مرثیۀ احمد شاملو برای فروغ فرخزاد
شعبدهبازان لبخند در شبکلاهِ درد...
دستانت آشتی است...
عشق عشق میآفریند...
تو خوبی و این همه اعترافهاست...
اما برای آن زمستانها که گذشت نامی نیست...
فریادی شو تا باران وگرنه مرداران
ماهی من فکر میکنم هرگز نبوده قلبِ من اینگونه گرم و سُرخ: احساس میکنم در بدترین…
و سپیدهدم با دستهایت بیدار میشود...
به آرامی آغاز به مردن میکنی اگر از شور و حرارت و احساسات سرکش دوری کنی... به آرامی آغاز به…
بهاری دیگر آمده است آری؛ اما برای آن زمستانها که گذشت نامی نیست...