شعر فارسی

چند عاشقانه از «احمد شاملو»

دوست‌ات می‌دارم بی‌…

دوست‌ات می‌دارم بی‌آن‌که بخواهم‌ات.

 

سال گشته‌گی‌ست این

که به خود در پیچی ابر وار

بِغُرّی بی‌آن‌که بباری؟

 

سال گشته‌گی‌ست این

که بخواهی‌اش

بی‌این‌که بیفشاری‌اش؟

 

سال گشته‌گی‌ست این؟

خواستن‌اش

تمنای هر رگ

بی‌آن‌که در میان باشد

خواهشی حتا؟

 

نهایت عاشقی‌ست این؟

آن وعده‌ی دیدار در فراسوی پیکرها؟

ص 938

 

رستاخیز

من تمامی مردگان بودم

مرده‌ی پرنده‌گانی که می‌خوانند

و خاموش‌اند

مرده‌ی زیباترین جانوران

بر خاک و در آب

مرده‌ی آدمیان

از بد و خوب

 

من آن‌جا بودم در گذشته

بی‌سرود

با من رازی نبود

نه تبسمی

نه حسرتی

به مهر

مرا

بی‌گاه

در خواب دیدی

و با تو

بیدار شدم.

ص 836

 

در لحظه

به تو دست می‌سایم و جهان را در می‌یابم

به تو می‌اندیشم

و زمان را لمس می‌کنم

معلق و بی‌انتها

عریان.

 

می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.

آسمان‌ام

ستاره‌گان و زمین

و گندم عطرآگینی که دانه می‌بندد

رقصان

در جان سبز خویش.

 

از تو عبور می‌کنم

چنان که تندری از شب

می‌درخشم

فرو می‌ریزم.

ص837

 

فراقی

چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوری‌ات آزمون تلخ زنده‌ به گوری!

چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم

بر پشت سمندی

گویی

نو زین

که قرارش نیست

و فاصله

تجربه‌ئی بی‌هوده است.

 

بوی پیرهن‌ات

این‌جا

و اکنون.

 

کوه‌ها در فاصله سردند

دست

در کوچه و بستر

حضور مأنوس دست تو را می‌جوید

و به راه اندیشیدن

یأس را رج می‌زند

 

بی‌نجوای انگشتانت

فقط

و جهان از هر سلامی خالی‌ست

صص779-778

 

رستگاران

در غریو سنگین ماشین‌ها و اختلاط اذان و جاز

آواز قمری‌ی کوچکی را

شنیدم

چنان که از پس پرده‌ئی آمیزه‌ی ابر و دود

تابش تک ستاره‌ئی.

 

آن‌جا که گنه‌کاران

با میراث کمرشکن معصومیت خویش

بر درگاه بلند

پیشانی‌ی درد

بر آستانه می‌نهند و

باران بی‌حاصل اشک

بر خاک

و رهائی و رستگاری را

از چارسوی بسیط زمین

پای در زنجیر و گم‌کرده راه می‌آیند،

گوش بر هیبت توفانی‌ی فریادهای نیاز و اذکار بی‌سخاوت بسته

دو قمری

بر کنگره‌ی سرد

دانه در دهان یک‌دیگر می‌گذارند

و عشق

بر گرد ایشان

حصاری دیگر است.

صص700-699

 

5

شکوهی در جان‌ام تنوره می‌کشد

گویی از پاک‌ترین هواهای کوهستانی

لبالب

قدحی درکشیده‌ام.

 

در فرصت میان ستاره‌ها

شلنگ‌انداز رقصی می‌کنم

دیوانه

به تماشای من بیا!

ص 445

 

تو را دوست می‌دارم

طرف ما شب نیست

صدا با سکوت آشتی نمی‌کند

کلمات انتظار می‌کشند

 

من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست

شب از ستاره‌ها تنهاتر است…

 

طرف ما شب نیست

چخماق‌ها کنار فتیله بی‌طاقت‌اند

 

خشم کوچه در مشت توست

در لبان تو شعر روشن صیقل می‌خورد

من تو را دوست می‌دارم، و شب از ظلمت خود وحشت می‌کند.

ص 218

 

منبع

مجموعه آثار احمد شاملو

نشر نگاه

چاپ نهم

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیش‌پاافتاده

«کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم»: امر سیاسی یعنی امر پیش‌پاافتاد آیدا گلنسایی: کمونیسم…

17 ساعت ago

گزیده‌ای از بهترین سخنرانی‌های «اپرا وینفری»

گزیده‌ای از بهترین سخنرانی‌های اپرا وینفری

2 روز ago

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند…

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند...

3 روز ago

«رازهای سطح» مستندی دربارۀ مریم میرزاخانی

«رازهای سطح» مستندی جذاب دربارۀ مریم میرزاخانی مریم میرزاخانی ۲۲ اردیبهشت سال ۱۳۵۶ متولد شد.…

1 هفته ago

پنج دلیل که ادبیات ایران در جهان جدی گرفته نمی‌شود

پنج دلیل که ادبیات ایران در جهان جدی گرفته نمی‌شود آیدا گلنسایی:  بسیاری از آثار…

2 هفته ago