با ما همراه باشید

اخبار

قسمت‌هایی از سروده‌ی بلند «بصیرت سایه‌ها»

قسمت‌هایی از سروده‌ی بلند «بصیرت سایه‌ها»

قسمت‌هایی از سروده‌ی بلند «بصیرت سایه‌ها»

و من دلم تاریک بود

به جستجوی نور کتاب می‌خواندم

دلم تاریک‌تر شد

 

به سراغ سخنوران رفتم

در میان آنان برخی

مرا به هیاهو نصیحت می‌کردند

هیاهو و دیگر هیچ

و هیاهو سخت بود

ولی بسیار آسان

ولی هیاهوی آسان حتی

نیازمند جهل یا باور بود

و جهل و باور ثمره‌ی یقین

و یقین بی‌نیاز از هیاهو

و لذا جستجوی هیاهو

منجر به خاموشی بود

 

به جانب شاعران رو می‌آوردم

آن شاعران که اندوه را می‌جستند

و آنان نگاهشان همیشه

پر بود از مرگی زیبا

و در نگاه آنان من همیشه

نرگس را می‌دیدم

که بر لبِ دریاچه‌ی تلخی از تنهایی

بر خود خیره مانده بود

و بر خود خیره مانده بود

و آنان همیشه هرجا می‌رفتند

چند قوی حق به جانب به همراه خود می‌بردند

و از دیدن آن قوها

من گریه‌ام می‌گرفت

و این سان

من نیز گریه‌ها می‌کردم

ولی نه با اشکی شفاف

بلکه با اشکی تاریک

چرا که آن گریه‌ها

گریه‌های فکر بود

 

به میان شاعران برمی‌گشتم

در میان آنان برخی مرا

بازی و شعبده تجویز می‌کردند

قمار عشق و تقلب قلب

ولی تقلب در قلب حتی

نیازمند قلبی مجذوب بود

و قلب مجذوب تقلب نمی‌دانست

و لذا قمار عشق

منجر به تنهایی بود

 

 

این‌بار به نزد فرزانگان برمی‌گشتم

فرزانگان خاموش اما شاعر

آنان مرا به آموختن زبان مهتاب و آب نصیحت می‌کردند

و به همراه داشتن کودکی خود

و خریدن یک توپ آبی برای او

به جای دایره‌المعارفی مرده برای خود

و عزیز و دوست‌داشتن او

به جای پرستیدن خود

و با او به دیدار دیگران رفتن

و سخن به میل او گفتن

و خود را طلب‌کار حقیقت ندانستن

و مثل نسیمی با جهان در آشتی بودن

و به غم همسایه اندیشیدن

و این‌سان کوچک

ولی لایزال ماندن.

اما در برابر نگاه استدلال‌جو

آب فقط سوال بود و

مهتاب خاموش و

کودک لال.

و لذا سخن بی‌ریای آب

منجر به هیاهوی طوفان بود.

به سخن حکیمان متقاعد دره‌های عمیق دل سپردم

وصیت آنان سکوت بود و

استطاعت چشم و هوش را به هیچ انگاشتن

و چشم به روی صورت و صورت‌ها بستن

و نیندیشیدن

و نیندیشیدن

و نیندیشیدن

به علاوه کسب لیاقت در قلب

و این چنین خاموش

در انتظار نور و عنایت ماندن

نیندیشیدن ولی کار آسانی نیست

و کسب لیاقت در قلب

کار هر کس نیست

و من هر کس بودم

و من نتوانستم

و لذا سر من شد

محل جدال میل و فضیلت

 

به میان دیگران برگشتم

به امید شکفتن یک گل پاسخ

در نگاه زنی یا فیلسوفی یا اربابی

ولی آدمیان آینه‌ی یکدیگرند

آنچه من در چهره‌ی دیگری می‌دیدم

انعکاس صورت پنهانی از خود من بود

و لذا نومید از یافتن یک لبخند زلال

مثل ابوالهولی تنها ماندم

و آنگاه که از پنجره به این تنهایی

و به صورت یخ بسته‌ی ضرورت

و به کودکی خود نگریستم

دیدم نه تنها، تنها هستم

بلکه تا به ابد تنها خواهم بود.

 

چشم می‌بیند

نه آنچه را که دست می‌جوید

دست می‌جوید

نه آنچه را که قلب می‌خواهد

قلب می‌خواهد

نه آنچه را که فکر می‌فهمد

«من یعنی کدامیک؟

و اگر نه یکی از اینها

پس چه معنایی دارد «من»

و اگر همه‌ی اینها

پس دیگر «من» چه معنایی دارد؟

 

آن علف‌ها

و آن پرنده بر افرا

حالا کجا هستند؟

سخن رسول ماه چه معنایی داشت

کسی آیا می‌داند؟

و اگر می‌داند

نخواهد گفت من چاره‌ام چیست

در برابر دشمنی به نام پرسش

و در برابر فرار کودک یقین

از صورت خسته و فرتوت عقل

و در برابر تلألو ابدیت

در نگاه عروس مرگ

 

چشمانت را ببند

و در انتظار نور و عنایت خاموش باش

صص42-49

 

منبع

بصیرت سایه‌ها

رضا صفریان

نشر آناپنا

 

مطالب مرتبط

  1. صفریان سالکی مدرن و یک فرانسوی فارسی‌سراست
  2. درباره‌ی رضا صفریان
  3. گراناز موسوی
  4. احمد شاملو

برترین‌ها