بریدههایی از کتاب «چگونه یونگ بخوانیم» نوشتۀ دیوید تیسی
یونگ نخستین ضدروانپزشک بود که باور داشت بیمار واقعی، فرد دردمند نیست، بلکه تمدن غربی است که ناخوش و رنجور شده است. هدف حقیقی او در همۀ آثارش درمان دنیای غرب بود.
یونگ برای جامعۀ غربی پسادینی که مدتها بدون یک افسانۀ معنوی یا نظام کیهانی مشترک روزگار گذرانده، امکان مجذوبیت و ژرفای معنوی را به ارمغان آورده است… او در زمانۀ علم در پی روح بود و روزگار به اشتیاق او روی خوشی نشان نمیداد. زمانۀ ما همدردی بیشتری با او دارد، زیرا ما در دورۀ پسامدرن زندگی میکنیم که در آن، فرضهای علم و مدرنیته به چالش کشیده شده، دربارهشان تردید شده است یا وارونه شدهاند. زمانۀ ما تشنۀ معنا است و مخاطب یونگ دقیقاً همین عطش پساخردگرایی یا پساروشنگری است.
ما از لحاظ دانش توانگر شدهایم و از لحاظ خرد تهیدست. کانون جاذبۀ علائق ما به مادهگرایی منتقل شده، در حالی که پیشینیان ما شیوهای از تفکر را ترجیح میدادند که به خیال نزدیکتر بود. در ذهن باستانیان همهچیز هنوز با اسطوره اشباع میشد.
برای آنکه روح خویش را در تملک داشته باشیم و همزمان در این جهان بمانیم، لازم است اندکی دیوانه باشیم. ایدۀ خود درونی، برای جهانی که تنها در پی امنیت مادی و سازگاری اجتماعی است، «پنداری جنونآمیز» تلقی میشود. عنصر دیوانگی یا غرابت با بیرون آوردن ما از موقعیت خودمحوری، ما را عاقل و سالم نگه میدارد و قادرمان میسازد رابطهمان را با کل شخصیت حفظ کنیم. بخش عمدهای از روانپزشکی هوادار سازگاری اجتماعی به هر بهایی است و یونگ مخالف هرگونه شرطیسازی در جهت گمراهی روح است. توصیهاش این است که ارزشهای جامعه را به جای تکرار و تقلید باید نقد کرد و به همین دلیل است که باید اندکی دیوانگی و فضای مخفی و اسرارآمیز فراهم آوریم تا روح در آن شکوفا شود.
یونگ معتقد بود انسانیت مدرن میکوشد بدون خدایان و بدون رابطهای درست با مقدسات زندگی کند. او میترسید ما به وضعیتی برسیم که قابل کنترل نباشد، شاهراهی به سوی نابودی. یونگ سخنگوی دین نبود که نگران وضعیت اخلاقی و معنوی مردم باشد؛ نگرانی او چیزی بنیادیتر از اصول اخلاقی بود. او نگران سلامتی روان ما، ظرفیتمان برای از دست دادن جهتیابیمان و مستولی شدن نیروهای ناخودآگاه بر ما بود.
یونگ باور داشت جان «یک دیو نیرومند و سهمگین» است که از لحاظ اخلاقی بیطرف و حتی بیاخلاق است. از نگاه او مقدسات، بنیادین، سترگ، ناخجسته و به اندازۀ نیروهای طبیعت پیشبینیناپذیر هستند. این ما هستیم که دلمان میخواهد اولوهیت «نیک» به نظر بیاید.
من از هنر معاصر، موسیقی، شعر و فیلم قوت قلب میگیرم که به شکلی خلاقانه پاسخگوی معضلات معنوی زمانۀ ما هستند. شیوۀ پیامبرانه و نه کشیشانه است که میتواند راهی در تاریکی زمانۀ ما بجوید. و پیشگویی و پیامبری قلمروِ طبیعی هنرمند است. لوک اسکایواکر به نیرو اعتماد کرد، ولی من به هنرمند اعتماد میکنم که رهبر شهودی زمانۀ ما است.
ما نیازمند خلسهایم که در معنای یونانیاش (ek-stasis) یعنی بیرون از ایگو. ایگو یک زندان است که در زمان، مکان و عقلانیت گرفتار شده است. ما نیازمند آنیم که گهگاه و بر اساس یک نظم مشخص از این زندان ذهنی رها شویم. چه چیز ما را آزاد میکند؟ شعر، عشق، آمیزش تنانه، رواندرمانی، اشتیاق، طبیعت، مراسم، آیین، موسیقی، همدلی، شفقت و همدردی با جهان. یونگ همۀ اینها را دین مینامد.
بریدههایی از کتاب «چگونه یونگ بخوانیم» نوشتۀ دیوید تیسی
منبع
چگونه یونگ بخوانیم
دیوید تیسی
ترجمۀ سپیده حبیب
نشر نی
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…