من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
چراغی در دست، چراغی در دلام... چراغی به دستام چراغی در برابرم. من به جنگِ سیاهی میروم. گهوارههای خستهگی از…
من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشيار است...
صدای تو سبزینۀ آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