تحلیل داستان و نمایش‌نامه

نگاهی به رمان «خدای چیزهای کوچک» نوشتۀ آرونداتی روی

نگاهی به رمان خدای چیزهای کوچک نوشتۀ آرونداتی روی

پرتو مهدی‌فر: «خدای چیزهای کوچک» بنای سحرآمیزی است از روایت «بی‌خود»شد‌گی انسان در بستر ارزش‌های‌ ترکیبی که با معماری مقتدرانه‌اش ما را به تماشای دنیایی می‌نشاند که در ازدحام کثرت، آدم‌هایش را به انزوایی ناگزیر می‌راند؛ دنیایی‌که به‌شدت نیازمند لمس یگانگی و گذر از زیرساخت‌های هولناکِ بدفرجام و چندگانه است. نویسنده، که از هر کُنج عمارت به تماشای شخصیت‌هایش نشسته ‌است، گاه در کالبدشان می‌لغزد تا با تجربه‌ای عینی در هر واقعه و هر احساس، روایتش را از تثلیث‌ِ  «تاریخ- انسان- باور» صیقل بخشد. نثر خیال‌انگیز آرونداتی روی با حرکت آرام بر شانه‌های داستان، حرکت دوربین و تصاویر آهسته کودک در سکانسی از فیلم «آینه» تارکوفسکی را به یادمان می‌آورد؛ خاطرات، در گذری آرام از گذشته به حال. روزهایی «نه دور، نه نزدیک» با اصواتی گنگ و فضایی مبهم که با اکراه و احتیاط به زمانی «نه ماندنی، نه رفتنی» نزدیک می‌شوند. تصاویر ناقص در آینه‌ای صد تکه که تا درهم نیامیزد، ادراکی تمام‌قد از واقعیت، امکان‌پذیر نخواهد بود.

شاعرانگیِ آرونداتی روی و لحن آهنگینش درواقع ابزارِ خودانگیخته ذهن اوست تا مخاطبش را عطش‌ناک به انتظار سرچشمه نگه دارد؛ نوعی سخاوتِ آمیخته با امتناع! شاید «خدای چیزهای کوچک» را بتوان آمیزه‌ای شاهوار از تضادها دانست. همین بخشندگیِ خسیسِ نویسنده و تصاویری که از زوج‌های «زندگی و مرگ»، «عشق و نفرت»، «آزادی و اسارت»، «سپیدی و سیاهی»، «پاکی و ناپاکی» و «بیرون و درون» دارد. رویکردِ لفاظی‌های زیرکانه‌‌ او همواره معطوف به فهم درون است و پرسه‌‌هایش در بستر ملموس الگوهای فرهنگی و زبانی و ایدئولوژیک، هسته مرکزی وجود را نشانه می‌گیرد. مرکزیتی شخصی و منفرد در «جان» که جفتی متناظر در «جهان» دارد. و اینگونه ما با دو صورت از انسان و پدیده‌ها  مواجه‌ایم؛ آنچه هست و آنچه می‌تواند باشد.

«خدای چیزهای کوچک» روایتگر تاریخ نیست، اما بدون تاریخ هم نمی‌تواند سرپا بایستد؛ چراکه این تاریخ است که با قدرت، بایدها و نبایدهایش را به آدم‌های داستان تحمیل می‌کند تا زندگی‌‌های «خُرد» در مسیر رویدادهای «کلان» لگدمال شود و «داشته‌های کوچک» به «فقدان‌های بزرگ» بدل گردد. تاریخی که «بوی گل سرخ پلاسیده» می‌دهد و تا ابد در کمین «چیزهای معمولی» می‌نشیند، آنها را به‌دام می‌اندازد  و مچاله می‌‌کند و بار گناه و شرمساری‌اش را به گردن مردمانی می‌اندازد که هیچ نقشی در شکل‌گیری آن نداشته‌اند؛ تاریخی که همواره حجم عظیمی از «اندوه‌های شخصی» را به پای «آشفتگی‌های عمومی» گردن زده ‌است‌: «در این کشور انواع گوناگون یاس باهم رقابت می‌کردند تا یکی بر دیگری فائق آید. او نمی‌دانست که یاس شخصی نمی‌تواند به اندازه کافی ناامیدکننده باشد. نمی‌دانست وقتی یاس و پریشانی شخصی در جاده وسیع، خشن، پُردست‌انداز، مضحک، جنون‌آمیز و ناهموار یاس و پریشانی عمومی یک ملت قرار می‌گیرد چه اتفاقی می‌افتد [….] در کشوری که او اهل آن بود هیچ‌چیز خیلی مهم نبود و توازنی ابدی بین وحشت از جنگ و ترس از صلح وجود داشت و چیزهای بدتر همچنان اتفاق می‌افتاد…» پس بیراه نیست اگر منتقدان ادبی، در مشاهده دقیق و تیزبینانه اجتماع و شخصیت‌های آن به سبک دیکنز نزدیک است…شیوه روایی او را جنون‌آمیز، شکنجه‌گر و چندلایه، همانند آثار فاکنر بدانند و سحرگونگی‌اش را همسنگِ رئالیسم جادویی مارکز قلمداد کنند.

«خدای چیزهای کوچک» در ایالت کرالا واقع در جنوب هندوستان روایت می‌شود. مردمان کرالا نیز همانند جایگاهش در نقشه جغرافیایی که به شکل قطعه‌ای معلق در شرف سقوط به اقیانوس است، در یک بستر فرهنگی مختلط در حالتی از تعلیق به سر می‌برند. پاره‌ای از یک ملت‌اند که پشتوانه اسطوره‌ایِ غنی‌ای‌‌ دارد و طبیعی است اگر حسی از «آنیمیسمِ» هندویی را به ما منتقل می‌کنند. باوری که بیش از اعتقاد، شیوه‌ منعطفی  از زندگی است، که  آفریننده و آفریده را دو روی یک سکه‌ می‌داند، و فاقد هرگونه الگوی مقتدرانه از قوانین انحصاری و مطلق برای تفکیک مومن از غیرمومن و جایگاهی به‌عنوان بهشت یا جهنم است. آنها میراثی از مسیحیتِ دوره استعماری بریتانیا هم به یادگار دارند؛ همچون سایر ادیان ابراهیمی با نظام عقیدتی یکپارچه، خدایی واحد، پیامبری یکتا و کتابی مقدس. در کنارش از رهگذر خیزش‌های کمونیستی و احزاب چپ نیز بی‌‌بهره نمانده‌اند. کلیسا و معبد و حزب را کنار هم دارند! همان‌گونه که به درگاه خدای یگانه عبادت می‌کنند، برای کریشنا پیشکش می‌برند و زیر پرچم سرخ، زنده‌باد لنین می‌گوید. این فضای کرالای دهه شصت میلادی ‌است که دوران پسا‌استعماری را سپری می‌کند و روایتگر، به‌خوبی می‌داند که امکان بازپس‌گیری فرهنگ پیش از استعمار در چنین جوامعی غیرممکن است و هویت‌های ترکیبی، زبان دوگانه و تعاملات بینافرهنگی بخشی اجتناب‌ناپذیر از فرایند استعمار‌ند. به‌ویژه سنت و جنسیت  که بیش از سایر مولفه‌‌ها تحت‌تاثیر خواهند بود. بنابراین فرهنگ مبدا، خودخواسته یا به‌اجبار، پذیرای باورها و عاداتی است که غافل از عوارض و حتی نواقصش انسانی‌هایی با رفتارهای دوگانه می‌سازد. آدم‌هایی که انگلیسی حرف می‌زند اما هندی فکر می‌کند. کلیسا می‌رود اما طرفدار ارزش‌های قومی و طبقاتی هستند. به عبارت دیگر هم تحت‌تاثیر نیروی «ناخودآگاه جمعی‌»اند، هم متاثر از قوانین اجتماعی و ارزش‌هایی که فرهنگ و مذهب (بومی یا استعماری) برایشان تعریف کرده‌ است. افرادی که  «خود»ِ واقعی‌شان را سرکوب یا «انکار» کرده‌اند.‌ کسی شده‌اند که قرار نبوده باشند.

