«عشاق» اثر «رنه ماگریت» نقاش برجسته‌ی بلژیکی است. سبک وی سورئالیسم وابداع‌کننده‌ی جناس تصویری است. وی انگاره‌های شاعرانه را بصورت عکس عرضه می‌کرد و در آثار او رمانتیک عمیقی دیده می‌شود. در این تصویر زن و مردی دیده می‌شود که هم را می‌بوسند اما پارچه‌ای روی صورت آن‌هاست.

برداشت‌های متعددی از این نوع بوسیدن می‌توان داشت.در برداشت اول می‌توان به خفقان یا وجود نوعی ممنوعیت اجتماعی اشاره کرد. این تابلو می‌تواند اعتراضی باشد علیه هنجارها و قوانینی که عشق را بیرونِ عرف تعریف می‌کنند و آن را در حصار کرده و دورش سیم خاردار می‌کشند به قول شاملو: «دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم».

در برداشت بعدی این دو فرد صورت ندارند اما دارند باهمدیگر معاشقه می‌کنند، می‌توان گفت این نقاشی به نوعی عشق فراجسمانی را نشان می‌دهد و عشق را معاشقه‌ی معناها و ارزش‌های متعالی می‌داند یا آن‌طور که «اریک فروم»، روانکاو اجتماعی آلمان، معتقد است عشق بالاترین پاسخ به هستی آدمی است. شاملو نیز می‌گوید «دوستت دارم بی‌آنکه بخواهمت». او نیز معتقد است عشق در فراسوی پیکرهاست آنجا که رسالت اندام‌ها به پایان می‌رسد. می‌توان گفت این نقاشی به بعد روحانی عشق اشاره دارد. یک برداشت دیگر اینکه عشق هیچ محدودیتی را برنمی‌تابد و حتا با وجود انواع سختگیری‌ها به راهش ادامه می‌دهد. می‌توان خلاف تمام این‌ها را هم تصور کرد. در این عشق جسمانی که بوسه نمادی از آن است دو نفر از هم آگاهی ندارند و هم را نمی‌شناسند و شاید نقاش خواسته همین ذات ضد و نقیض عشق را نشان بدهد.

خواستنِ هم، دیوانه‌وار خواستنِ هم بی‌اینکه برایش دلیلی داشته باشی، بی‌اینکه به طرف مقابل آگاهی داشته باشی و بی‌دانستنِ چرایی این کار عاشق می‌شوی. شاید نقاش همین نکته را برملا می‌کند که همیشه «قیصر امین‌پور» می‌گفت: کسی نمی‌پرسد چرا گل زیباست،عشق چرایی ندارد و این صورت‌ها هم اصلا هم را نمی‌بینند و بدون علت به هم عشق می‌ورزند. از طرفی به عشق کورکورانه و بدون اشراف برهمدیگر نیز دلالت دارد.

از منظر جامعه‌شناسی می‌توان این نقاشی را ترسیم جامعه‌ای استبدادی دانست که در آن فردیت را از افراد گرفته و آن‌ها را بدون تفاوت‌های فردی مطرح می‌کند. افرادی که بدنشان سانسور شده،هویتی ندارند. افرادی که به عنوان اشخاص منحصربفرد مطرح نیستند بلکه همه همسان، بی‌چهره و فاقد خلاقیتند.

درواقع نظام استبدادی تا آنجا که بتواند افراد را شبیه هم می‌کند تا با برداشتن تفاوت‌ها گله‌ای ترتیب دهد که در آن هیچ صدای مخالفی وجود نداشته باشد و تمام افراد مطیع و فرمانبردار و سلطه‌پذیر شوند.

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

چگونه از «دادگاه بیست‌وچهار ساعتی ذهن» و «محکومیت‌های مداوم» رها بشویم؟

5 ساعت ago

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

3 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

6 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

7 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

2 هفته ago