این اثر« پایداری حافظه» یا«ساعتهای نرم» اثر «سالوادور دالی» است. در این تصویر سه ساعت جیبی را مشاهده میکنیم که حالت سختی یک جسم را ندارند و شل افتادهاند. ساعت شل میخواهد نشانگر چه چیزی باشد؟ اگر سختی را برای این اجسام یک واقعیت به شمار بیاوریم ساعت شل عُدول از واقعیتهای متعارف و ساختنِ «حقیقت» است(البته حقیقتی که هنرمند به آن قائل است و جهان را از روزن آن میبیند) در برداشت دوم ساعتهای شل میتوانند نمادی از انعطافپذیری زمان باشند. یعنی زمانی که همچون قانون لایتغیر انسان را از سه مرحله کودکی و جوانی به پیری و نهایتا مرگ رهنمون نمیسازد.ساعت شل میتواند آرزوی پاک دست بردن در خشونت زمان باشد و وادار کردنش به کوتاه آمدن.
میتوان گفت سالوادور دالی مفهوم ظلمانهی زمان را خمیر کرده تا زمان دیگری بسازد و این ساعتهای شل مفاهیمی قابل ورز دادن و قابل مجددا آفریده و تعریف شدنند. در رویِ در ِساعت جیبی حشرههایی هستند که گویا دارند زمان را میخورند که این تصویر موافقِ همان از بین بردن مفهوم ظالمانهی زمان و تلاش برای ترسیم زمانی دیگر است.
یک ساعت روی شاخهی درخت است. شاید به آن معنا که طبیعت خواهان آن است که زمان را پس بدهد، از خویش براند و خود را از قید آن آزاد کند.
زیرا شاخه خشک است و نوعی معنای زوال و رنج کشیدن را به ذهن متبادر میکند.
در پایین صورتِ خود سالوادور دالی را میبینیم. مژههایی بلند، صورتی بیدهان و زبانی که از دماغ بیرون زده است و ساعت نرمی که روی آن افتاده. گویا آن صورت عجیب، زمان(ساعت شل) را روی گوشهایش انداخته تا صدایی نشنود و راحت بخوابد. میتواند این معنی را هم داشته باشد که زمان بزرگترین عامل غفلت و فراموشی است و نوعی تریاک است که ظاهرا مرهم است اما درواقع خود قاتل است. این اثر رنج از گذر زمان را نشان میدهد و نوعی مسخره کردن آن را.
صورت دهان ندارد( حرفی برای زدن نمانده است) اصلا وقتی حرفها هیچ تأثیری در رفع تنهایی کیهانی بشر ندارند چرا باید به عنوان ابزار تسکین به کار برده شوند؟ زبان در بینی است. حرف زدن جایش را به تنفس داده. میتوان گفت در عالم رویا نیاز به شرح، اثبات یا توضیح چیزی به کسی نیست آنجا فقط باید آرام نفس کشید و استراحت کرد.(ساعت شل را روی گوشش کشیده)، کر بودن از واقعیت را میتوان در این اثر دید یا خود را به کری زدن برای آرامشی هرچند کاذب.
این اثر تلاش رقتبار بشر برای ستیزه با زمختی زمان است. درگیری با ذاتیات به جای تلاش برای ساختن ماهیت(که فلسفهی اگزیستانسیالیستهاست).
محتوای این نقاشی، که حمله به مفهوم زمان و تلاش برای ساختن حقیقت از راه متلاشی کردنِ واقعیت موجود است، مرا یاد این شعر میاندازد:
من از این منظرهها که درون پنجرهام جا دادهاند
و از مختصات مختصر برکهها
من از تقلیل رفتن به واقعیت خستهام
خستهام از زمان
که دهان بر دهانم گذاشته و فوت میکند
رنگ طلوع و تکامل
رنگ نگین گوشوارههای نبوغ
رنگ عشقهای عمیقم رفته است…
در این سروده هم شاعر از منظرههایی که درون پنجرهاش جا دادهاند(ایدئولوژی حاکمی که در بستر آن به دنیا آمده و در یک کلام واقعیت) خسته است و این چسبیدن به واقعیت را متعلق به تفکرات برکه میداند و نمیخواهد به جای حقیقتی که او خودش میخواهد خلق کند به واقعیت تقلیل یابد و کوچک شود.
او به زمان هم میتازد که همه چیز را دستخوش زوال میکند. درواقع نقاشی سالوادور دالی شرح تراژدی فرسوده شدن و رفتن رنگ طلوع و تکامل و پوسیدن عشقهای عمیق است.
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…