از درست و به جا حرف زدن، نهراس
هرچند که خیلیها فریاد برآورند: خاموش!
ابوالمشاغل میگوید:
حرف درست، حرفیست که همزمان با عمل باشد و همراه عمل، نه مقدمهی آن.
حرف اگر مقدمه باشد، حتی همان یک لحظهای که زودتر از عمل وارد میدان میشود، همهی کارها را خراب میکند.
و در عین حال، این فرصت را به خیلیها میدهد که یک عمر، فقط حرف بزنند.
و همیشه هم بگویند: در مقدمات عملیم…
با سادهترین و آسانترین عمل آغاز کردن و دربارهی آن سخن گفتن، بسیار نتیجهبخشتر از آن است که با منطقیترین و مقبولترین سخنان آغاز کنیم تا به عمل برسیم.
ص 65
و در همین سالهای خوب شخصی_ و نه خوبِ اجتماعی_ست که زنان و مردان جوانی را میبینم که بخشهایی بسیار طولانی از این کتاب را از بر میکنند، و مرا که به علت ضعف حافظهی شدید، هرگز قادر به حفظ کردن کامل حتی یک غزل ناب هم نبودهام، به راستی شگفتزده و متأثر میکنند.
چنین سالهای زیبایی_ که یک نویسندهی مؤمن حرفهای، چه بسا عمری چشم به راه آن باشد_ در زندگی همین نویسنده، مرگآورترین و خطرناکترین سالها به حساب میآیند؛ سالهایی که هستههای خودخواهی، خودبینی، خودپرستی، خودباوری، خودپذیری، خود تمامپنداری، و خود استثنابینی، دائما در تقلا و گردنکشیست تا پوست بشکافد، سربرآورد، ببالد، بروید، و همچون سرطان و گیاهِ مرگ، در سراسر وجود انسان ریشه و ساقه و تنه بدواند و تمامی تواناییهای باروری راستین را از چشمه بخشکاند.
ما همیشه در آستانهی سقوطیم؛ لغزش و فروافتادن و انهدام، و مرگی پرنکبت.
ما نویسندگان، بندبازان را مانیم، که روی بند، اگر چنان شیرین نکاریم که صدای کف زدن تماشاگران بلند شود، صاحبان خیمه و خرگاه و بند، به خفت بیرونمان میکنند و اگر چنان جان_بازی کنیم که صدای کف زدن تماشاگران، به آسمان برسد، چه بسا که تعادلمان را از کف بدهیم و نقش زمین شویم.
و نویسنده، هرقدر هم زورمند و گردنکلفت باشد، متأسفانه فیل نیست تا مرده و زندهاش به یک قیمت بیارزد.
ص 72-71
گفتهایم به تکرار که شعار، عصارهی حقیقت است.
چه بخواهی، چه نخواهی، ما حتی یک لحظه نیز بیشعار زندگی نخواهیم کرد و زنده نخواهیم ماند.
اما خودمانیم. آنها هم که متظاهرانه و سرسختانه با شعار مخالفاند،
در پستوی خانههایشان، برای خودشان، شعارهایی دارند. اگر نداشتند که اینقدر «پهناور» نبودند.
ص 165
در دنیا، چیزی خفتآورتر از سخن گفتن دربارهی پول نیست.
و چیزی ترحمانگیزتر از گلهگذاریهای پیرانه از روزگار بدکردار نیست.
پس اجازه دهید، ابن مشغله، مسائل مالی را کنار بگذارد و با بحثی گدامنشانه و تنگنظرانه شما را خسته نکند. چیزی را باید گفت که کسی را به کار آید. خرج و دخل و قرض و طلب، در نهایت میتواند یک مسألهی حقیر شخصی باشد نه چیزی بیشتر، که تازه قبول کن که آن هم نیست. اصلا مسأله نیست؛ همانگونه که هر مصیبتی، اگر کاملا شخصی و محدود شود، دیگر نمیتواند مصیبتی باشد.
ص200
آن کس که انتخاب نمیکند، بیدشمن است؛ و آن کس که دشمن ندارد، حداقل مسأله این است که انسان نیست. چه بسا کلاغ بیگناه و بیآزاری باشد.
ص 233
رومن رولان گفته است: عشق، آن نیست که دو نفر به هم نگاه کنند. عشق، آن است که دو نفر، به یک نقطه نگاه کنند.
ابن مشغله میگوید:
و آن نقطه هرقدر دورتر، آرمانیتر و انسانیتر باشد، آن عشق هم عمیق و پایدارتر است.
صص 234-233
شادی نداشتن غم نیست؛ بلکه داشتن کوهی از غم و غلبه بر این کوه است!
ص 246
ما، باز هم جرئت و جسارت آن را داریم که بگوییم: «انسان محکوم به خوشبختیست» و اگر بپرسی «به چه قیمت؟» بگوییم: «ما اهل قیمتگذاری به روی خوشبختی نهایی نیستیم»…
ما خستگی را نفی نمیکنیم؛ زیر سلطهی خستگی، کمر خم کردن را نفی میکنیم…»
ص 247
منبع
ابوالمشاغل
نادر ابراهیمی
نشر روزبهان
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند