یادداشت

عاشقانه‌ای برای مریم میرزاخانی

عاشقانه‌ای برای مریم میرزاخانی

مریم میرزاخانی هرچند یکی از آرزوهای کودکی‌اش این بود که نویسنده شود اما ربطی به ادبیات نداشت. به انسانیت و هنرِ انسان مرتبط بود.

بنابراین نمی‌شود «صفحۀ هنری» داشته باشی و در آن از یکی از بزرگ‌ترین شاهکارهای هنری روزگارت، آن هم در روز زادروزش، سخن نگویی.

کارهایی که او کرده آن‌قدر تخصصی است که توضیحش سخت است. خود ایشان در مصاحبه‌ای گفته‌اند نمی‌توانند دستاوردهایشان را شرح دهند.

بنابراین ضمن قدردانی از تلاش‌های ایشان که قطعاً گره‌های مهمی را در زمینۀ علم گشوده ما به «ریاضیات عشق» و به هندسۀ ریمانی ِ بی‌ریایی و اخلاص می‌پردازیم.

آنچه مریم میرزاخانی را برای من تبدیل به ماندگارترین و مؤثرترین چهرۀ زندگی‌ام کرده است _اگر بخواهم در صادقانه‌ترین حالت خودم باشم_ متانت، وقار و سادگی و آن حالت سختکوشی و شکست‌ناپذیری خاصی بود که می‌شد در چهره‌شان دید.

اولین بار که خبر جایزۀ فیلدز را خواندم و تصویر ایشان را دیدم یک انسانیت کامل و والا را در ظاهر ایشان یافتم. مریم سخت بر دلم نشست و شروع کرد به تأثیرگذاری بر من.

زندگی دور از اخبار و ازدحام و فعالیت‌های فروتنانۀ بدون تبلیغش را دوست داشتم و از اینکه او سدشکنانه به زنان ایران و تمام جهان اعتماد به نفس می‌دهد غرق غرور و حس افتخار بودم.

با تمام وجود به او می‌بالیدم و می‌دانستم زندگی وی توانسته یک پیام مهم را به همگان مخابره کند و آن اینکه هیچ محدودیت ذهنی میان زن و مرد وجود ندارد و سختکوشی و پشتکار می‌تواند انسان را به بالاترین درجات برساند.

در مستند مریم میرزاخانی دوستان نزدیک ایشان از آرزوهای بزرگ، اعتماد به نفس و شوخ طبعی و خستگی ناپذیری ایشان صحبت می‌کنند. حتا زمانی که ایشان متوجه بیماری سخت خود می‌شوند آن را می‌پذیرند و می‌گویند در جهان عدالتی وجود ندارد و از تمام آنچه مریم میرزاخانی را تبدیل به یک نماد جهانی کرده، شکرگزارانه یاد می‌کنند.

پدر مریم میرزاخانی در بزرگداشت ایشان گفتند: «مریم اسطوره نیست، الگوست» چون اگر از او اسطوره بسازید نمی‌توانید به آن برسید اما الگو آدم را به حرکت وا می‌دارد.

یکی از ویژگی‌های الگوهای بزرگ این است که نامیرا می‌شوند. که به تعداد زندگی‌هایی که تغییر می‌دهند و قدرتی که می‌بخشند زندگی تازه‌ای می‌یابند.

مریم میرزاخانی هرگز یک فرد با یک زندگی محدود نبود. هر مدالی روزی فراموش می‌شود. الان فکر کنید چند نفر از افرادی را که نوبل گرفته‌اند می‌شناسید؟

حتا بزرگترین مدال‌ها هم از یاد می‌روند اما آنچه کسی را در خاطره‌ها ابدی می‌کند نحوۀ روبرو شدن او با مصایب و مواجهه با ناملایمات جهان است.

مریم میرزاخانی به ما می‌آموزد چگونه می‌توان مرگ را شکست داد و پس از آن هم زیست، چگونه می‌توان هرگز روحیۀ خود را نباخت و تا آخرین لحظه عاشقانه به کاری که به آن باور داریم، پرداخت.

چه بسا که خیلی از آدم‌ها ظاهراً زنده‌اند. به قول شاملو هوا را مصرف می‌کنند، خدا را مصرف می‌کنند و نتیجۀ همۀ این‌ها چیست؟ هیچ. نه آمدنشان و نه رفتنشان ردی بر جا می‌گذارد. البته هر ماندنی هم والا نیست. برخی‌ها می‌مانند مثلا چون بهترین و ناب‌ترین تابلو از یأس و سرخوردگی‌ را کشیده‌اند و هیچکس مثل آنان درستکارانه ناامیدی و فلاکت  را ترسیم نکرده اما ماندن مریم میرزاخانی تابلویی از شکوه و معصومیت و تلاش است.

مدال او یک افتخار شخصی و مسئله‌ای مربوط به خودش نبود. او می‌دانست چیزی به پایان راهش نمانده، زیرا فیلدز را در دومین سال از چهارسال بیماری سختش گرفت.

مدال مریم یادگاری است برای تمام انسان‌ها. برای همۀ آن‌ها که روزهایشان بیهوده می‌آید و می‌رود. که هیچ هدف و آرزویی ندارند. که روحیۀ مبارزه در آنان ضعیف است و با کوچکترین موانع به فکر واگذاری جنگ و دست کشیدن می‌افتند.

مریم میرزاخانی یک شخصیت علمی نیست که فراموش شود و به زندگی هم‌رشته‌ها و دانشمندان ختم شود، او متعلق به همۀ آدم‌هایی است که بزرگی صبوری و تلاشش را درک می‌کنند و از یاد آنچه که کرد برای زمانی که در اختیار دارند روحیه و انرژی می‌گیرند.

قرار نیست فکر کنیم موفقیت فقط در گرفتن جایزۀ فیلدز و یا جوایز معتبر جهانی است. چه بسا خیلی‌ها اصلاً دنبال این جایزه‌ها هستند و بالاخره جوینده یابنده است و آن را می‌گیرند اما چون انسانیت در آن‌ها لنگ می‌زند و دنبال شهرت‌اند، نمی‌توانند الگو باشند. بنابراین آن‌ها برنده می‌شوند اما موفق هرگز!

ما از الگوهایی این‌گونه بزرگ می‌آموزیم که فردی زندگی نکنیم، طوری باشیم که زندگی‌مان پیامی برای دیگران باشد. طوری که انسان‌های هرکجا با دیدن ما قدرت بگیرند و احساس کنند واقعاً زندگی را می‌شود از هر لحظه‌ای شروع کرد و به اوج رساند.

مریم میرزاخانی مصداق بارز این سطر سهراب است:

مرگ پایان کبوتر نیست

او به ما خاطرنشان می‌کند:

مردن را که همه بلدند مهم چگونه مردن است…

یاد و خاطره‌شان گرامی

در پایان شما را دعوت می‌کنم به شنیدن آهنگ «جان مریم چشماتو وا کن» از محمد نوری

 

مطالب مرتبط

  1. ادای احترام به یک زندگی تأثیرگذار
  2. روز جهانی زن در ریاضیات
  3. عکس‌نوشته‌هایی به یاد مریم میرزاخانی

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

22 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago