نقدی بر نقدِ مردگان باغ سبز بایرامی

در این نوشته بر آنم که مردگانِ باغِ سبز را به عنوانِ گامی مثبت در عرصه‌ی رمانِ ایرانی مطرح کنم. تلاشِ بایرامی را در جهتِ بومی‌نویسی و اصیل‌نویسی موردِ توجه قرار می‌دهم. سایر محاسن و یا معایبِ اثر، هدفِ این نوشتار نیست.
به نظرم بایرامی رمانِ بومی و اصیلی نوشته است. داستانِ بومی موفق داستانی است که در عینِ بومی‌نویسی و توجه به خرده فرهنگ‌ها و عادت‌ها، موضوعی بسیار مهم و همه‌گانی را معرفی می‌کند.
اول از همه توجه داشته باشید که مردگانِ باغِ سبز خیلی زود توقیف شد. متاسفانه مردگانِ باغِ سبز عنوانِ رمانی خوانده نشده از محمدرضا بایرامی است. خوانده نشده؛ به این علت که پس از چاپِ اول، چاپ‌های این رمان ادامه نیافت.

با این تفسیر، تا حدی قضاوت در موردِ واقعا بومی بودنِ چنین رمانی نامشخص است. نامشخص است زیرا این رمان، که موضوعی اجتماعی را مدِ نظر دارد، می‌بایست در افواهِ کتاب‌خوانان، مخصوصا آذری‌زبانان سنجیده شود.

فرضیه‌ی من در این نوشته‌ی کوتاه به نظراتِ اهالی کتاب و نوعِ دریافتِ آنان نیز بستگی دارد. جدا از این، مردگانِ باغِ سبز یک رمانِ سیاسی است که باید خوانده شود تا سپس در موردِ بومی بودنِ آن و جاافتادگی‌اش بتوان بیشتر بحث کرد.
سیاسی بودنِ این رمان از تکه‌ای که برای روی جلد انتخاب شده و حتی از عنوانِ آن مشخص است. چه آن که این رمان در یک شرایطِ سیاسی ملتهب، بعد از انتخاباتِ ریاست جمهوری دهم، نوشته شده و چه آن که بایرامی اصرار داشته که این کار را زودتر به اتمام برساند. بایرامی نگران بود که نکند که اجل برسد و او از دنیا برود و خدای نکرده اثرش ناتمام بماند. یعنی اگر انتخاباتِ ریاست جمهوری دهم، با آن التهاب عجیب و شورِ سیاسی زایدالوصفِ جوانانی ایرانی رخ نمی‌داد، آیا نویسنده‌ی مردگانِ باغِ سبز به فکرش هم خطور می‌کرد که آن را بنویسد؟

بنابراین از آن‌جایی که نویسنده، این رمان را در شرایطِ خاصِ کشور، با موضوعی سیاسی، با اصراری شتاب‌ناک برای اتمام اثر نوشته، می‌توان نتیجه گرفت محمدرضا بایرامی یک رمانِ سیاسی تولید کرده است.

چنان که خواستش بوده. بنابراین ادعای کسانی که معتقدند این اثر یک رمانِ سیاسی نیست پذیرفته نیست. اندکی تامل، حتی ناظر به نظریاتِ مرگِ مولفِ فوکو و بارت، روشن می‌سازد که ما با رمانی سیاسی روبرو هستیم.

این یک اتفاقِ مبارک است. نه نویسنده‌ها باید بترسند از این که رمان‌ِ سیاسی، همچون مردگانِ باغِ سبز، بنویسند و نه منتقدین باید خلاقیت و انگیزه‌ی نویسنده‌گان را محدود و یا مقید نمایند.

نوشتن رمانِ سیاسی، البته به شرطی که رمان باشد و نه مانیفست، نیازِ فضای ادبی کشور است. چون ما با قلتِ آثار سیاسی در حوزه‌ی فرهنگی روبرو هستیم. این قلت، خدای نخواسته، عارضه‌ی خطرناکِ بی‌تفاوتی را به بار می‌آورد که آن سرش ناپیدا است…
داستانِ مردگانِ باغِ سبز یک داستان تماما بومی است. المان‌های به کار رفته، نوعِ توصیف‌ها، و برندهای تکرار شده همگی اشاره به یک داستانِ بومی دارند. گویی محمدرضا بایرامی نقالی شیرین‌زبان و جزنگر از ناحیه‌ی آذربایجان است که با حوصله و دقت برای‌تان داستان تعریف می‌کند.

این دو مقوله در این اثر به عنوانِ دو نکته‌ی مثبت موج می‌زنند. چنان که نویسنده اولا قصه تعریف می‌کند و دوما خوب تعریف می‌کند. رعایتِ حواشی، و خوب تعریف کردن یک واقعه به بومی شدنِ یک داستان کمکِ شایانی می‌کند. برجسته بودنِ این توصیفاتِ زیبا اثر را خواندنی کرده است.

چون تکنیکِ توصیف، اگر به درستی به کار رود، ممکن است برخی ضعف‌های محتوایی و یا منطقی اثر را تحتِ تاثیر قرار دهد. توصیفاتِ بومی خوب، مثلا درباره‌ی پختنِ سیب‌زمینی در صحرا، یا نحوه‌ی دوره‌گردی چرچی‌ها، گله‌داری و… پایه‌هایی مناسبی برای نوشتنِ داستان‌های بومی هستند.
گفتگوهای به کار رفته در متن، به بومی بودنِ نوشته اذعان دارد. وقتی گفتگوهای بایرامی را می‌خوانیم، ممکن است فکر می‌کنیم او از ترکی این گفتگوها را ترجمه کرده است. اگر چنین احساسی به خواننده، مخصوصا خواننده‌ی ترک‌زبان دست دهد به این معنا است که بایرامی سعی دارد بی‌غل و غش قصه تعریف کند. به این نمی‌اندیشد که فارسی معیار و یا تهرانی سخن بگوید، بلکه آن طور که ترک‌زبانان صحبت می‌کند سعی می‌کند حرف بزند. به نظرِ من این صداقت در متنِ بایرامی وجود دارد.

 

زیرا همین که او اکثر گفتگوها را بسیار ساده نوشته موید چنین معنایی است. حتی به نظرم برای این که به ورطه‌ی فارسی سخن گفتن نیافتد گفتگوها را کوتاه برگزیده است. احساسِ من این است در غالبِ اثر، هر بار که یکی از شخصیت‌های این کتاب گفتگو می‌کند، در هر گفت، کم‌تر از یک سطر حرف می‌زند. این لحن، به این که نویسنده می‌خواهد نشان بدهد که شخصیت‌های رمانش هویتِ فرهنگیِ آذری دارند کمک می‌کند.
البته گام‌هایی مانده است تا بومی‌نویسی بهتر. یکی این که ای کاش نویسنده خودش در میانِ اثر، وسطِ توصیف‌ها حرف نمی‌زد. کاملا مشخص است که نویسنده دارد در جایی علنا پند می‌دهد. حتی این پندها نکته‌ی جدیدی هم نیست. متعجبم چرا بایرامی اصرار داشته که حرف‌هایی را که شخصیتِ اصلی داستان و محتوایِ رمانش می‌زند تکرار کند.

این هم داستان را از داستان بودن می‌اندازد و هم این که نچسب است. زمانی نویسنده می‌خواهد اطلاعِ جدیدی به خواننده بدهد و یا تحلیل نوی را مطرح کند تا خواننده تنها با یک نوع نگاه و تحلیل روبرو نباشد، حرف زدنِ نویسنده موضوعیت می‌یابد. ولی من نمی‌فهمم چرا باید بایرامی همان حرفی را بزند که بالاش می‌زند؟

برای منی که دوست دارم رمانِ بومی بخوانم این نوعِ تکه‌های نچسب و اضافی کمی دل‌گیر کننده است. دیگر این که بایرامی در این اثر، کم‌تر از حدِ انتظار شعرها، ترانه‌ها، مثل‌ها، داستان‌های بومی را نقل کرده است. متاسفانه اثر از این جهت، لاغر است.
بومی‌نویسی نیازمندِ دانشِ بیش‌تری از زیست بوم است. مستلزمِ مردم‌شناسی صحیح است.

ای کاش به جای آن که منتقدینِ تاریخ‌نگار پا به میدان می‌گذاشتند و یک رمان! را به نقضِ تاریخ متهم کنند، مردم‌شناسی، با تخصص در حوزه‌ی آذربایجان، یافت می‌شد و قصه‌ی بایرامی را تحلیل و نقد می‌کرد. به نظرِ من متهم کردنِ نویسنده به مسخ و یا نسخِ تاریخ نشات گرفته از یک ذهنِ خشک و ناآشنا به حوزه‌ی رمان است. و صد حیف که هنوز آن قدر دیدمان گسترش نیافته و بصیرت‌مان سالم نگشته که یک اثر را با مختصاتی که دارد بشناسیم و نقد کنیم.

نقدی بر نقدِ مردگان باغ سبز بایرامی

اگر مردگانِ باغِ سبز نوشته می‌شود، می‌بایست متخصصِ مردمانِ هفتاد سالِ پیشِ آذربایجان قلم به دست گیرند و نقد کنند میزانِ صداقتِ نویسنده را، نه این که یک رمان! را به این متهم سازند که چرا کتابِ تاریخی درستی نیست.
کوتاه این که احساسِ من به عنوانِ یک مخاطب این است که این اثر یک رمانِ بومی موفق است، منتها من در محک‌هایم حمل بر صحت کرده‌ام. خوانده نشدن و درست دیده نشدنِ مردگانِ باغِ سبز را مهم‌ترین دلیلِ تردیدم می‌دانم.
در پایان پیشنهاد می‌کنم آنان که نسخه‌ای از این کتاب دارند، آن را به مردم‌شناسان و جامعه‌شناسان و حتی اهالی حل و عقدِ سیاسی، در حوزه‌ی آذربایجان، بسپارند تا این اثر را بسنجند.

(منبع: ermia.ir)

 

مطالب بیشتر

  1. سید علی شجاعی: دلایل بحران کتاب در ایران
  2. مردن که جرم نیست: مهدی مظفری ساوجی
مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

20 ساعت ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

3 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

6 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

1 هفته ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago