با ما همراه باشید

یادداشت

زمینی قابل اشتعال…

زمینی قابل اشتعال…

 استیو تولتز در کتاب جزء از کل می‌نویسد:

« ما در زمینی قابل اشتعال زندگی می‌کنیم.

همیشه خانه‌ها از دست می‌روند و زندگی‌ها گم می‌شوند.

ولی هیچکس چمدانش را نمی‌بندد و به چراگاهی امن‌تر نمی‌رود.

فقط اشکشان را پاک می‌کنند و مردگانشان را دفن می‌کنند

و بچه‌های بیشتری می‌آورند و پایشان را در زمین محکمتر می‌کنند.»

آناگاوالد هم در کتاب «من او را دوست داشتم» می‌نویسد:

«زندگی حتی وقتی انکارش می‌کنی،

حتی وقتی نادیده اش می‌گیری،

حتی وقتی نمی‌خواهی اش از تو قوی تر است.

از هر چیز دیگری قوی تر است.

آدم‌هایی که از بازداشتگاه‌های اجباری برگشته‌اند دوباره زاد و ولد کردند.

مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند،

که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه‌هاشان را دیده بودند،

دوباره به دنبال اتوبوس‌ها دویدند،

به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند

و دخترهایشان را شوهر دادند.

باور کردنی نیست اما همین گونه است.

زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است.

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد.

آن قدر که اشک‌ها خشک شوند،

باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد.

به چیز دیگری فکر کرد.

باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.»

درست می‌گویند زندگی چیزی است

که ما  با دانستن تمام نقایصش، باز هم دوستش داریم.

من فکر می‌کنم صادقانه‌ترین عشق انسان‌ها،

همین عشق به زندگی است.

حتی آن‌ها هم که دست به خودکشی می‌زنند در عمیق‌ترین واکاوی‌ها از جاودانه نبودن آن است که احساس پوچی می‌کنند.

می‌دانید که گاهی آدم از شدت عشق به چیزی، به انکارش برمی‌خیزد!

برخی مانند حافظ گذرا بودن آن را می‌پذیرند و می‌گویند:

«در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال مدام را»

و مانند احمد شاملو در شعر «در آستانه» سفر را علیرغم کوتاه بودن یگانه می‌بیند:

«فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود

اما یگانه بود و هیچ کم نداشت

به جان منت‌پذیرم و حق‌گزارم!

(چنین گفت بامدادِ خسته.)»

آنچه زندگی را برای آدمی جذاب می‌کند، ذات متغیر و غیرمنتظره‌ی آن است. علیرغم تلاشی که انسان برای تسلط بر طبیعت

و حدس‌زدنی کردن آن نموده، هنوز بخش عظیمی از آن بر ما مسلط است. ربات‌ها، این ساکنان آینده‌ی زمین، این صورت‌های اصلاح‌شده‌ی انسان این انسان‌های پیشرفته‌ی غلط‌گیری شده که باگ‌هایشان را برطرف کرده‌اند _تا هرچه بیشتر کارآمد شوند_ می‌خواهند آینده را از حالت پیش‌بینی نشدنی دربیاورند آن‌ها با برنامه‌ریزی و منطق حتی می‌توانند شعر بگویند یا دوست بدارند

اما عشق انسانی زیبایی را در مواجهه با تاریکی و آن نمی‌دانم چه خواهد شد می‌جوید. بله ما زندگی را دوست می‌داریم.

چون آن را نمی‌فهمیم، چون نمی‌توانیم آن را بشناسیم. انسان‌ها همراه عاشق رازآلودی بوده‌اند، رازی که هرگز گشوده نخواهد شد.

یکی از زیباترین تحلیل‌ها در مورد علت عشق به زندگی را «فردریش نیچه» در کتاب «حکمت شادان» ارائه داده است:

« جهان گرچه مملو از چیزهای زیباست اما، در ارائه لحظات زیبا و پرده‌برداری از چیزهای زیبا، بسیار ممسک است.

شاید همین امساک، بزرگترین لطف زندگی باشد. زندگی بر روی خود پرده‌ای مطلا، نویدبخش، مقاوم، محجوب، ریشخندآمیز،

فریبنده و مهربان کشیده است. آری، زندگی زن است!»

ما زندگی را باوجود آگاهی از تمام کاستی‌هایش دوست داریم. زیرا او به ما بی‌اعتناست، خودش را برایمان می‌گیرد.

در قبال اندوه عظیمی که برایمان بدیهی شده  است روزهای اندکی داریم که از ته دل خندیده‌ام که عشق ورزیده‌ایم.

که بوده‌ایم!

گاهی هم احساس رضایت کرده‌ایم ولی شاد نبوده‌ایم، گاه شاد بوده‌ایم ولی احساس رضایت نکرده‌ایم

با تمام فراز و فرودها زندگی، نقطه‌ضعف تمام ماست. که بابتش گاهی صدایمان را کوتاه کرده‌ایم،

گاهی تحقیر شده‌ایم اما همیشه تحمل کرده‌ایم زیرا فردا را روزی می‌دانیم بی‌ربط به دیروز.

می‌دانید چرا اکنون را دوست داریم؟ و چرا بسیاری از نویسندگان و شاعران از جمله مولانا (در دفتر اول مثنوی معنوی و داستان کنیزک و زرگر و پادشاه)، زیستن در الان را تجویز کرده‌اند؟

« صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق

نیست فردا گفتن از شرط طریق»

چون الان زمانی بی‌حافظه است. پاک پاک، سفید نه کینه‌های دیروز یادش است و نه ترس‌های فردا و زیستن در دست‌نخورده‌ترین

و معصوم‌ترین بخش زمان است. چه خوب گفت برادرم سهراب:

« زندگی آب‌تنی کردن

در حوضچه‌ی اکنون است»

 

 

برترین‌ها