احمد شاملو
بام بلند همچراغی با آیدا دربارۀ احمد شاملو
بام بلند همچراغی با آیدا دربارۀ احمد شاملو
کتاب «بام بلند همچراغی» سکوتی را که سرشار از ناگفتههاست به بیان گوشههایی از زندگی مادی و معنوی، سختیها و تفکرات یکی از بزرگترین و جهانیترین شاعران معاصر ایران، تشویق کرده است و صبورانه و در پاکیزهترین صورت آن گفتگو را برای ما به رشتۀ تحریر درآورده است. جذابیت کتاب و البته ادبیاتِ دلنشین صاحب قلم از همان عبارات پشت جلد کتاب آغاز میشود:
«برای اولینبار همدیگر را از نزدیک دیدیم، جلو دانشکده. چند ساعتی راه رفتیم و حرف زد. پُر از شور زندگی بود.
دفعۀ بعد که همدیگر را دیدیم کتابی به من داد که روی جلدش نوشته بود «باغ آینه، الف بامداد.» من نمیدانستم او شاعر است و الف بامداد خود اوست. خودش هم توضیحی نداد. گفت تو که شعر میخوانی، این را هم بخوان. میخواهم نظرت را بدانم! در مواردی که دربارۀ شعر یا موسیقی صحبت میکرد خیلی جدی بود؛ این بود که در ملاقات بعدی خیلی جدی پرسید: شعرها چطور بود؟
گفتم: خیلی دوست داشتم. الف بامداد کیه؟
گفت: شاعر است.»
پیش از شروع کتاب با این عبارت احمد شاملو مواجه میشویم:
« من یکبار متولد شدهام؛ لیکن هزارها بار مُردهام. شعر به من یاری داد تا عذابهای این مرگ را کمتر حس کنم. شعر تخفیف مرگهای من است.»
روزنامۀ رستاخیز، شمارۀ 453، سوم آبان 1355
پس از آن یادداشتی کوتاه با امضای آیدا سرکیسیان وجود دارد:
«هرگز دوست نداشتم دربارۀ دیگران داوری کنم، ولی ناگزیر در این گفتوگو به ضرورت و احترام به حقیقت در برابر مصلحتاندیشی از این اصول خود دور شدهام.
مطالب گفتوگو و استاد و عکسهایی که توسط سعید پورعظیمی در کتاب بام بلند همچراغی استفاده شده مورد تائید است.»
در پیشدرآمد کتاب میخوانیم:
«اغراق نیست اگر بگویم کتاب بیش از ده بار کلمه به کلمه ویرایش و بازبینی شده تا مبادا اشتباهی در آن راه یابد یا آنچه میبایست گفته شود ناگفته بماند؛ حتی در مواردی که آیدا دربارۀ چند و چون یک موضوع تردید داشت جمله به قید «شاید» درآمد و یا به خواست من، یکی از حاضران در صحنه، روایت آیدا را تأیید یا اصلاح کرد.
… به جز تعدادی انگشتشمار، تمام تصاویر، اسناد، نامهها و نیز یادداشتها و توضیحات شاملو دربارۀ چند شعرش برای نخستین بار است که منتشر میشود. شماری از تصاویر و اسناد را آیدا مرحمت کرد و بیش از هزار قطعه عکس و دستنوشته از شاملو را با کوششی طاقتسوز از چهارگوشۀ جهان فراهم آوردهام.»
بام بلند همچراغی با آیدا دربارۀ احمد شاملو
بخشهایی از این کتاب:
دور حوض حیاطشان پر از گل اطلسی بود. شاملو عاشق اطلسی بود. غروبها بوی عطر اطلسی موج به موج بالا میآمد. روزهای بعد میدیدم تو بالکن یا حیاط نشسته مشغول نوشتن است یا دارد قدم میزند و کتاب میخواند. شبها هم توی حیاط میخوابید. تا نصف شب نمیخوابیدم تا تو تاریکی شاملو را تماشا کنم!
ص 31
عشقش را چطور نشان میداد؟
میگفت وقتی مردی زنی را دوست دارد باید از شش جهت محاصرهاش کند. احمد زیر باران، صلات ظهر در تیغ آفتاب، ساعت شش صبح، نیمههای شب، مدام مترصد خانۀ ما بود. میگفتم تو کی میخوابی؟ کی کار میکنی؟
یک شب تو اردیبهشت ماه، من و مادرم در هال مشغول انجام کاری بودیم. بالاخره من دختر بزرگ خانه بودم و باید در همۀ کارها به مادرم کمک میکردم. ساعت دو نصف شب کار تمام شد. رفتم جلو پنجرۀ آشپزخانه که طرف کوچه بود. باران شدیدی میبارید، رعد و برق میزد. دیدم احمد تو کوچه رو به پنجرۀ ما ایستاده! احمد با اُوِرکت مخمل کبریتی زیتونی، کلاه را کشیده بود سرش، دستها در جیب، زیر تیر چراغ برق ایستاده فقط به پنجره نگاه میکرد.
