شعری با یک دُم ما نمیتوانیم باهم باشیم، راه ما جداست تو گربهی قصابی من گربهی سرگردان کوچهها. تو از…
خاطرهای در درونم است خاطره ای در درونم است چون سنگی سپید درون چاهی. سر ستیز با آن ندارم،…
دختری است وطنم نمیتوانم تاریخی را دوست بدارم که تنها بوی پیکر و گیسوی سوختهی زن از آن بیاید. نمیتوانم…
[بند اول] این بام آرامی که کبوتران بر آن راه میروند در میان کاجها و در میان گورها در…
1- خاکسپاری مرده آوریل بیرحمترین ماه است که میرویاند از خاک بیجان یاسها را باهم میآمیزد خاطرهها و هوس را…
در ستایش فراموشی چه خوبست فراموشی! گر جز این بود، پسر چگونه باید دل میکند از مادری که شیرش داده؟…
افکاری که در خیابان شلوغ به سراغم میآیند چهرهها. میلیاردها چهره بر گسترهی زمین. هریک متفاوت از چهرههایی که…
مسیح پس از مصلوب شدن زان پس که به پایینم آوردند بادها را شنیدم که در نالهای درازآهنگ نخلها…