نویسندگان/ مترجمانِ ایران
یادی از آن مردِ فرزانه: جلالالدین همایی؛ و دیدار صادق هدایت با ایشان
یادی از آن مردِ فرزانه: جلالالدین همایی؛ و دیدار صادق هدایت با ایشان
دکتر ضیاء موحد: خوشبختانه فضلا و شاگردان همایی و شاگردانِ شاگردان همایی آنچه باید دربارهی فضل او بگویند، گفتهاند. دربارهی تصحیحهای ممتاز او، کتابهای مختلفی که نوشته است و جامعیتش. با یک خاطره شروع میکنم که متضمن مسائلی است: در تالار فردوسی دانشگاه تهران بزرگداشتی برای درگذشت بدیعالزمان فروزانفر گرفته بودند و همایی یکی از سخنرانان بود. خانلری هم در آن جلسه حضور داشت. ظاهراً سخنرانی هم کرد که من به سخنرانیاش نرسیدم. نوبت به همایی که رسید، پشت تریبون رفت و گفت در راه که میآمدم شعری به این مناسبت گفتم که من یادم مانده: «گفتی استاد بدیعالزمان مرد/ زمن بشنو هرگز نمرد/ مرده کسی دان که چو رفت از جهان/ هیچکسش نام به نیکی نبرد». سخنرانیاش که شروع شد خانلری جلسه را ترک کرد. این ترک جلسه هرچند ممکن بود به دلیل انجام کاری باشد اما خیلی به چشم آمد که برمیگشت به مسئلهای که بین همایی و پرویز ناتلخانلری در گذشته اتفاق افتاده بود. شاید مهمترین آن اختلاف بر سر عروض بود. همایی معتقد بود که عروض را بیش از دو سه نفر در ایران نه میدانند و نه میتوانند درس بدهند و خیلی روی عروض قدیم تعصب داشت. بنابراین وقتی کتاب خانلری که ساز تازهای زده بود منتشر شد، با صراحت تمام کتاب را رد کرد و این برای شخصی مثل خانلری که مهمترین کارش تا آن زمان و شاید بعدها بود، خیلی گران تمام شد. بنابراین میانهی خوبی با همایی نداشت.
همایی سنتیترین استاد دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران بود و نسبت به میراث فرهنگی ما اعتقاد بسیار عجیب و عمیقی داشت. این میراث فرهنگی مسئلهای بود که او را وادار به جامعیتی کرده بود. یعنی غیر از سنتی بودن عاشق آموختن بود. به همین دلیل به سراغ هر استادی میرفت که در فنی از فنون و علمی از علوم فرهنگ اسلامی نقشی داشت و از او یاد میگرفت. به همین ترتیب چیزهایی را یاد گرفت که استادان ادبیات بلد نبودند. فروزانفر استاد درجه یکی بود و همایی هم خیلی به او احترام میگذاشت اما از ریاضیات قدیم و هیئت و نجوم و اسطرلاب اطلاعی نداشت یا همایی درجهی اجتهاد داشت. در عرفان و فلسفه بسیار متمول بود. فروزانفر بارها از مقدمهی او بر مصباحالهدایه تعریف کرده بود و دانشجویان را تشویق میکرد این مقدمه را بخوانند. در هر صورت من این قسمت را با این نکته از دکتر مجتبایی نقل میکنم و با اعتباری که حرف ایشان برای من دارد، ایشان میگفتند در دانشکدهی ادبیات فاضلتر از همایی نداشتیم. اما مسئله به همینجا ختم نمیشود.
همایی تابستانها به اصفهان میآمد و افراد به دیدارش میرفتند. یک شب که محمد حقوقی، من و گلشیری یادی از همایی میکردیم از حقوقی خواهش کردیم واسطه شود همایی را ببینیم. حقوقی هم به همایی تلفن کرد و همایی پذیرفت که حقوقی به منزلش برود. محمد حقوقی نگفت من دنباله هم دارم. وقتی وارد شدیم متوجه شدم همایی جا خورد. در واقع ما وارد خلوتش شدیم. کتابها دورش پهن بود و شاید همایی دلش نمیخواست کسی که او را نمیشناسد تا این اندازه وارد خلوتش شود. بعد از اینکه جلسه کمی آرام شد و حقوقی هم ما را به عنوان نویسنده و شاعر معرفی کرد کمکم همایی گرم شد و صحبت به خیلی مباحث کشیده شد از جمله به صادق هدایت. برایم جالب بود بدانم راجعبه صادق هدایت چه میگوید. گفت من در جلسهای صادق هدایت را دیدم ـ یادم نیست که همایی رفته بود دیدن هدایت یا هدایت رفته بود دیدن همایی. از اخلاق هدایت هیچ بعید نبود چون برای افرادی مثل همایی و فروزانفر بسیار احترام قایل بود و اگر لازم میشد به دیدن آنها میرفت و تحمل نمیکرد کسی پشت سرشان انتقاد بیجا بکند. این یکی از مشخصات بزرگ صادق هدایت بود. گفت من آن شب دیدم صادق هدایت ساکت است و در خودش است و حرف نمیزند و مثل اینکه دلمشغولی دارد. برای اینکه او را به حرف بیاورم گفتم آقای هدایت شنیدهام گوشت حیوان نمیخورید و کتابی هم در فواید گیاهخواری نوشتهاید. هدایت گفت بله، گفت پس شما اگر گوشت حیوانی نمیخورید چرا انقدر خودخوری میکنید؟ هدایت تبسمی بر لبش آمد و جلسه حالت دیگری پیدا کرد.
اینجا میخواهم این مسئله را متذکر شوم که کسانی که گروهی مثل همایی و فروزانفر را به اعتبار مقداری آشنایی با فرهنگی جدید نقد میکنند و آنها را متحجر میگویند و خودشان را متجدد، سخت در اشتباهند. تحجر آنها را من ترجیح میدهم بر تجدد این دسته که سوادی ندارند. زحمتی که آنها کشیدند و علاقهای که به این فرهنگ داشتند بسیار عمیق و مسئولانه بود. افرادی مثل هدایت عاشق فرهنگ ایران بودند و به کسانی که این را نمیدانند توصیه میکنم مقالهی دربارهی زبان فارسی هدایت را در مجموعهای که مریم دانایی گردآوری کرده، بخوانند. در آنجا پرویز خانلری یادداشتهایی از صادق هدایت منتشر کرده که هدایت راجعبه ایران و فرهنگ ایران و انتقاد بر تقیزاده که زیادی متجدد شده بود، نوشته است. متوجه میشوید که چه احترامی برای فرهنگ ما قائل بوده است. برخلاف بعضیها که با کمال بیشرمی در رادیو و تلویزیون اعلام میکنند که ما قبل از اسلام بربریت داشتیم و فرهنگی نداشتیم و هر چه داریم از اسلام است. ما خیلی چیزها از اسلام داریم اما وقتی کسی سواد تاریخی ندارد چرا باید وارد این بحثها شود؟
شاید این را هم بدانید که گروهی به نام گروه ربعه بودند که سرکردهی این چهار نفر (هدایت، مینوی، بزرگ علوی و مسعود فرزاد) هدایت بود، اینها به اصطلاح نمایندهی تجدد بودند و روح تازهای به فرهنگ معاصر ایران دمیدند. در برابر آنها ادبای سبعه قرار داشتند. گروهی هفتگانه که در اینکه چه کسانی عضوش بودند اختلاف نظر هست و من هم نتوانستم به نتیجهی قاطعی برسم اما افرادی مثل نصرالله فلسفی، رشید یاسمی و … در آن گروه بودند. این گروه بیشتر به سنت میپرداختند و هر کدامشان در حد خود قابل احترام بودند. یکی از کسانی که با تکریم از همایی نام میبرد، ملکالشعرای بهار است و همایی هم خیلی از اطلاعات شعری ملکالشعرای بهار تعریف میکند. بهار دو قطعه را با چند گلدان گل برای همایی میفرستد که با این بیتها آغاز میشوند: «به گلگشت جنان گل میفرستم/ به رضوان شاخ سنبل میفرستم» و «همای فضیلت همایی که او را/ دعاها پی راحت جان فرستم» این شعرها در مجموعه اشعار ملکالشعرای بهار هست.