کانون اصلی داستان، یک خانواده‌ مسیحی سوری از طبقه بورژوا است. خانواده‌ای که عروس انگلیسی،  داماد هندو و پسر کمونیست دارد. و یکی از اعضایش هم به مذهب کاتولیک تغییر گرایش داده است. با اینکه  به ‌شدت مشتاق و مقلد فرهنگ و زبان غربی است؛ متاثر از ارزش‌های طبقاتی و باورهای قومی هم هست. خواهر و برادرهایی از سه ‌نسل و همسران و فرزندانشان در روند داستان شرکت دارند. از جوان‌ترین نسل، دوقلوهایی به نام‌ راحل و استا هسته مرکزی روایت‌اند. نسل میانی متعلق به آمو و چاکو مادر و داییِ بچه‌ها. و بالاخره نسل مسن‌تر به پاپاچی و بی‌بی‌کوچاما پدربزرگ و عمه‌بزرگ دوقلوها‌ اختصاص دارد.  این الگو، ساده‌ترین تصویر از شجره‌ خانوادگی است و شخصیت‌های دیگر در پیوند با آنها تعریف می‌شوند.

 

الف) نسل اول

پاپاچی، حشره‌شناس سلطنتی و دارای وجهه و منزلت اجتماعیِ بالایی است و «نقابی» از بزرگواری و سخاوتمندی دارد اما در خانه به هیولایی بدرفتار و خشمگین تبدیل می‌شود که بار حقارت ناشی از یک ناکامی را روی همسر توانمندش (ماماچی) «فرافکنی» می‌کند. زنی که با وجود نابینایی ویولن می‌نوازد و مدیر یک کارخانه است. «سایه»ی خشم ناشی از ناکامی پدربزرگ در ثبت اکتشافِ‌ گونه‌ای‌ نایاب از یک حشره به‌علاوه حسادتش به همسر، «کمپلکس» روانی‌ او را تکمیل و تا آخر بر فضای خانواده سنگینی خواهد کرد.

بی‌بی کوچاما، پیردختر کج‌خلق، طعنه‌زن و بدخواه که خانه را اداره می‌کند و نوک تیز پیکان حملاتش متوجه دوقلوها و مادرشان است. با ایراد و تمسخر، مترصد مخدوش‌کردن «عزت ‌نفس» و متزلزل‌ساختن «اعتمادبه‌نفس» بچه‌ها است. او تا روزگار پیری، خاطره «عشق ممنوع» و ناکام جوانی را به یک کشیش کاتولیک در دل و لابه‌لای اوراق انجیلش پنهان می‌کند. همین موضوع هم عامل نفرتش از آمو است؛ کسی که برخلاف او تسلیم سرنوشت نشد و «زندگیِ نزیسته‌»ی او را زیست.

 

ب) نسل دوم

چاکو، دایی دوقلوها، دانشجوی ممتاز آکسفورد، اهل کتاب و مارکسیستی تمام‌عیار است. رفتار «پدرسالارانه» و خشن پاپاچی با تحریک «واکنش وارونه» نقشی معکوس در تکوین شخصیت او دارد و از چاکو «مردی نرم» می‌سازد. از همان دسته که در گذار «کهن‌الگویی» ویژگی‌های قدرتمند و محکم مردانه را به کنج «ناخودآگاه» رانده‌اند. دقیقا همان چیزی است که همسر انگلیسی‌اش (مارگارت) نمی‌خواهد باشد. سوفی‌مول دختر آنهاست که پس از طلاق‌شان به‌دنیا می‌آید و در انگلستان با مادر زندگی می‌کند. دختربچه‌ای که داستان، با مرگ او در ۹ سالگی آغاز می‌‌شود؛ و «خاطره مرگش بسیار بیشتر از زندگی او عمر می‌کند. خاطره‌ای زنده، چون میوه‌‌ای در هر فصل.»

آمو، مادر دوقلوها، و شخصیتی کلیدی در روند حوادث. زیبا و سرکش، خطرپذیر و «جنگنده»، منزجر از بی‌عدالتی و شکاف طبقاتی. عاصی از نادیده‌انگاشته‌شدن در سیستمی که «ارزش‌های مردانه» دارد. او تمام آن چیزی است که چاکو نیست. ازدواجش با مردی الکلی و هندو، درواقع گریزی است از خشونت پدر و طعنه‌های مادر. ازدواجی که طلاق، سرنوشت اجتناب‌ناپذیر آن و دوقلوها هدیه‌ بی‌نظیرش هستند. هدایایی بس گرامی و سخت. در کالبد آمو مادری زندگی می‌کند، مهربان و اندوهگین. زیر پوستش اما گاه انرژی مرموزی می‌خزد. شاید آفرودیتی که می‌خواهد چون ساحره‌ای او را از این جهان به دنیای دیگری ببرد، که می‌برد و «عشقی ممنوع» سربرمی‌آورد. عشق به مردی عاصی و مغروراز «طبقه‌ای پست» با حرکاتی شیرین، عضلاتی پیچیده و دندان‌هایی درخشان. مردی که خاطره رودخانه و قایق را با خود دارد. بدون ردپایی روی شن‌ها و تصویری در آینه. مردی که مرگش بیش از زندگی‌اش می‌تواند مفید باشد. خدای چیزهای کوچک است و خدای فقدان‌ها… نامش ولوتا است.

 

ج) نسل سوم

راحل و استا، دوقلوهای ناهمسانند و روحی واحد در اندامی مجزا که حتی پیش از آغاز زندگی، یکدیگر را‌ می‌شناختند. آنها میان اخبار «شکست در جنگ» به‌دنیا آمده‌اند. لبریزند از حسِ «کافی‌نبودن» و ترسِ «دوست‌‌داشته‌نشدن» و سرشار از خلاء «پدری غایب»؛ ضایعه‌ای پنهان اما حقیقی و مخرب. و مهم‌تر از همه؛ شریک در چند راز مهیب که «زخم‌هایی عمیق» در روان‌شان برجای گذاشته‌ است؛ خاطره‌ای هولناک از تعرض به حریم دست‌های کوچک و روح نابالغ استا و بار گناهی سنگین از خاطره دو مرگ؛ دختر کوچکی که «مرگش عمری بیشتر از زندگی‌اش داشت». دختری با پوست سفید و چشم‌های آبی که خیلی دوست داشته شد و مردی که «مرگش می‌توانست مفیدتر از زندگی‌اش باشد» مردی با جمجمه‌ای خونین که خاطره قایق و رودخانه را با خود داشت. بدون ردپایی روی شن‌ها و تصویری در آینه. مردی که «خدای چیزهای کوچک» بود و خدای فقدان‌ها… احساس گناه و زخم، دوقلوها را بلعید، یکی را با «سکوت»، دیگری را با «عصیان».

جهان داستانی آرونداتی روی مملو از قرینگی است. آنقدر به رعایتش اصرار دارد که عقربه‌های ساعت مدفون‌شده سوفی‌مول را پس از سال‌ها با زاویه‌ای معنا‌دار و در زمانِ ده دقیقه به دو نشان می‌دهد. اوج این کارکرد در وجود دوقلوهایی که به عمد ناهمسان و از دوجنس انتخاب شده‌اند به ثمر می‌نشیند تا در عمیق‌ترین بخش وجودی داستان، به یکپارچگی آنیما و آنیموس برسد. روایت او در سطح متوقف  نمی‌شود و با جهان‌نگریِ منحصربه فردش از لایه‌های روان شخصیت‌هایش هم می‌گذرد. و با ترس‌ها و حقارت‌ها، اجتناب‌ها و انکارهایشان چشم‌درچشم می‌شود یا مکر پنهان‌شان را به رخ می‌کشد. مثلا روحیه یک ملاک قدیمی پشت توهمات سوسیالیستی چاکو را. او فریب تاریخ را می‌شناسد، آن‌گاه که نقاب مشیت می‌زند. و تاوان‌های مغرضانه‌اش را، وقتی نوبت تسویه‌حساب‌ می‌رسد و از جمع گناهکاران تنها یک نفر را به مسلخ می‌‌‌برد. و بوی خشم‌های عتیق را که هربار با یک فتیله روشن می‌شوند. و بوی آرمان‌های دروغین که همیشه نقش گاو مقدس را بازی می‌کنند. او همان‌قدر که به کارکرد واژه‌ها آشناست و می‌تواند با سرخیِ لطیف و اسطوره‌ای شرقی و سرخیِ گناه‌آلود مسیحی و خشمگین کمونیستی‌، فضا و پیش‌آگهی متفاوتی خلق کند؛ سکوت را نیز به‌درستی بر پیکر داستانش می‌نشاند. و زمانی که با سکوتش روایت می‌کند، حقیقتا بیشترین مفاهیم را به مخاطب پیشکش کرده ‌است همان سکوت خزنده که دست‌های حیرت‌زده استا را در چنگال باتلاقی‌ِ خود می‌فشارد و هرگز رها نمی‌کند. سکوت پنهان در بی‌تفاوتی‌های راحل. در انجیل بی‌بی کوچاما، در حشره پدربزرگ. در حلقه خالی چشم‌های سوفی. در خودویرانگری‌های چاکو، در معبدِ خالی رقصنده کاتالی. در نامه‌هایی که بیست‌وسه سال بین دوقلوها نوشته نشد، چون نمی‌‌توان با قطعه‌ای از خود حرف زد، در خاموشیِ فریاد مردی دوردست که در قفسه سینه آمو زندگی می‌کرد. در غرور وحشیِ ولوتا و ترسی که با گل‌های سرخ به موهای معشوق آویخت. در حس گناهی که یک  «بله»‌ را به ابدیت پیوند زد…

درنهایت «خدای چیزهای کوچک» اثری چندوجهی است. روایتگر سرخوردگی‌ها در جامعه‌ای نامتوازن که در لایه‌های عمیق و تراژیک‌ِ آسیب‌های اجتماعی‌اش، انسان، عشق و زندگی را در «دلِ تاریکی» به‌ دام انداخته است. جوامعی که ریشه تبعیض در آنها درونی‌ است و مسیر تجانس و یکپارچگی را باید  نه از بیرون، که از خود آغاز کنند. اگر بتوانند! «خدای چیزهای کوچک» داستانی است بزرگ و عصیانی تاریک. تاریک اما نزدیک: «راز داستان‌های بزرگ در این است که هیچ رازی ندارند. داستان‌هایی هستند که آن‌ها را شنیده‌ای ولی دوست داری دوباره بشنوی. داستا‌هایی که می‌توانی در آنها ساکن شوی و چون خانه‌ خودت، احساس راحتی کنی. آنها با پایان هیجان‌انگیز و پرفریب مفتونت نمی‌کنند، با حوادث پیش‌بینی‌نشده شگفت‌زده‌ات نمی‌کنند و به قدر خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنی برایت آشنا و خودمانی هستند. این جادوی داستان‌های بزرگ است.»

«خدای چیزهای کوچک» از زمان انتشارش -1997- تا به امروز، بیست‌ودو سال را پشت سر می‌گذارد، و هنوز با آدم‌هایش در سراسر جهان به زیست خود ادامه می‌دهد؛ آنطور که در نوامبر 2019، سرویس جهانی بی‌بی‌سی از آن به‌عنوان هشتمین کتاب «الهام‌بخش دنیا» یاد کرد. و البته نباید از ترجمه فارسی بسیار خوب آن که با مقدمه روشنگرانه جان آپدایک همراه شده، غافل ماند: سیروس نورآبادی ترجمه‌ای درخور از این شاهکار ارائه داده که لذتِ خواندنِ «خدای چیزهای کوچک» را دوچندان کرده است. این کتاب از سوی نشر «نقش جهان» منتشر شده است.

 منبع: مد و مه

نگاهی به رمان خدای چیزهای کوچک نوشتۀ آرونداتی روی

مطالب بیشتر

1. نام من سرخ اورهان پاموک به چهار روایت

2. نگاهی به کتاب صداهایی از چرنوبیل

3. نگاهی به خانوادۀ بودنبروک‌ها اثر توماس مان

4. نگاهی به آناباز سرودۀ سن ژون پرس

5. ویلیام فاکنر به روایت ویل دورانت

نگاهی به رمان خدای چیزهای کوچک نوشتۀ آرونداتی روینگاهی به رمان خدای چیزهای کوچک نوشتۀ آرونداتی روی

نگاهی به رمان خدای چیزهای کوچک نوشتۀ آرونداتی روی

نگاهی به رمان خدای چیزهای کوچک نوشتۀ آرونداتی روی

نگاهی به رمان خدای چیزهای کوچک نوشتۀ آرونداتی روی

نگاهی به رمان خدای چیزهای کوچک نوشتۀ آرونداتی روی

نگاهی به رمان خدای چیزهای کوچک نوشتۀ آرونداتی روی

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

از «حکیم عمر خیام» چه می‌دانیم؟

11 ساعت ago

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

2 روز ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

4 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

7 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

1 هفته ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago