و جاودانگی رازش را با تو در میان نهاد…
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
. . . . . . . . . .
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
□
جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است. ــ
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آندست
که تملکِ خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!
□
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانیِ آسمان میگذرد
ــ متبرک باد نامِ تو! ــ
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را…
و جاودانگی رازش را با تو در میان نهاد…
۲۹ بهمنِ ۱۳۴۵
منبع
مجموعه اشعار شاملو
دفتر مرثیههای خاک
نشر نگاه
پنج دلیل که ادبیات ایران در جهان جدی گرفته نمیشود آیدا گلنسایی: بسیاری از آثار…
رمان «دشمن عزیز» نوشتۀ جین وبستر: دعوت به مذهبی مبارزتر! آیدا گلنسایی: رمان دشمن عزیز…
نگاهی به رمانِ «هیچ دوستی به جز کوهستان» نوشتۀ بهروز بوچانی آیدا گلنسایی: «هیچ دوستی…
بریدههایی از خطابۀ نوبل ماریو بارگاس یوسا «به روشنی به یاد میآورم که تبدیل شدن…