با فلسفه
دربارهی آنتونیو گرامشی و فلسفهاش
آنتونیو گرامشی روشنفکر، نظریّهپرداز، سیاستمدار و از بنیانگذاران اصلی حزب کمونیست ایتالیا بود که ایدههایش تأثیر بسیار بر کمونیسم ایتالیایی داشته است. او از آوریل 1924 تا 1926 میلادی با سمت دبیرکل، رهبری حزب کمونیست ایتالیا را بر عهده داشت و به مقام نماینده در مجلس نمایندگان ایتالیا انتخاب شد. او در عرصهی جامعهشناسی سیاسی، در قرن بیستم میلادی، یکی از نظریّه پردازان اصلی و در حوزهی مطالعات فرهنگی یکی از نظریّهپردازان مدرنیست است. شناخت اولیّهی گرامشی از مارکسیسم با مطالعهی فلسفهی هگل و فلسفهی کلاسیک آلمان آغاز شد. او در طی سالهای جنگ جهانی اول (18-1914 م) آثار مارکس، انگلس و رزالوگزامبورگ را مطالعه کرد و از آنها تأثیر گرفت، ولی مارکس بیشترین تأثیر را بر او داشت. او همچنین آثار بنه دِتوکروچه را دقیق مطالعه کرد و دربارهی او گفته است: «همانگونه که فلسفهی هگل مقدّمهی مارکسیسم در قرن 19 میلادی و یکی از پایههای قرن جدید بوده، فلسفهی کروچه هم مقدمّهای برای مارکسیسم نو و مناسب نسل ماست.” (گرامشی، 1395، صص 6-5)
هستهی سخت و داّل مرکزی اندیشهی گرامشی مفهوم هژمونی است که چگونگی رسیدن او به این مفهوم و کاربست آن در عرصهی سیاستگذاری فرهنگی مدلول این پژوهش است. همانطورکه مارکس مجبور بود حرفها و نوآوریهای خود را به زبان هگل و اسمیت- لنین به زبان پلخانف و کائوتسگی – تحریر کند گرامشی نیز غالباً چارهای نداشت جز اینکه مفاهیم خود را با استفاده از نظام مفاهیم کهنه و قدیمی کروچه و ماکیاولی قالبریزی کند. (اعتماد، 1389، صص 27-26)
اصطلاح هژمونی یا گگمونیا یکی از شعارهای اصلی جنبش سوسیال دموکراسی روسیه (از اواخر 1890 تا 1917) بود. تفکّری که در تکوین این شعار نقش داشت نخستین بار در سالهای 84-1883 در نوشتههای پلخانف مشهود شد. در این نوشتهها پلخانف علاوه بر ضرورت مبارزهی اقتصادی علیه کارفرمایان، بر ضرورت حیاتی جنبش سیاسی طبقهی کارگر علیه تزاریسم اصرار میکرد و از این طریق تأثیر او را بر یادداشتهای زندان گرامشی با محوریّت موضوع هژمونی میتوان ردیابی کرد. پرسش اساسی و هستیشناسانه مرتبط به مفهوم هژمونی آن است که هستومندها چگونه باید باشند تا بتوان هژمونی را اعمال کرد و اینگونه است که بایستی در حوزهی اجتماعی عینیّت خاصی ممکن شود.
نوعی شرایط امکانی برای هژمونی وجود دارد: هم از این منظر که چه شرایطی باید حاصل شود تا رابطه را هژمونیک بدانیم و هم از این منظر که شرایط دقیقی وجود دارد که سوژهی هژمونیک در آن برساخته میشود. منظور از سوژهی هژمونیک سوژهای است که در فرایند هژمومیک ساخته میشود. برای آنکه رابطهای هژمونیک باشد «تصمیمناپذیری ساختاری»، شرط اولیّهی هژمونی است. لاکلائو و موفه کوشیدند با این شرط نشان دهند که در صورت نبود چنین شرطی سیاست ناممکن خواهد بود. هژمونی وقتی پدید میآید که میان عناصری که سرشت آنها از پیش تعیین نشده باشد پیوند برقرار شود. با این ویژگی، این عناصر میتوانند در انواعی از مناسبات قرار گیرند که حاصل کردارها یا رویّههای مفصلکننده است. اینگونه است که لاکلائو و موفه «مفصلبندی محتمل و پیشامدی» را بعد محوری سیاست میدانند.” (لاکلائو و موفه، 1393، 11)
همانطورکه لاکلائو و موفه به درستی اشاره کردند عدم تعیّنپذیری و قطعیّت در روابط هژمونیک بیش از سیاسیّت سوژه و شکلگیری او در فضایی دموکراتیک شرط شکلگیری این رابطه است. این رابطه هویّت عنصر و کنشگر و سوژههای هژمونیک را دچار تغییر میکند و روابط اجتماعی را به سطح روابط دموکراتیک ارتقاء میبخشد و تفسیر ژاکوبنی مبنی بر تعریف دوست و دشمن در سطح روابط اجتماعی از هر سنخی را نمیپذیرد. در اینجا هویّتهای سیاسی از پیش معیّن نیستند و بلکه از رهگذر مباحثات شکل میگیرند. “منطق هژمونی برخلاف عقلگرایی مارکسیسم کلاسیک که تاریخ و جامعه را کلیّتهای قابل فهمی تصور میکند که حول قوانین قابل کشف نظری شکل میگیرند، خودش را از همان ابتدا عملی احتمالی (پیشامدی ) معرفی میکنند. (همان، 24)
“مفهوم هژمونی دقیقاً در بستری ظاهر میشود که تجربهی پاره پاره شدن و عدم تعیّن پذیری مفصل بندیها میان مبارزات مختلف و مواضع سوژگی در آن غلبه دارد. چنین زمینهای پاسخی سوسیالیستی را به جهان سیاسی- گفتمانی پیشنهاد میدهد که شاهد غروب مقولهی ضرورت در افق امر اجتماعی است. نظریّهی هژمونی، در مواجهه با تلاش برای حل بحران مونیسم ذاتگرا از طریق تکثیر دوگانه اختیار جبرگرایی، علم و اخلاق، فرد/جمع، علیّت/ غایتشناسی پاسخش را به جایگزینی قلمروی بنیان مینهد که گزینهی مونیست/ دوآلیست را ممکن میسازد.” (همان، 40)
بنابراین یکی از مهمترین عناصر هستیشناسانهی هژمونی، نفی ضرورت و دترمینیسمی است که در مارکیسم کلاسیک در قالب نظریّهی اقتصادی به ودیعت نهاد شده است. اما این تجدیدنظرطلبی در مارکسیسم ارتدوکس از جنبش سوسیال دموکراسی آلمان نشأت میگیرد.
تجدید نظرطلبی در مارکسیسم:
منظور از تجدیدنظرطلبی در تاریخ اندیشههای مارکسیستی در قرن بیستم، مجموعه کوششهای فکری در نقد مارکسیسم ارتدوکس و ارایهی تفسیر دیگری از مارکسیسم در جهت تطبیق آن با شرایط متحول سرمایهداری بوده است. (بشریّه، 1383، 44)
بستر تاریخی تجدیدنظرطلبی جنبش سوسیال دموکراسی در آلمان بود. در این جنبش مارکسیستهای ارتدکس جناح میانهرو را تشکیل میدادند و در حالی که منتقدین تجدیدنظرطلب جناح راست محسوب میشدند، تجدیدنظرطلبان به اصلاح و تکامل تدریجی در امور جامعه و عدم ضرورت انقلاب سیاسی اعتقاد داشتند. اما مکتب تجدیدنظرطلبی به مفهوم دقیق آن زادهی اندیشههای ادوارد برنشتاین متفکّر آلمانی و پیروان او بود. “از نظر برنشتاین کانت باید مکمل مارکس قرار بگیرد، وگرنه تعابیر اخلاقی از زبان مارکسیستها به ریاکاری محض مبدّل میشود. از دیدگاه تجدیدنظرطلبی، سختیها و از خودگذشتگیهایی که سوسیالیستها در مبارزه برای ساختن جامعهی بهتر متحمل شده بودند، نه بر مبنای فشار نیروهای مادی قابل توضیح بود و نه با استناد به منافع شخصی. هیچکس بویژه اگر به آخرت باور نداشته باشد به دلیل نفع خردمندانهی شخصی در راه اعتقاد نمیمیرد، حال آنکه بسیاری از سوسیالیستهای علمی فقط به این دلیل که بعضی چیزها را گرانبهاتر از زندگی دانستهاند، به استقبال مرگ رفتهاند. برنشتاین تأکید میکرد که نهضت سوسیالیستی همانگونه که باید بپذیرد که سیاستهای آن در عمل نه اخلاقی بلکه اصلاحطلبانه است، همچنین باید قبول کند که خاستگاه فعالیّتهای آن احکام اخلاقی است در ادامهی آرمانهای قابل مشاهده در تاریخ و در راه پر فراز و نشیب رهایی انسان از جهل و ستم.” (فولادوند، 1394، 44)
از نظر برشتاین برخلاف استدلال مارکسیستی، ساخت روابط طبقاتی در سرمایهداری پیشرفته به سوی دوگانگی و یا سادگی گرایشی ندارد و به نظر او طبعاً طبقات متوسط رو به رشد جزیی از پرولتاریا به شمار نمیآیند و از سوی دیگر بخشی از طبقه پرولتاریا یا به اصطلاح «اشرافیّت کارگری» به آنها پیوسته است. به عبارت دیگر برنشتاین بر استقلال نسبی روبنای فکری و اخلاقی و ایدئولوژیک نسبت به زیربنای مادی تأکید میکرد و بر آن بود که در جامعهی سرمایهداری معاصر نقش و حیطهی تأثیر عوامل روبنایی رو به افزایش و گسترش است. (بشریه، 1383، 50)
در اندیشهی گرامشی نیز به روبنا اصالت و اهمیّت بسیاری داده شده است و قوانین عینی تاریخی به درجه دوم اهمیّت تنزل یافته است. دترمینیسم و اکونومیسم در اندیشهی گرامشی جایی ندارد. مارکسیسم ایدهآلیستی و فلسفی گرامشی در حقیقت خالی از هرگونه بنیاد ماتریالیستی است و مواد تشکیل دهندهی آن ایدئولوژی تودهای، فلسفهی ایدهآلیستی و سازمان سیاسی حزب است. از نظر او مهمترین موانع انقلاب واقعی، موانع فرهنگی و فلسفی و ذهنی است. به نظر گرامشی، علت اصلی شکست جنبش سوسیالیستی در سطح جهان را باید در ماتریالیستی کردن بیش از اندازه مارکسیسم جستجو کرد در واقع ماتریالیسم آفت و بیماری مارکسیسم روسی بوده است. از دیدگاه تاریخگرای گرامشی، واقعیّت اجتماعی صرفاً محصول ذهنیّت تاریخی یک طبقهی اجتماعی است و از این رو سخن گفتن از قوانین عینی در تاریخ بیمعنی است. گرامشی در واقع با نفی تصوّر کلاسیک دوگانگی زیربنا و روبنا، در پی احیای استقلال ایدئولوژی و فرهنگ بود. (همان، 140)
نکتهی بسیار مهم نزد گرامشی بیان آن است که «عقل سلیم» حاوی عناصر متعدد و رقیبی است که محصول مذاکره بر سر معناست که تمامی گروههای اجتماعی در آن شرکت دارند. هژمونی صرفاً سلطه نیست، بلکه فرایند مذاکرهای است که طی آن اجماعی بر سر معنا بدست میآید. وجود همین عناصر رقیب بذرهای مقاومت را در خود دارند چون عناصری که فضای حاکم را به چالش میکشند ابزاری برای مقاومت در اختیار افراد قرار میدهند. در نتیجه هژمونی هرگز ثابت نیست و بلکه تغییر میکند و ناتمام است، و همواره فقط درجهای از اجماع وجود دارد. (یورگنس، فیلیپس، 1389، 132) در پرتو این مذاکره است که طبقهی مسلّط سیاسی توانسته است طبقات جامعه را به پذیرفتن ارزشهای اخلاقی، سیاسی و فرهنگی خود ترغیب کند. این ترغیب از طریق اقناع صورت میگیرد. او معتقد است که «قدرت واقعی نظام حکومتی در خشونت طبقهی حاکم یا قدرت با عنف و جبر، نهفته نیست، بلکه در این است که کسانی که بر آنان حکومت میشود «مفهومی از جهان را پذیرفتهاند که متعلق به طبقه حاکم است و فلسفهی طبقهی حاکم به صورت عقل سلیم آفتابی میشود و همهی طبقات تابع را از این طریق جلب میکند. از نظر او، حکومت به یاری هژمونی، تؤام با رهبری فکری و اخلاقی، صورتی است از قدرت که ثبات را تضمین میکند و قدرت را بر پایهی موافقت و تأیید وسیع، استوار میسازد.» (کاظمیان، 1384، 22) پس بنابراین با توجّه به موارد فوق میتوان تعریف هژمونی را به عنوان هستهی سخت و دال مرکزی نظام فکری گرامشی را نوعی تعامل طبقهی حاکم با مردم دانست که در آن “رضایت و توافقی که توسط مردم به بلوک حاکم داده شده است و با سلطه و قدرت که معمولاً جبری است، تفاوت دارد. از نظر او، یک بلوک حاکم تا زمانی موفق است که بتواند روی توافق عمومی تودههای مردم تکیه کند؛ اما اگر بلوک حاکم در این زمینه شکت بخورد، بحران اقتدار با هژمونی رخ خواهد داد. بحران اقتدار در نتیجهی ناتوانی بلوک حاکم در مواجهه با تغییرات اجتماعی- اقتصادی جامعه ظهور میکند و اشارهای بر پایان دورهی رضایت و موافقت عمدی است. (بشریه، 1374، 249) هژمونی، زمینهی ایدئولوژیک و فرهنگی حفظ سلطهی طبقهی مسلّط بر طبقات پایین از طریق کسب رضایت آنها و ترغیب آنها به پذیرش ارزشهای اخلاقی، سیاسی، فرهنگی مسلط به منظور دستیابی به اجماع و وفاق عمومی است. به عبارت دیگر، هژمونی کنترل از طریق اجماع فرهنگی است، در تقابل سلطه که کنترل در آن از طریق اجبار است. گرامشی برای بیان مفهوم هژمونی اثر ماکیاولی را به عنوان نقطهی شروع انتخاب میکند. او هر عمل سیاسی را دارای «چشمانداز دوگانه» میداند که این دو چشمانداز در سطوح اصلیشان با ماهیّت دوگانهی قنطور یا موجود دوگانهی ماکیاولی- یعنی موجود نیمه انسان و نیمه حیوان- مشابهاند. برای گرامشی این سطوح عبارتند از «سطح زور و اجتماع، سلطه و هژمونی، خشونت و تمّدن. (اعتماد، 1389، 52)
او “دولت را نهادی تلّقی نمیکند که سیاست در آن شکل میگیرد، بلکه به اعتقاد او هژمونی اول از همه در جامعهی مدنی ایجاد میشود. در جامعهی مدنی ایدئولوژی به شیوهای در اشکال عمومی زندگی تجلّی مییابد که برای مردم به یک حس عمومی و بدیهی تبدیل میشود. موضوع قدرت و نزاع نه فقط در روابط طبقاتی، بلکه در همهی روابط یا جامعهی مدنی وجود دارد. بنابراین عملاً میتوان گرامشی را اولین نظریّهپرداز سیاست فرهنگی نامید، چرا که او سیاست را نه منحصر به سطح دولت بلکه پدیدهای تلقّی میکند که در همهی روابط، جلوهها و نهادهای اجتماعی رخ میدهد (نش، 1390، 25) و بنابراین احتیاج به برنامهریزی فرهنگی جهت جلب طبقات حکومت شونده دارد.
از نظر او واژهی سلطه نقطهی مقابل واژهی هژمونی است و در برخی متون هژمونی را همان «رهنمود دهنگی» نام برده است. گرامشی مینویسد: «برتری یک گروه اجتماعی دو شکل به خود میگیرد: “سلطه” و “رهنمود دهنگی فکری و اخلاقی”. این استیلای فکری و فرهنگی و هژمونی از طریق روشنفکران صورت میگیرد. او یکی از کارکردهای قدیمی روشنفکران را هژمونی طبقات استثمارکننده بر طبقات استثمار شونده از طریق نظامهای ایدئولوژیکی که خود روشنفکران واضعان آنها هستند، میداند. اما راهکار گرامشی برای اعمال هژمونی، روشنفکران هستند.
روشنفکران:
گرامشی از روشنفکران، تحلیلی تاریخی بدست داده است. از نظر او، روشنفکران سازماندهندگان هژمونی یک طبقه هستند و نقش آنان بهم پیوستن زیربنا و روبنا است. او تأکید میکرد که روشنفکران را به عنوان گروهی اجتماعی نباید برحسب ماهیّت کاری که میکنند تعریف کرد، همچنانکه کارگران یدی را نمیتوان برحسب کارشان تعریف کرد. همهی مردم بخرد یا فیلسوفند بدین معنی که همه فکر میکنند یا خرد خود را به کار میبرند. در عوض اگر بخواهیم از گروه روشنفکران سخن بگوییم آن وقت باید به روابطی اجتماعی که کار آنان در آن روابط شکل میگیرد اشاره کنیم، همینطور در مورد دستمزدبگیران و یا کارگران گرامشی از روشنفکران به عنوان شاغلانی که وظیفهی خاصّی در اجتماع دارند یاد میکند (جانسون، 1378، 21) اما او به تقسیمبندی روشنفکران میپردازد و آنها را به دو دستهی «سنتی» و «ارگانیک» تقسیم میکند. در حالی که روشنفکران «سنتی» کسانی هستند که به طور طبیعی آنها را روشنفکر میدانیم، آنانی که وظایف رهبری روشنفکرانه را در یک جامعهی خاصی به عهده دارند، روشنفکران «ارگانیک» مینامیم که به طبقهی خودشان التزام و وابستگی بیشتری دارند. گرامشی روحانیون و رابطهی آنها با طبقهی حاکم فئودال در قرون وسطی را به عنوان نمونهای از روشنفکران سنّتی ذکر میکند. کسانی که به نظر میرسد زمانی یک طبقهی روشنفکر ارگانیک بودند. او مینویسید:
یک طبقهی حاکم موفّق، طبقهای است که پیش از آنکه واقعاً قدرت سیاسی را به دست آورد، رهبری فکری و اخلاقیاش را مستقّر کرده باشد. برای نیل به این مقصود این طبقه باید یک گروه اجتماعی همگون را به عنوان هستهی خود در اختیار داشته باشد، البته گروهی که بتواند پشتیبانی سایر گروهها را جلب کند. افزون بر این، گروه حاکم تا حدودی باید به علایق دیگران احترام بگذارد.
واقعیّت هژمونی بیتردید پیش فرض میگیرد که علایق و گرایشات گروههایی که قرار است بر آنها اعمال هژمونی شود، به رسمیّت شناخته شوند که این توافقِ معیّنی بر مبنای مصالحه است. به عبارت دیگر، گروه حاکم از خودگذشتگیهایی نشان میدهد که جنبهی اقتصادی- صنعتی دارند، اما همچنین شک و شبههای نیست که چنین از خودگذشتگیهایی و چنین مصالحههایی نمیتوانند بر اصل ماجرا تأثیر بگذارند. (جول، 1388، 111) هر طبقهای که حاکم است، شعاری از روشنفکران ارگانیک خاص خود را نیز تولید میکند. کار اقشار مختلف این طبقه از روشنفکران، علاوه بر خلق نظرات علمی به درجات مختلف و جهانبینیهای منسجم، همچنین تکوین نظریّات سیاسی و تعیین چارچوبهای اجتماعی و معیارهای فرهنگی برای تنظیم هنجارهای فکری، رفتاری و تربیتی در طبقات تحت حاکمیت است. در این حالت طبقات دیگر ارزشهای سیاسی، اخلاقی و فرهنگی طبقهی حاکم را میپذیرد. موفق بودن طبقهی حاکم مستلزم استفاده حداقلی از زور است. “اعمال بهنجار هژمونی با تلفیق زور و اجماع مشخص میشود، که در آن بیآنکه زور خیلی از اجماع فراتر رود، موازنهی قدرت میان آنها در نوسان است. بنابراین نظام میکوشد نشان دهد زور از پشتیبانی اکثریت برخوردار است، چیزی که با دستگاههای موسوم به افکار عمومی منتقل میشود. روزنامهها، انجمنها، حد واسط اجماع و زور، فساد و فریبکاری قرار میگیرند که مشخصهی وضعیّت خاصی است که در آنها اِعمال هژمونی دشوار و استفاده از زور خیلی خطرناک است. (lawner, 1975, 161) و نکتهی آخر اینکه گرامشی تأکید میکند که بین حزب حاکم و تودهها باید جابهجایی وجود داشته باشد. “در سیستم هژمونیک میان گروه حاکم و تودههای متبوع آن، دموکراسی برقرار است.” (جول، 1388، 113)
منابع :
1- اعتماد، شاپور، معادلات و تناقضات گرامشی، ترجمهی محمدرضا زمردّی، تهران، طرح نو، 1383.
2- گرامشی، محمدرضا زمردی، تهران، نشر ثالث، 1395.
3- بشیریّه، حسین، اندیشههای مارکسیستی، تهران، نشر نی، 1383.
4- بشیریّه، حسین، جامعهشناسی سیاسی، تهران، نشر نی، 1384
5- جانسون، لزلی، منتقدان فرهنگ، ترجمهی ضیاء موحّد، تهران، طرح نو، 1378.
6- فاضلی، نعمت اله، نگرشی نو به سیاست فرهنگی، تهران، بیتا، 1392.
7- کاظمیان، مرتضی، نظام سلطنتی، بحران هژمونی و اقتدار، تهران، نشر قصیدهسرا، 1384.
8- گرامشی، آنتونیو، شهریار جدید، ترجمهی عطا نوریان، تهران، نشر اختران، 1395.
9- لاکلائو و موخه، هژمونی و استراتژی سوسیالیستی، ترجمهی محمد رضایی، تهران، نشر ثالث، 1393.
9- یورگنسن و فیلیپس، تحلیل گفتمان، ترجمهی هادی جلیلی، تهران، نشر نی، 1391
10- Letter, from prison selected, translated and introduced by Lynn Lawner, Newyork, Haper and Row, 1973, London, Jonathan Cape, 1975.
-
لذتِ کتاببازی1 ماه پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب2 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
تحلیل نقاشی1 ماه پیش
تغییرات سبکی و سیر تکاملی آثار پابلو پیکاسو
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
هیچکس به آنها نخواهد گفت که چقدر زیبا هستند…