تحلیل شعر

خوانش شعر خاطرۀ شاملو نوشتۀ ع.پاشایی

خوانش شعر خاطرۀ شاملو نوشتۀ ع.پاشایی

خاطره

شب
سراسر
زنجیر ِ زنجره بود
تا سحر،

سحرگه به ناگاه با قُشَعریرۀ درد
در لطمۀ جان ما
جنگل

از خواب واگشود
مژگانِ حیران مرگ‌اش را
پلکِ آشفتۀ برگ‌اش را،
ونعرۀ اُزگَلِ ارّۀ زنجیری
سرخ

بر سبزیِ نگرانِ دره
فرو ریخت.

تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آریم
دل شکسته
به ترک ِکوه گفتیم.

72/6/12

زنجیر مسخ آوازهای درد

خاطره در چهار نگاه می‌گذرد، چهار نگاه به گذشته، به درون خویش، به درد و به دل شکسته‌گی. نگاه اول از سطرهای 1 تا 4 است که راوی به شب می‌نگرد. نگاه دوم، از 5 تا 10، که به چشم گشودن هراسان و دردآلود جنگل بازمی‌نگرد، و نگاه سوم، 11 تا 15، به نعرۀ بی‌گاه اره برقی و نگرانی دره می‌پردازد. و در نگاه چهارم، از 16 تا 18، راوی از روی‌گرداندن و آگاهی خود و هم‌نگاهش، در هیأت ما، می‌گوید.

نخسین چیزی که چشم‌گیر است وشعر را معنادار می‌کند تقطیع سه نگاه اول است که مختصاتش با همان چهار سطر اول نمودار می‌شود.

بگذارید 1 تا 4 را بی‌تقطیع بنویسم:

سراسر شب تا سحر زنجیر زنجره بود

این‌جا با جمله‌ئی سروکار داریم با تصویری در ترکیب «زنجیر زنجره»، که چندان شعریتی در آن نیست. وانگهی، عبارت «تا سحر» را هم می‌توان، از این نظر، زائد دانست چرا که همان قید «سراسر» چنین معنائی را می‌رساند، چراکه سراسر شب، یعنی از سر شب تا دم صبح. بنابراین فرض، جملۀ «سراسر شب تا سحر زنجیر زنجره بود» در تقطیع آن است که معنا می‌یابد:

شب

سراسر

زنجیر زنجره بود

تا سحر،…

مگر در این شکل از نوشتار چه اتفاقی افتاده است؟ همۀ واحدها در هر دو شکل از این دو جمله یکی است، اما این دو یکی نیستند. به تحلیل بیشتری نیاز است.

نخستین عنصری که در تقطیع این 4 سطر می‌بینیم، معماری بصری آن است که ما را به انحناهای فرودآینده، اما در واقع بالا رونده‌ئی، می‌برد که آن را در آن سطر بی‌تقطیع نمی‌توان یافت. اجازه بدهید کمی حاشیه برویم. نمی‌دانم هیچ به این کیفیتی که برای‌تان می‌گویم توجه کرده‌اید یا نه. ظاهراً ما شعر را از بالای صفحه می‌خوانیم و به پائین صفحه می‌رسیم، چیزی مثل پائین آمدن از پله‌های طبقۀ دوم یک آپارتمان به طبقۀ اول. اما روحاً عکس این حرکت را انجام می‌دهیم، یعنی از هر سطری که می‌گذریم به کمال و اوج آن شعر می‌رسیم، و در واقع از پائین پله‌کان به بالاترین پلۀ آن صعود می‌کنیم. در تقطیع شاملوئی، این بالارفتن‌ها و فرودآمدن‌ها، این گشتن و واگشتن‌ها امکان‌پذیر می‌شود. نکتۀ دیگر تقطیع پله‌کانی، همان «گشتن و واگشتن‌ها» است که گفتم، و این در انحناها و گردش مفردات و عناصر و واحدهای شعر، یا به اصطلاح در خطوط آن، صورت می‌گیرد و از همین نکته سه عنصر دیگر پدید می‌آید، که پس از این از آن سخن خواهم گفت. دربارۀ نقش انحنای خطوط یکی دو نمونه از زمینه‌های دیگر می‌آورم. در نظر اول، زیبائی دو قلۀ دماوند و فوجی یاما در چیست؟ در آن گردش خطوط و انحنائی که مخروط زیبائی پدید آورده است و این در بستری قرار گرفته که نسبت به آن سطحی کمابیش صاف است. نکتۀ دیگر، نسبت پُرا و تُهیای این مخروط است با پیرامونش. مثال دیگر. در نظر اول، آن‌چه مجسمه‌های داوود و موسای میکل‌آنژ را از دو تخته سنگ مرمر متمایز می‌کند چیست؟ انحناها و گردش خطوط، که تناسب پُرا و تُهیای آن‌ها را می‌سازد، که ما این را این‌جا معماری بصری می‌خوانیم.

دومین عنصر، در این صورت تقطیع، سنگینای هر یک از واحدها است که موجب می‌شود ما به حسی از زمان برسیم در حالی که در آن یک سطر چنین حسی از زمان نمی‌تواند پدید بیاید. کمی بیشتر به این نکته بپردازیم.

راوی بی هیچ مقدمه می‌گوید: شب. این یک واحد است با وزن و آهنگی خاص، اما نرم، و در آغاز سطری نشسته که پشت آن خالی است و از این‌رو نرمای آن را می‌توان تا هرجا که ضروری باشد، در جان، ادامه داد: صدای  ش، با صدای یک فتحۀ کشیده که با یک ضربۀ ب ی ساکن قطع یا متوقف می‌شود. بدین‌سان، در این پله، واژۀ شب، سنگینائی به خود می‌پذیرد که در حالت عادی ندارد: در آغاز شعر و در یک سطر مستقل می‌نشیند که فراپشت آن شما را به خاموشی می‌برد تا آوازها را بشنوید و دریابید. همین‌گونه است دربارۀ تک تک واژگان این بخش از شعر، و نیز کل شعر.

سومین عنصر، نمودارشدگی معماری آوائی حروف است که در آن یک سطر نمودار نبود، با آن که در آن بود، و نمی‌توانست نمودار شود. با توالی آواهای س (4 بار در 5 سطر) در کنار آوای ش ی شب، و توالی آوای دو زَنج و دو آ (در 2 و 4) و یک اوی کشیده و پر معنا، شب و آواز زنجره‌گان ساخته می‌شود. واژۀ سراسر (از این سر تا آن سر) طول زنجیره‌ئی شب را با ظرافت تمام بیان می‌کند. و از سوی دیگر، در جائی که نشسته، هم به شب برمی‌گردد (سراسر شب) و هم به زنجیر زنجره ( سراسر زنجیر زنجره) و بدین‌گونه این دو واژه دو سر زنجیر شب را به سحر می‌پیوندد. شب، به نرمی خوانده می‌شود، نرماوازی است در میان زنجیرۀ (بلورین؟) زنجره‌گان.

چهارمین عنصر، پدید آمدن احساس وزن است که در تنفس ما، به هنگام بالا رفتن یا پائین آمدن از این پله‌ها ایجاد می‌شود، یعنی درواقع در خواندن تقطیع خاص آن، و به یاری سه عنصر پیشین و همراه با حرکت دست‌های ما. مثلاً به سراسر و تا سحر توجه کنید که آواهای س و آ و ر در هر دو واژه از یک‌سو و شیوۀ قرار گرفتن یک‌درمیانی آن‌ها (در پلۀ دوم و چهارم) از سوی دیگر تنفس ما را در وقت خواندن به صورت خاص آن تنظیم می‌کند و آن حس وزن را که گفتم به ما می‌دهد. ناگفته نماند که این چهار عنصر در درک هر شعری به‌طور همزمان مؤثرند.

قُشعَیرۀ درد چیست؟ امواج چندش و لرزش اشمئزاز درد و دلهره است. این امواج چه هماهنگی‌ئی دارد با امواج نعرۀ وحشت‌انگیز زنجیر ارۀ موتوری. این نوع اره که این‌جا ارۀ برقی خوانده شده، مکانیسمی برنده و درندۀ خوف‌انگیز است. ده‌ها تیغۀ کوچک بر زنجیر بلندی به طول شاید یک و نیم متر که با سرعت بالا و صدای هراس‌انگیزی گرد تیغۀ پهنی می‌گردد و درخت تناوری را در یک چشم به‌هم زدن فرومی‌اندازد و می‌تواند جنگلی را به روزی قتل عام کند. صدای وحشت‌انگیزش یلومترها در جنگل می‌پیچد و حیات را در تمام وجوهش تهدید به نابودی می‌کند. خاموش این اره نیز حتا، هنگامی که آن را کنار درختی که می‌خواهند قطع کنند می‌گذارند هراس‌انگیز است. چه تضاد وحشت‌انگیزی هست میان نعرۀ زنجیر اره موتوری و زنجیر آواز زنجره. 

خاطره، شعر تقابل‌هاست. به یک معنا ساختار شعر در تقابل اضداد ساخته می‌شود. شب آرامش و سحرگاه درد، نعرۀ اره برقی و زنجیر آواز بلورین زنجره، دره و کوه و تقابل آن با کسالت تابستان شهر ( که شعر به وضوح از آن سخن نمی‌گوید) و ماندن به خاطر شب و رفتن به خاطر روز، و تقابل سرخ و سبز.

شعر از تابستان می‌گوید، از فصل، از فصل سوزان که گریز از آن را به کوه می‌زنیم اما ن‌جا نیز، باز، قشعریرۀ درد است و آشفته‌گی در جان و حیرانی درد و نعرۀ بی‌گاه و فروریختن سرخ بر سبزی نگران دره…باز، هراس ناگاه و بی‌گاه است. باز، زدودن سبز است و کسالت تابستان که ما را جز پناه آوردن به آن راهی نیست؟ فروریختن زنده‌گی و زمان است. آیا خاطره، خاطره‌ئی دردناک یا خاطره‌ئی‌ست که موضوعش (گریز از نابود شدن، نخواستنِ نابودی؟) هنوز تداوم دارد؟ راوی از کسالت تابستان به کوه گریخته بود و به دل‌شکسته‌گی از کوه به کسالت تابستان پناه می‌برد. از دل‌مردگی به دل‌شکسته‌گی؟

منبع

از زخم قلب

گزینه شعرها و خوانش شعر

ع.پاشایی

نشر چشمه

خلاصه‌ای از صص 133-141

خوانش شعر خاطرۀ شاملو نوشتۀ ع.پاشایی

مطالب بیشتر

  1. توضیحات احمد شاملو دربارۀ شعر آمان جان
  2. سخنرانی احمد شاملو دربارۀ تعهد در دانشگاه تبریز
  3. پدیدۀ خوانش نوشتۀ ژرژ پوله با ترجمه ع.پاشایی
  4. شاملو شعر اجتماعی سیاسی و امر سیاست
  5. بام‌بلند هم‌چراغی با آیدا دربارۀ شاملو

خوانش شعر خاطرۀ شاملو نوشتۀ ع.پاشایی

 

 

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

1 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

6 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago