با فلسفه
«ارزش نیایش»؛ یادداشتی از «فردریش نیچه»

نیایش برای افرادی ابداع شد که خود اساسا قادر به فکر کردن نبودند و از علوّ روحی بیخبر بوده یا رشد آن را احساس نمیکردند. این افراد در اماکن مقدس و در موقعیتهای مهم زندگی که نیاز به آرامش و نوعی شأن و مقام داشت چه کار دیگری میتوانستندانجام دهند. حکمت و خرد تمام بنیانگذاران کوچک و بزرگ مذاهب، حداقل برای ممانعت از مزاحمت این افراد، توصیه به نیایش بود. الگوی این توصیه عبارت است از جنبش خودکار لبها همراه با فعالیت حافظه و استقرار حالت معینی از دست و پا و چشمان. اینکه این افراد همانند تبتیها هزار بار جملهی (om mane padme hum) را نجوا کنند، یا با انگشتان خود همانند «بنارسیها» نام خدای «رام، رام، رام» را شمارش کنند، یا خدای ویشنو را با هزار نام، یا… در هر حال اصل کار آن است که این افراد را تا مدتی ساکت نگاه دارند و به آنها وضعی قابل تحمل بدهند. نحوهی برگزاری نیایش برای آنها به نفع اشخاص با تقوایی که تفکر و علوّ روح را به تجربهی شخصی میشناختند ابداع شد. حتی این افراد خود در لحظات خستگی تأثیر مثبت این الگوی مذهبی را که از اصوات ستودنی و مقدس تشکیل شده است تجربه میکنند. اما این آدمهای استثنائی، ( در هر مذهبی آدم مذهبی استثنائی است) خود بسنده هستند؛ ولی آدمهایی که عقل ندارند قادر نیستند خودبسنده باشند و اگر ما ذِکر نیایش را در آنها ممنوع کنیم آنها را از دین محروم ساختهایم و این مطلب را دین پروتستان هرروز بیشتر ثابت میکند.
یعنی، مذهب از آنها فقط آرامش میخواهد؛ آرامش چشمان، دستها، پاها، و هر نوع عضو دیگر. این کار برای آنها فرصتی است تا لحظهای جلوه کنند و بیشتر به انسان شبیه گردند.
منبع
حکمت شادان
فردریش نیچه
ترجمه جمالآل احمد
حامد فولادوند
سعید کامران
نشر جامی
صص196-197
-
تحلیل شعر1 هفته پیش
نقد آخر شاهنامه/ فروغ فرخزاد
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی20 ساعت پیش
ایران درّودی و درسهایی از زندگی عاشقانه و شکوفایش
-
تحلیل نقاشی3 ماه پیش
نگاهی به «بوسه» اثر گوستاو کلیمت
-
لذتِ کتاببازی1 هفته پیش
نظر ایران درّودی دربارۀ شعر احمد شاملو
-
پنجرهای برای لبخند به زندگی2 هفته پیش
استیون برت: چرا مردم به شعر نیاز دارند؟
-
نوبلخوانی2 ماه پیش
درنگی در جهانِ بهتآور، درخشان، گیجکننده و پیچیدۀ ویلیام فاکنر
-
دربارۀ شعر و شاعری2 ماه پیش
چرا رمان نمیتواند شعر را شکست دهد؟
-
نویسندگان جهان2 ماه پیش
گوستاو فلوبر از نگاه ماریو بارگاس یوسا