دکتر علیاشرف صادقی اشاره کرده بودند که همایی به اندازهای که قوهی دافعه داشت، جاذبه نداشت. همین امر باعث شده بود افراد زیادی کنارش نباشد و تجلیلی که از فروزانفر میشد از او نشود. از این بابت گله داشت و اواخر عمر این گلهمندی را بر زبان میآورد. واقعیت این است که فروزانفر میدانست که همایی فاضلتر از اوست و به این مسئله هم دکتر صادقی اشاره کرده است. به هر جهت اینها قدر هم را میدانستند و برای هم احترام قائل بودند و این حرف درستی است. همان طور که ملکالشعرای بهار در یکی از شعرهایی که اشاره کردم دربارهی همایی میگوید:
یادی از آن مردِ فرزانه: جلالالدین همایی؛ و دیدار صادق هدایت با ایشان
همای فضیلت همایی که او را
دعاها پی راحت جان فرستم
قناعت به گلدان گل کرد و اینک
به تشویر گل زی گلستان فرستم
بهشرم اندرم کز سر سادهلوحی
گلی مختصر سوی رضوان فرستم
چه پوزش گزارم که شوخرویی
به باغ ادب چند گلدان فرستم
مهمترین کار همایی شاید از نظر خودش تاریخ اصفهان باشد و دیگران هم در خاطراتشان نقل کردهاند که چه زحمتی کشیده است و چند هزار صفحه دربارهی اصفهان و بناها و کتیبههای اصفهان آن نوشته است.
باید به نکتهای اشاره کنم، شبی که پیش همایی رفته بودیم او خیامینامه را زیر چاپ داشت. فرمهای چاپی آن را درآورد به ما نشان داد همین که زمین گذاشت یکی از کسانی که آنجا بود دست برد آن را بردارد، همایی با عجله آن را از او گرفت و من تعجب کردم که این چه وحشتی بود همایی داشت! این مسئله مسبوق به سابقه بود. همایی معتقد بود بسیاری از افرادی که یادداشتهایاش را خواندهاند آنها را بدون ذکر مأخذ از آن خود کرده و در کتابهایشان آوردهاند. این بود که در مورد سرقات ادبی خیلی حساس بود. آن کتاب بسیار گرانقدری که راجعبه فنون بلاغت و صناعات ادبی نوشته با اینکه به تفصیل کتابهای دیگر در این رشته نیست ولی واقعا کتاب بسیار دقیق و قابل ارجاعی است. در آنجا یک فصل مفصل راجعبه سرقات ادبی دارد و اینکه چقدر کار زشتی است و بر چند نوع است صحبت کرده است. و این حساسیتش در برابر بلاهایی بود که بر سرش آورده بودند و گلههایی در این باره داشت. در هر صورت زندهیاد همایی آدم بزرگی بود از لحاظ جامعیت که دیگران گفتند و من تکرار نمیکنم، او فرد بینظیری بود.
منبع: bookcity.org
یادی از آن مردِ فرزانه: جلالالدین همایی؛ و دیدار صادق هدایت با ایشان
مطالب بیشتر
-
لذتِ کتاببازی4 هفته پیش
«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیشپاافتاده
-
لذتِ کتاببازی3 هفته پیش
رمان «بر استخوانهای مردگان» نوشتۀ اُلگا توکارچوک: روایتِ خشمی که فضیلت است
-
سهراب سپهری1 ماه پیش
بریدهای از کتاب «برهنه با زمین» اثر سهراب سپهری
-
لذتِ کتاببازی2 هفته پیش
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آبهایِ اعماق
-
شاعران جهان1 ماه پیش
سعاد الصباح: من مینویسم پس سنگباران میشوم!
-
درسهای دوستداشتنی2 هفته پیش
والاترین اصالت «سادگی» است…
-
هر 3 روز یک کتاب1 هفته پیش
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی
-
حال خوب3 هفته پیش
مدیتیشن «تعادل هفت چاکرا» همراه با طاهره خورسند