فریده حسن زاده: اندر ستایش موی سپید
“شنلی که زن را نامرئی میکند”. گیل وایت شاعر معروف که به خاطر مضامین تازه و بکر شعرش از محبوبیت خاصی میان خوانندگان حرفهای شعر برخوردار است؛ در یکی از اشعار آخرین کتابش، پیری را به شنلی جادویی تشبیه کرده که زن را نامرئی میکند. شاید دختران جوان هرگز به حقیقتی که در این شعر نهفته دست نیابند اما زنان ِپا به سن گذشته، جادویی را که در این شنل نهفته حتما تجربه کردهاند. اگر زن باشی و مویی سپید کرده باشی این شنلِ نامرئی کننده البته میتواند برای تو آرامش و انزوا و خلوت ِگرانبهایی را فراهم بیاورد که در جوانی حسرتش را داشتی. مثلاً میتوانی در روشنایی ِروز یا تاریکی ِشب پارک بروی و مطمئن باشی هیچ مردی جلویت سبز نمیشود که ساعت را بپرسد یا دنبال بهانهی دیگری بگردد برای باز کردن ِسر ِصحبت با تو. فوقش گربههای گرسنه دورهات میکنند وقتی روی نیمکتی پناه گرفتهای برای خستگی در کردن. یاد ِفیلمهای ترسناکی میافتی که در آنها ارواح را فقط سگها و گربهها میبینند!
میتوانی تک و تنها بروی ترمینال و فیالبداهه یک بلیط اتوبوس بگیری و راه بیفتی شهری که دلتنگ دیدارش بودهای و کسی توی اتوبوس زل نمیزند به تنهاییات و یا حتی سیگار کشیدنت در قهوه خانهی وسط راه. البته این شنل جادویی گاهی واقعاً غمگینت میکند مثل وقتی که میروی بقالی یا مانتو فروشی و هر چه میپرسی کسی جوابت را نمیدهد زیرا مغازه پُر است از مشتریان جوانی که مثل تو نامرئی نیستند و همهی سؤالاتشان شنیده میشود و به علاوه میشود حظ بصر هم برد از تماشایشان! یا وقتی سبد خریدت از تنهی رهگذری نقش زمین میشود و دیگر مثل سابق خبری از خیل داوطلبان برای کمک نیست! البته این شنل جادویی در مقابل فرهنگ شرق گاهی کار آییاش را از دست میدهد مثلا همین امروز صبح سوار اتوبوس شلوغ که شدم پسر جوانی از قسمت آقایان صندلیاش را به من تعارف کرد با این کلمات پُرمهر و در عین حال بسیار تحکمآمیز: “مادر جان شما بفرمائید اینجا” و سبدِ سنگین ِخریدم را به زور از دستم گرفت و تا از اتوبوس پیاده نشدم به من بر نگردانید. اعتراف میکنم که از فرط ِدیده شدن بغض کردم طوری که صدایم برای تشکر در نیامد. یاد نینا کاسیان شاعر اهل رومانی و تبعید شده به آمریکا افتادم که گلهاش را از فرهنگ غرب در شعری بسیار زیبا چنین مطرح میکند:
“لطفأ جای خود را به کسی بدهید که از شما مسنتر است.”
در تمام ِ طول ِ راه ایستاده بودم
و هیچکس صندلیاش را به من تعارف نکرد
حال آن که صد سال بزرگتر بودم
از هر مسافر دیگر
و به چشم میشد دید
داغ ِ سه مصیبت جانکاه را بر پیشانیام:
غرور ، تنهائی و هنر.
منبع: روزنامۀ شرق
مطالب بیشتر
1. فریده حسنزاده: چرا ادبیات ایران جهانی نمیشود؟
2. گفتوگوی فریده حسن زاده با آدرین ریچ
3. فریده حسن زاده: همزاد آمریکایی نیما یوشیج
4. فریده حسن زاده و ترجمۀ شعر جهان
5. وفاداری تا حد نامرئی شدن نوشتۀ ساموئل هازو
فریده حسن زاده: اندر ستایش موی سپید
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…