دیگر تنها نیستم بر شانهی من کبوتری است که از دهانِ تو آب میخورد بر شانهی من کبوتریست که گلوی…
دیدار در شب و چهرهی شگفت از آن سوی دریچه به من گفت من مثل حس گمشدگی وحشتآورم اما…
ریرا ریرا...صدا میآید امشب از پشت «کاچ» که بند آب برق سیاه تابش تصویری از خراب در چشم میکشاند…
پس آنگاه زمین... پس آنگاه زمین به سخن درآمد و آدمی، خسته و تنها و اندیشناک بر سرِ سنگی…
صدای پای آب اهل کاشانم. روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. مادری دارم، بهتر…
نگاه کن؛ شعری از احمد شاملو نگاه کن 1 سال بد سال باد سال اشک سال شک سال روزهای…
شعر «مسافر» سرودۀ سهراب سپهری مسافر دم غروب، میان حضور خستهی اشیا نگاه منتظری حجم وقت را میدید. و روی…
وهم سبز تمام روز در آینه گریه میکردم بهار پنجرهام را به وهم سبز درختان سپرده بود تنم به…
مسافر شعری از سهراب سپهری مسافر دم غروب، میان حضور خستهی اشیا نگاه منتظری حجم وقت را میدید. و روی…