با ما همراه باشید

اخبار

بهترین شعرهای دهۀ هشتاد

بهترین شعرهای دهۀ هشتاد/1

بهترین شعرهای دهۀ هشتاد/1

دانلود آهنگ

بیژن نجدی

بهترین شعرهای دهۀ هشتاد/1

با خانه‌ها و خیابان‌ها

کوچه‌ها و میدان‌هاش

در آغوش من است لاهیجان

ایستاده‌ام بر مزار شیخ زاهد گیلانی

بوی باغ‌های چای را می‌مالم به تنم

شاخه‌های درخت انار

بر شانه‌های من است

انگار برگ‌پوش شده‌ام

در خرقه‌ای گیاهانه

زنبیلی پر از پیله‌های ابریشم

دور می‌شود بر استخوان کتف یک گیله‌مرد

و پروانه‌ای در پیلۀ من

این شهر پیر می‌شود با رؤیای ابریشم

استخر لاهیجان

استخر و افسانه

استخر و میعادگاه مرغابی عاشق

ملحفه‌ای‌ است آبی و خیس

روی تن برهنۀ مهتاب

نبض کارخانه‌های برنج

آهسته می‌زند روی مچ دست‌های من

با همین دست‌هاست که می‌گویم:

_سلام هم‌شهری

و بوی کلوچه می‌دهد هر دهانی که می‌گوید:

_علیک سلام

از خدا که پنهان نیست

چرا پنهانش کنم از تو، آقا شیخ زاهد گیلانی

سیاه‌پوش قهوه‌خانه‌ای هستم

که در مسیر راه کمربندی دور لاهیجان

روزی مُرد

همین‌طور سیاه‌پوش آینه‌ای شدم

که جیوه‌اش روزی ریخت

سیاه‌پوش قالیچه‌ای هستم

که در مغازۀ سمساری است

آه، آقا!

بله، آقا!

آقا شیخ زاهد گیلانی

مأخذ: خواهران این تابستان (ماه‌ریز، 1381، صص 171-172)

 

علی بابا چاهی 

بهترین شعرهای دهۀ هشتاد/1

در نیمه راه

با خلاصۀ آبی

با کوزه‌ای

نبضم سریع‌تر می‌وزد

دریافتم که دریا نزدیک است

و هیأت مشوّش دریا

چون انبساط شعر مولانا

چون انفجار خشم خلایق بود

 

دل در سهراب ننهادم

با آن که تشنگی

چون فوجی از ملخ

جانم را غارت می‌کرد

با عشق ساختم

و عشق

از آفتاب مرداد

از پهنۀ وسیع سَبَخزار می‌آمد

در نیمه راه عمر

فانوس را شکستم

نوری که از جهنّم می‌تافت

بوی هزار سال تباهی می‌داد

خورشید

قفل طلای خانۀ من بود و اختران

برفی سپید بر سرِ من

 

تا چشم باز کردم

توفان و شن مرا محاصره می‌کرد

هر دست خنجری

هر بوسه تاوَلی بود

چونان ستون نخلی بر آب خم شدم

آیینه راست می‌گفت

آشفته می‌نمودم

 

توفان و شن مرا محاصره می‌کرد

اما کلید خانۀ من

در دست دوست بود

 

در نیمه راه

اسبم را

با ساقۀ گیاهی بستم

وقتی وضو گرفتم

با شیر پاک گندمزار

از زیر فرش سرخ شقایق‌ها

شمشیر تابناکی پیدا کردم

تمثیل عشق،

اسطورۀ حقیقت و ایمان

 

در نیمه راه

هر دست خنجری

هر بوسه تاوَلی بود

مأخذ: گزینۀ اشعار (علی باباچاهی، مروارید، 1383، صص 69-66)

 

صفورا نیّری

کمی نزدیک‌تر که بیایی

کسی را خواهی دید نشسته در تاریکی

کسی را خواهی دید که انگشتان پای برهنه‌اش

لکۀ پهنی از آب یخ بسته بر خاک را لمس می‌کند

و به زبانی از یاد رفته

با کشتی بادبانیِ اُخرایی رنگی

_که در قصّه غرق شد_

حرف می‌زند…

 

کمی نزدیک‌تر که بیایی

کسی را خواهی دید که به شعاعی روشن

_بخشی از نگاهی که قرن‌ها پیش دیده

و حالا در تاریکی، بر کاغذی لیمویی شعله می‌کشد_

خیره مانده است

 

کمی نزدیک‌تر که بیایی

کسی را خواهی دید که آینه‌ای میان دو دستش دارد

و نور از افقی قطبی

بر صورتش می‌تابد…

 

کمی نزدیک‌تر که بیایی

کسی را خواهی دید

که می‌برد گلویش را نفس‌های شکسته

کمی نزدیک‌تر که بیایی

کسی را خواهی دید که…

مأخذ: دورتر از تولّد هفده ستاره (سالی، 1380، صص 91-92)

 

منبع

مجلۀ اندیشه و هنر

دورۀ دهم، شمارۀ یازدهم، پائیز 86

 

مطالب بیشتر

  1. سروده‌هایی از دکتر ناهید نوروزی
  2. سروده‌هایی از یدالله مفتون امینی
  3. دو شعر از دو زن
  4. سروده‌هایی از غلامرضا بروسان و الهام اسلامی
  5. شعر ارغوان سرودۀ هوشنگ ابتهاج

 

 

برای افزودن دیدگاه کلیک کنید

یک پاسخ بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برترین‌ها