ص 43
حالا که صحبت سر فیلم و سینماست خوب است از جایگاه سینما برای شاملو صحبت کنیم. چیزی معروف به «سینمای شاعرانه» را قبول داشت؟ چه نسبتی بین سینما و ادبیات و شعر قائل بود؟
بله. «سینمای شاعرانه» را قبول داشت. فیلم گرنیکا را بار اول که با احمد دیدیم نمیدانستیم باید چه کار کنیم. گریه میکردیم، هیجان زده شده بودیم از این هنر، مبهوت کننده بود، یا هلیوگابال اثر موریس بژار با موسیقی باخ. احمد اینها را که دید گفت شعر محض است، شعر ناب. آلن رنه و روبر حسین کارگردانهای گرنیکا بودند، نویسندۀ متن هم پل الوار بود.
ص 109
به شعر کسی رشک میبرد؟
ناظم حکمت را بیاندازه دوست داشت. تعهد و انسانیتی که در شعر حکمت هست شاملو را تحت تأثیر قرار میداد.
ص 193
ماجرای برهم خوردن یکی از مصاحبههای شاملو با روزنامهنگاری به نام بروس:
آقای بروس! شنیدهام روزنامهنگار باتجربهای هستی و با آدمهای مهمی طرف بودهای. خیال میکنی حرفهایی را که میزنم بتوانی چاپ کنی؟ مطمئن باش من حرفهایی میزنم که بهت اجازه نمیدهند آنها را چاپ کنی. بروس گفت اینجا مهد آزادی است. هرچه بگویید چاپ میکنیم… خلاصه صحبت بالا گرفت. من از آشپزخانه به حرفهایشان گوش میکردم. شاملو بهش گفت میخواهم پتۀ دستگاه سیاست خارجی شما را بیندازم روی آب. آن آزادی که شما ازش دم میزنید حیلهگری است! دموکراسیتان قلابی است. سیاست شما فقط حمایت از سرمایهداران صنایع نظامی است! خیلی از بلاهایی که سر ملت بیچارۀ جهان سومی میآید نتیجۀ سیاست خارجی دولت شماست. یک سر بروید به این محلههای فقیرنشین حاشیۀ شهرها و مرزنشینها و کانالهای جورواجور جنوب آسیا و بعضی کشورهای آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین، بعد از حقوق بشر حرف بزنید! در آمریکا تکنولوژی جانشین فرهنگ شده و جایی برای فرهنگ باقی نگذاشته. سیاستمداران شما فقط مدافع منافع سرمایهدارها و کارتلها هستند؛ ولی برای رنگ کردن افکار عمومی دم از دموکراسی و حقوق بشر و سازمان ملل میزنند؛ درحالی که مردم عادی جامعه هم ناخواسته در خدمت حفظ منافع سرمایهداران بردگی میکنند! خیال میکنید ما آن سر دنیا از سیاست خارجی چندگانۀ شما بیاطلاعیم یا آنها را فراموش کردهایم؟ من نیامدهام اینجا چون از سیاست اینجا خوشم میآید، آمدهام اینجا حرفم را بزنم! اینجا نشود میروم جای دیگر حرفم را میزنم…
ص 211
آنه روت، رئیس جایزۀ داگرمن، در گفتوگویی با رادیو پژواک دربارۀ دلیل اهدای جایزه به شاملو گفته بود: «شاملو یکی از شگفتانگیزترین سخنپردازان زندۀ جهان امروز است و توانایی بیکران دارد در چهرهپردازی مسائل بنیادین انسانی، آن هم همواره از چشماندازی فردی، نه در زیر چیرگی شکل و ایدئولوژیهای گوناگون.» حرف دقیق و همی است و واقعا نشان میدهد شعر او را فهمیدهاند.
حتی عنوان جایزه معرکه بود: «شعر او قلب جهان را لمس میکند.»
نظرتان دربارۀ ارزش جایزۀ داگرمن چیست؟
نوبل جایزۀ لوکسی است مثل جایزۀ اسکار؛ ولی جایزۀ داگرمن جایزهای مردمی است و سوئدیها ارزش معنوی این جایزه را بیشتر از نوبل میدانند و معتقدند جایزۀ داگرمن ملاحظات سیاسی ندارد و به شاعران و نویسندگان محبوب مردمی اهدا میشود. نگاهی به برندگان جایزۀ داگرمن این را نشان میدهد.
صص 271-270
شعر هرچه هست باشد. شاعران معاصر ایران توانستهاند شاهدان شرافتمند روزگار خود باشند.
احمد شاملو آوریل 1976
این کتاب در سال 1396 و به همت نشر «هرمس» وارد بازار کتاب شده است.
مطالب بیشتر
-
نویسندگان/ مترجمانِ ایران1 ماه پیش
خاطراتی از دکتر عبدالحسین زرینکوب
-
هر 3 روز یک کتاب1 ماه پیش
ویلیام فاکنر و پاسخ به این سؤال: نويسنده چگونه رُماننويس جدّی میشود؟
-
کودک و نوجوان2 هفته پیش
پرهام طاهرخانی و «ناطور دشت» نوشتۀ سلینجر
-
اختصاصی کافه کاتارسیس2 روز پیش
«پاییز فلوبر» نوشتۀ آلکساندر پوستل: مراسم تدفین و احیای نبوغ
-
تحلیل شعر1 ماه پیش
پروین، شاعر عشقگریز
-
موسیقی بی کلام1 ماه پیش
پس به نام زندگی، هرگز مگو هرگز…
-
گفتوگو3 هفته پیش
مناظرۀ دیدنی «اسلاوی ژیژک» و «جردن پترسون»
-
درسهای دوستداشتنی3 هفته پیش
فلسفهای مهربانتر از موفقیت!
1 دیدگاه