و فکر میکنی که سیبهای این درخت به تمام دستهای سبد شده میرسند
«قهرمان قلابی» با صدای محمد عارفیفر
قهرمان قلابی
چقدر زل میزنی به ظلمت؟
چقدر تاریکی را میکوبی عزیزم؟
روز باز نمیشود
روشنایی شایعهای بود که در شهر پیچید
و شمعها تشدید خاموشیاند
از شکاف ِتولد
میافتی روی غلتک تنهایی
زندگی میکنی
بیچراغی روشن مانده حتی در اعماق
زندگی میکنی
زیر سایهی ِمتین یأس
و با اینکه میدانی هیچکس
پشت این تصویرها نیست
که آینه یادآوری میکند
برای نجات مرتب اسم اعظم را میبری
و میدوی
آنقدر که از گور هم میگذری
و دیگر مرگ برایت آهنگی نیست
که گربهها را میرقصاند
آنقدر که میرسی به ریشهها
و فکر میکنی که سیبهای این درخت
به تمام دستهای سبد شده میرسند
و فکر میکنی
به آن شب روانپریشی
که قرص ماه را قطع نمیکند
و به اعصابِ آرام اقیانوس
و فکر میکنی هنوز صدای گنجشکها را
از پشت پنجره جمع نکردهاند
و تنهایی کیهانیات را
توانایی در تحمل شکست مینامی
تا قهرمانی قلابی باشی
که از قلع و قمع آسیابهای بادی
برگشته است
زندگی میکنی و درخت به درخت
تبرتری
زندگی میکنی
بیحتی یک کف دست فردا
منبع
کافه کاتارسیس
نشر آنسو
«قهرمان قلابی» با صدای محمد عارفیفر
ویلیام فاکنر: هنرمند هيچ اخلاقی نمیشناسد مصاحبهکنندهای از فاکنر میپرسد: نويسنده چگونه رُماننويس جدی میشود؟…
بریدهای از کتاب آسایش نوشتۀ مت هیگ به دلیل انعطافپذیری عصبی، مغز ما براساس چیزهایی…
چرا «گلابی» مهم است؟ گلابی از زمان ماقبل تاریخ با ما بوده است، حتی برشهای…