شعر امروز

چند سروده از «غلامرضا بروسان» و «الهام اسلامی»

چند سروده از «غلامرضا بروسان» و «الهام اسلامی»

1)

میوه در گیاه رشد می‌کند و شعر در شاعر.

این دو همدیگر را کامل می‌کنند

معمولا شعر برای من

با ترانه‌ای از راه می‌رسد و غالبا غمگین

چرا که شاعران ذات اندوهگین جهان‌اند

تنها شاعران‌اند که از ماقبل تاریخ

چیزهایی را به یاد می‌آورند

هنوز در انبوهی درختان

رفتار مرموز پرنده‌ای دیده می‌شود

که آدمی را وا می‌دارد

تا از درخت بالا رود.

انسان وجود منتظری است.

شاید در انتظار خیالی

که هنوز بشود در آن غرق شد.

چند سروده از «غلامرضا بروسان» و «الهام اسلامی»

2) در این کتاب

چیزی نیست

چیز تازه‌ای نیست

حرفی نیست که بشود با آن یک

بادبادک خرید

و پای هفت سالگی را

به هوا کشاند.

 

هیچ‌چیز نیست

و آدم تنهاست

و آدم روی همین پاهایش تنهاست.

 

برمی‌گردد

کلید را می‌زند

و خانه‌اش را روشن می‌کند.

چند سروده از «غلامرضا بروسان» و «الهام اسلامی»

3) پرسش

آیا

دریا در بهار سبز است؟

و پاییز دریا را زرد می‌کند؟

آیا

ترانه‌ها در باد تکان می‌خورند؟

و حباب‌ها، با اولین ترانه به اندوه می‌رسند؟

آیا

هنوز خاک می‌تواند چیزی را بپوشاند؟

چند سروده از «غلامرضا بروسان» و «الهام اسلامی»

(منبع

یک بسته سیگار در تبعید

غلامرضا بروسان

نشر مروارید

صص4-10)

4) بخش اول: پرستویی در

سکوت فرو رفت تا کمر

این شعر از جدال سمور و پرنده گذشته است

در شعرم هرروز سر نهنگی دیوانه را

به این طرف و آن‌طرف می‌برم

 

بادها بداهه‌اند

برگ‌ها بداهه‌اند

حتی بهار وقتی که می‌آید، بداهه است

و ماه تا وقتی که می‌تابد

در آب‌ها دری باز شد

و مهربان‌ترین بادها

از لالۀ گوش تو گذشتند

چیزی در سکوت جابه‌جا شد

و آب چون پروانه‌ای بزرگ بود

 

تو زیبا بودی

چون ماه کوچه و بازار

پر رمز و راز

چون آبی که در شب می‌گذرد

در زندگی دیده می‌شدی

چون شاخه‌ای که از آب بیرون می‌زند،

دیده می‌شدی

در تو انگار چیزی بود که برق می‌زد

و طلا را از مس جدا می‌کرد

می‌دانستم می‌دانستم

این بهار که بیاید تو را چشم می‌زنند

 

آن‌روزها غربت نبود

و غم میان دو انگشت جای می‌گرفت

آرام آرام غم بزرگ شد

و غربت پا گرفت

حالا می‌توانند میز را بلند کنند

صندلی را بلند کنند

اتاق را طوری بچینند که خود می‌خواهند

آن‌هایند که تصمیم می‌گیرند

بلند بلند حرف می‌زنند

و مرا می‌ترسانند

چند سروده از «غلامرضا بروسان» و «الهام اسلامی»

از این روزها آبی گرم نخواهد شد

سرم را در دست‌هایم می‌گیرم

و چیزی مثل فواره‌ای به زمین می‌افتد

هوا ابری‌ست

باران می‌آید و مرزها را می‌شوید.

(منبع

در آب‌ها دری باز شد

غلامرضا بروسان

نشر مروارید

صص8–5)

 

 

سروده‌هایی از الهام اسلامی

چند سروده از «غلامرضا بروسان» و «الهام اسلامی»

1)

صدای گریه می‌آمد

حالا شب است و هنوز صدای گریه

می‌آید

من فکر می‌کنم

گریه گاهی خودش را ادامه می‌دهد.

 

2)

این شادی است

چاق و نرم

با دم بلند و زبان چرمی‌اش

این خودِ خودِ شادی است

و الا غم‌ها که این همه ترسناک نیستند.

 

3)

جدایی آن‌قدر سخت نبود

که نتوانیم شعری بگوییم

یا گرسنگی را از یاد ببریم

چقدر وحشتناک است

که جدایی

زیاد هم سخت نیست.

 

4)

در اتاق تاریک نشستم

تا ادای هنرمندان را دربیاورم

در خیابان فریاد نزدم

خودکشی نکردم

همیشه خودم بودم

حتی وقتی دیوانه شدم.

 

5)

لیمو بر شاخه

آب در لیوان بلور

خودکار افتاده روی فرش

پاییزی که می‌آید

هیچ‌کدام جای تو را نمی‌گیرند

چند سروده از «غلامرضا بروسان» و «الهام اسلامی»

6)

چرا حوادث در خواب بی‌اهمیت‌اند؟

آیا برای این است که بیداری بیشتر طول می‌کشد؟

و حوادث در بیداری منظم‌ترند؟

خواب‌ها بالاتر از سرمان حرکت می‌کنند

راحت‌تر از تکان دادن لب‌ها و دست‌ها

جای‌شان را می‌یابند روی طاقچه

کنار آینه

یا چون تکه نانی به زمین می‌افتند

که مورچه‌ها روی دست به لانه می‌برند.

ص 27

 

7)

اینم یه جورشه

من شعر می‌گم

پولش میره تو جیب ناشر

البته هنوز معروف نشدم

ولی خب،

آدم باید حواسش به آینده باشه.

ص 18

 

8)

به خاطر فراموش کردن نامم

بیست و یک گرم از وزنم کم شد

بلند شدم

و مثل ابر، به سمت تو آمدم

با بیهودگی بزرگی در بازو

و پاشنۀ کفشم

عزیزم!

به پزشکان بگو زن زیبایی بوده‌ام

بگو بوی نان، میل بافتنی

و صدای گریۀ بچه دلتنگم می‌کند

نامم را فریاد بزن

تا به یاد بیاورم معشوق تو بوده‌ام

عزیزم!

هنوز آرام نگرفته‌ام

مرگ هم مشقت‌های خودش را دارد

صص24-23

 

(منبع

تو درخت لیمو من درخت سپیده‌دم

الهام اسلامی

نشر مروارید

صص5-9)

 

مطالب مرتبط

  1. تو زیبا بودی تمام عمر دستت صرف شادی شد
  2. عاشقانه‌هایی از بروسان
  3. سروده‌هایی از غلامرضا بروسان
  4. مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده
  5. برای عاشقانِ شعر
  6. شعری برای روسپیان، دختری با گوشواره مروارید، ناگهان و اخراج
  7. دو سروده از ادریس بختیاری
  8. سه سروده از بانو آریا صدیقی
مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

1 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago