مطالعۀ ادیسۀ هومر و شاهکارهای کلاسیک به چه دردی میخورد؟
(ترجمۀ عرفان قادری): دنیل مندلسون، استاد برجستۀ ادبیاتِ یونان و روم باستان، زندگینامهنویس و منتقد ادبی است. ادیسه حماسۀ هومر است و مندلسون یکی از عمیقترین آثار روزگار ما را دربارۀ این حماسه نوشته است، به نام دربارۀ ادیسه . این اثر آمیزهای است از زندگینامۀ شخصی، تحلیل ادبی و تاریخ فرهنگی. او در این مصاحبه دربارۀ اتهام «بهدردنخوریِ» آثار کلاسیک میگوید و با ارائۀ دیدگاههایی قانعکننده بیان میکند که مطالعۀ شاهکارهای ادبی طوری ما را برای تجربههای انسانی نظیر عشق، اندوه، تردید و لذت مهیا میسازد که از عهدۀ تحصیلات ظاهراً «بهدردبخور» خارج است.
مطالعۀ ادیسۀ هومر و شاهکارهای کلاسیک به چه دردی میخورد؟
اُکتاویان ریپورت: چرا ادیسه میخوانیم؟
دنیل مندلسون: حتماً دلیلی دارد که شاهکارهای ادبی شاهکار میشوند. اما این دلیل هرچه باشد ربطی به واسطه و دلال قوی ندارد. شاهکارها طوری نوشته میشوند که از نظر داستانپردازی پُرکشش هستند و اساسیترین مسائل مربوط به تجربۀ انسانی را مورد تردید قرار میدهند. آثار ادبیِ یونان و روم باستان اساس نگرش ما به جهان را شکل میدهند و ما هم به این دلیل آنها را میخوانیم که دربارۀ زندگی مطالب درست و مطابق با واقعیت در اختیار میگذارند. درمورد خاصِ ادیسه باید بگوییم که این حماسه، سوای موارد دیگر، یکی از آثار برجستۀ ژانر خانوادگی است، زیرا از بازگشت به خانه، معنای خانه، فهمیدن و اثبات عشق به خانواده سخن میگوید و از اُلفتی حرف میزند که اعضای خانواده را طی سالیان دراز و بهرغم فاصله و گذشت ایام پیوند میدهد.
از آن مهمتر اینکه ادیسه، از جهتی، نخستین داستان علمیتخیلی جهان است. روایت ماجراجویی است که (با نقل از آغاز مجموعۀ پیشتازان فضا ۲ با تمدنهای عجیب و تازه مواجه میشود. اولیس که متعلق به تمدن یونان، یعنی فرهنگ غرب، است در تمدنهای متفاوت و جدید سیاحت میکند و بهواسطۀ همین برخوردها با الگوهای تمدنیِ مختلف -از بربریت محض گرفته تا فرهنگ والا- دربارۀ تمدن خودش و جایگاه آن در این طیف گسترده به تأمل میپردازد.
ادیسه اگر اولین داستان علمیتخیلی هم نباشد، بیتردید یکی از نخستین اسناد انسانشناختیِ سنت غرب است. داستان دربارۀ کسی است که علاقمند است بداند اقوام فرهنگهای دیگر چطور زندگی میکنند. و ما خوانندگان، از طریق اولیس، فرصت آن را مییابیم که دربارۀ معنای متمدنبودن تأمل کنیم.
مطالعۀ ادیسۀ هومر و شاهکارهای کلاسیک به چه دردی میخورد؟
اُکتاویان ریپورت: اولیس متعلق به چه تمدنی است و جوامع دیگر در قیاس با جامعۀ او چه وضعیتی دارند؟
مندلسون: ماجرا شبیه داستان «گلدیلاکس و سه خرس»۳ است که میگفت این تخت خیلی بزرگ است، این یکی خیلی کوچک است، این یکی کاملاً اندازه است. گمان میکنم ما هم باید اینگونه بپنداریم که تمدن خودِ اولیس -یعنی تمدنی که ایتاکا، دولتشهر یونانیِ عصر مِفرغ، عرضه میکند- بهنوعی کاملاً اندازه است. در یک سویِ این گسترۀ تمدنی سیکلوپ قرار دارد که پایینترین حد بربریت را به نمایش میگذارد. یکی از معیارهای مهم تمدن، که یقیناً در فرهنگ اولیس هم وجود داشته، طرز رفتار با مهمان است. و رابطۀ مهمان و میزبان ازجمله نشانههای بارز این جامعۀ متمدن است: شما از مهمانانتان از ته دل پذیرایی میکنید. این یکی از مضامینی است که بارها و بارها در داستان تکرار میشود. هر بار که خود اولیس در هیئت غریبهای ناشناس به خانۀ کسی فرود میآید دستورویش را میشویند و او را اطعام میکنند. و بعد از او میپرسند «خب، بگویید نام شما چیست؟». این روالِ همیشگی است. اما سیکلوپ، برعکس، مهمانانش را میخورد. او آدمخواری است که طبعاً در نازلترین سطح طیف تمدن قرار میگیرد.
از سوی دیگر، آخرین ماجرای اولیس پیش از بازگشت به خانه در جزیرۀ سخریا روی میدهد که سرزمین فایاکیهای بافرهنگ است. آنها رقص، موسیقی، شعر و بازی را دوست میدارند و به طرزی باورنکردنی فرهیختهاند و برای اولیس، که مهمانِ خانهشان است، دل میسوزانند. متوجه گریۀ او میشوند و علت اندوهش را جویا میشوند. پس، به نظر من، فایاکیها و سیکلوپ دو حد گسترۀ فرهنگ هستند. و یونانیها، که اولیس نمایندهشان است، جایی میان این دو حد قرار میگیرند.
مطالعۀ ادیسۀ هومر و شاهکارهای کلاسیک به چه دردی میخورد؟
اُکتاویان ریپورت: به نظر شما چند نفر در تصنیف ادیسه نقش داشتهاند؟ آیا فکر نمیکنید ادیسه کار همان کس یا کسانی باشد که ایلیاد را نوشتهاند؟
مندلسون: اصلاً نمیشود گفت. دربارۀ چگونگی تصنیف این حماسهها هیچچیز نمیدانیم. قول رایج این است که بخشهای مختلفِ ایلیاد و ادیسه بهتدریج و با الهام از داستانهای عامیانه طی دهها و بلکه صدها سال شکل گرفتهاند تا اینکه، درنهایت، شخص یا اشخاصی آنها را به شکلی که امروز مشاهده میکنیم درآورده است. بههیچوجه نمیتوان دربارۀ تعداد واقعیِ نقالان یا شعرایی که اشعار نسخههای امروزیِ این حماسهها را سرودهاند اظهارنظر کرد. اما شواهدی هست دربارۀ اینکه این متن لایههای مختلفی دارد. مثل زمانی که به دامنۀ کوهی نگاه میکنید و چینههای مختلف زمینشناختی را میبینید، ایلیاد و ادیسه هم لایهلایه هستند. در جاهایی که دو رویداد به هم وصل میشوند بهراحتی میتوان اضافات و گسیختگیهایی را تشخیص داد که نشان میدهند درزهایی در متن داستان وجود دارد. گمان نمیکنم کسی بتواند بهطور قطعی بگوید که چند نفر دستاندرکار بودهاند.
اما میدانیم که، در آنچه به اصطلاح «چرخۀ حماسی» مینامیم، اشعار حماسی دیگری نیز وجود داشته است. چرخۀ حماسی به مجموعۀ اشعاری گفته میشود که تاریخ جنگ تروا را از خاستگاه نخستین آن -یعنی ماجرای داوری پاریس- تا سقوط شهر تروا و اتفاقات پس از آن و بازگشت قهرمانان به خانه روایت میکند. از کل آن چرخه یکی ایلیاد باقی مانده که حادثهای مربوط به سال آخر جنگ را روایت میکند، یکی هم ادیسه.
تصور میکنم شواهد کافی در دست باشد که نشان میدهد اشعارِ دیگر بهخوبیِ ایلیاد و ادیسه نبودهاند. مثلاً ارسطو از برخی آثارِ این چرخۀ حماسی که امروز از میان رفته با بیانی تحقیرآمیز یاد میکند. اگر فرض کنیم ایلیاد و ادیسه حدود ۷۰۰ ق.م کموبیش بهصورت کنونیشان درآمده باشند -و رویدادی که نقل میکنند در ۱۲۰۰ ق.م یا ۱۱۰۰ ق.م رخ داده باشد و، بنابراین، حدود ۵۰۰ سال بین جنگ تروا و ایلیاد و ادیسه فاصله باشد- این آثار تا پیش از حکومت پریکلس در ۴۰۰ ق.م کاملاً مقبول و پذیرفتهشده بودند و از آنها، بهویژه از ایلیاد، به کرّات یاد میشده است.
ما میدانیم که اوراقی که از ایلیاد روی کاغذ پاپیروس باقیمانده بسیار بیش از ادیسه است. پس ظاهراً ایلیاد بیشتر رونویسی میشده و این یعنی احتمالاً کتاب درسی بوده و از آن بیشتر استفاده میشده است. اما نکتۀ جالب توجه درمورد آنها این است که از همان آغاز آثار معیار بودهاند. هیچ دانشگاهی در قرن نوزدهم تصمیم نگرفته از میان چندین رقیب مُهر تأیید خود را بر این دو اثر بزند. اینها در زمان خودشان هم شاهکار بودهاند.
مطالعۀ ادیسۀ هومر و شاهکارهای کلاسیک به چه دردی میخورد؟
اُکتاویان ریپورت: آیا هیچ لحظه یا صحنهای از ادیسه، بهطور خاص، نظر شما را به مفاهیمی چون خانه و خانواده و معنای آنها جلب کرده است؟
مندلسون: در دو صحنه، اولیس دوباره اعضای خانوادهاش را میبیند و هر بار صراحتاً موضوعاتی مطرح میشود مثل اینکه نزدیکترین افراد به انسان چه کسانی هستند و آدمها چطور آنها را درک میکنند. شگفت اینکه این دو صحنه بسیار با هم متفاوت هستند. اولیس بعد از ۲۰ سال (در آغاز سرود سیزدهم از مجموع ۲۴ سرود، که درواقع نیمۀ کتاب است) سرانجام به خانه میرسد و رهسپار قصرش میشود تا خواستگاران را به سزای اعمالشان برساند. در راه پسرش را میبیند.
این قطعه خیلی عجیب است. آنجا که بالاخره آتنه چوبدستی زرین خود را به اولیس میزند و هویت واقعی او را برای پسرش تلماک برملا میسازد، اتفاق مأیوسکنندۀ عجیبی رخ میدهد. تلماک ماجرا را باور نمیکند. او نمیپذیرد که این مرد غریبه همان پدری است که قریب ۲۰ سال آرزوی دیدارش را داشته است. همانطور که میدانیم، وقتی اولیس خانه را ترک کرد تلماک نوزاد بود. حالا پسرش مردی ۲۰ساله شده؛ بین پدر و پسر جدایی افتاده است. اولیس، در جایی، واقعاً به پسرش میگوید «نه، اولیسِ دیگری به اینجا نخواهد آمد». به نظرم این جمله خیلی زیرکانه است، چون آنها همدیگر را نمیشناسند. چیزی برای بازشناسی وجود ندارد. به تعبیری، بدون شناخت قبلی نمیتوان بازشناسی کرد. آنها هرگز با هم آشنا نبودهاند و، ازاینرو، ممکن نیست آن لحظۀ ناگهانیِ «شناخت» میان آنها رخ دهد، پس صرفاً باید همدیگر را بپذیرند.
حال میتوان این برخورد را با صحنۀ فوقالعاده پراحساس دیدار اولیس با پدر سالخوردهاش، لائرت، که آخرین دیدار اوست مقایسه کرد. در این زمان او همۀ خواستگاران را کُشته و خود را به همسرش پنلوپ نمایانده است. اولیس نزد پدرش میرود و هر دو، تحتتأثیر رابطۀ عمیقی که بینشان است، زارزار میگریند. به نظر من هر کس این منظومه را سروده با این صحنهها نکتههای بسیار هوشمندانهای دربارۀ روابط انسانی بیان کرده است. ارتباط اولیس با پسرش آسان نیست. تلماک میگوید «نه، نه، نه، نه تو اولیس پدر من نیستی». اولیس توضیح میدهد و دلیل میآورد تا اینکه بالاخره پدر و پسر یکدیگر را میپذیرند و مشغول رایزنی میشوند. اما اولیس و پدرش -که پیش از این رابطهای عمیق داشتند و اکنون واقعاً «دوباره» به هم رسیدهاند- از خوشحالی زبانشان بند میآید و مثل ابر بهار گریه میکنند.
اُکتاویان ریپورت: آیا از میان اشخاص داستان کسی بهطور خاص محبوب شما هست؟ کسی که با او عمیقاً احساس همذاتپنداری کنید.
مندلسون: من مخالف همذاتپنداری هستم و همیشه هم به دانشجویانم میگویم همذاتپنداری نکنید یا حداقل سعیتان را بکنید که همذاتپنداری نکنید.
بااینحال برای تدریس ادیسه، بهناچار، باید کمی خاطرخواه اولیس بود. شخصیت او اغواکننده است. من در مقام نویسنده با اولیس همذاتپنداری نمیکنم، بلکه شیفتۀ داستانپردازیهایش هستم. اولیس همزمان قصهگو، دروغگو، دغلباز و اهل بازی با کلمات است. او سیکلوپ را با یک جناسِ فوقالعاده دقیق و استادانه مغلوب میکند. اولیس پهلوان زبان و داستانپردازی است و از این نظر برای نویسندگان جذاب است.
اما حماسۀ ادیسه آنقدر شخصیتهای فوقالعاده دارد که دشوار بتوان یکی از آنها را انتخاب کرد. سیکلوپ شخصیت فوقالعادهای است، همینطور پنلوپ. اوریکله -همان دایۀ پیرِ بدعنقی که اولیس را در کُشتن خواستگاران همراهی میکند- هم شخصیت جذابی دارد.
ادیسه از لحاظ شخصیتهای برجستۀ زن هم -که امروزه مخصوصاً توجه ویژهای به آن میشود- از غنای خاصی برخوردار است. البته بهتر است بگویم شخصیتهای مؤنث، چون بعضی از آنها الهه هستند. آتنه یکی از همین شخصیتهاست. خشک و نجوش نیست و کمی هم شوخطبعی دارد. بعد از او، باید از سیرسه و کالیپسو نام برد. زمانی نظریهای مطرح شده بود مبنی بر اینکه نویسندۀ ادیسه باید زن بوده باشد، چون شخصیتهای مؤنث فوقالعادهای خلق کرده است. البته کسی این نظریه را قبول ندارد، ولی بههرحال نشان میدهد این شخصیتها چقدر پرمایه و غنی هستند. نمیتوانم بگویم شخصیت محبوبم کیست، چون همهشان خیلی خوباند.
اُکتاویان ریپورت: اقناعکنندهترین چیز در تدریس ادیسه به دانشجویان دورۀ کارشناسی چیست؟ دشوارترین بخش کار چیست؟
مندلسون: دلیل آمدن خیلی از دانشجویان دورۀ کارشناسی به کلاسم این است که میدانند ادیسه منظومهای هیجانانگیز و پر از ماجراجویی است -که البته همینطور هم هست. این موضوع را انکار نمیکنم. ولی وقتی چشم دانشجویان را به غنایِ مضمونیِ فوقالعادۀ این اثر هنری باز میکنی، آنوقت اقناعکننده میشود. چیزی نیست که ادیسه به آن نپردازد: انسانشناسی، زبان، داستان، هویت، پنهانکاری، خانواده و زندگی اجتماعی. من همیشه اینطور تصور میکنم که دانشجویان به هوای ماجراهای هیجانانگیز اولیس کلاس را آغاز میکنند ولی دستِآخر با فهم و درک قابلملاحظهای که از وسعت و پیچیدگی لذتبخشِ اثر و معنی رابطه، صمیمیّت و بازشناسی به دست میآورند دوره را به پایان میرسانند.
حالا میرسیم به اینکه دشوارترین بخش تدریس ادیسه به دانشجویان دورۀ کارشناسی چیست. ادیسه هم، مثل بسیاری دیگر از آثارِ پیچیدۀ ادبیات، گاه به ابعادی از زندگی میپردازد که درک آن برای دانشجویان سال اول دانشگاه که ۱۷ سال بیشتر ندارند دشوار است. نقاط اوج داستان، که اعضای خانوادۀ اولیس او را به جا میآورند، بسیار تأثرانگیز است، بهشرطی که بتوانید درک کنید وقتی کسی را بعد از ۲۰ سال دوباره میبینید -بهنحوی که در میانسالی یا پیری درک میکنید- چه حسی دارد. آنهایی که بعد از ۲۵، ۳۵ یا ۵۰ سال با دوستان دورۀ مدرسه یا دانشگاه دور هم جمع شدهاند آن حالت آشفتگیِ عجیبوغریبی را که میگویم میشناسند؛ کسانی را میبینید که سابقاً میشناختید. اصلاً مثل قبلشان نیستند، اما هنوز بعضی چیزهایشان آشناست. نمیتوانید این تجربه را در ۱۷ یا ۱۸ سالگی داشته باشید، هنوز حتی سنّتان به ۲۰ سال که تعداد سالهای دوریِ اولیس و پنلوپ است نرسیده.
اُکتاویان ریپورت: چه چیزهای مهمی را در ترجمۀ این منظومه از دست میدهیم؟
مندلسون: در کتابم بحثی را مطرح کردهام که در کلاس با دانشجویان داشتیم، دربارۀ پیچیدگیِ آن جِناسی که اولیس از طریق آن سیکلوپ را مغلوب کرد. وقتی اولیس نخستینبار سیکلوپ را میبیند میگوید «نام من هیچکس است». در پایان این سرود و پس از آنکه اولیس و یارانش به سیکلوپ حمله میبرند و او را کور میکنند، همسایههای سیکلوپ به کمک او میشتابند. آنها میپرسند «آیا کسی در پی آن است که تو را بکشد؟ آیا کسی تو را مجروح کرده است؟» و او پاسخ میدهد «هیچکس مرا میکشد، هیچکس مرا مجروح میکند». بعد آنها میگویند «خب، پس ما به خانههایمان بازمیگردیم». اینطور میشود که کسی به او کمک نمیکند.
این بازی با کلمات در متن یونانی دهبرابر پیچیدهتر و جالبتر از آن چیزی است که در ترجمۀ انگلیسی اثر میبینیم. در زبان یونانی یکی از کلماتِ معادل «هیچکس» کلمۀ هماملایِ واژهای به معنای «زیرکی»۴ است. پس سیکلوپ، وقتی اولیس به او حمله میکند، فقط نمیگوید «هیچکس مرا میکشد»، بلکه میگوید «زیرکی مرا میکشد» که از قضا پربیراه هم نمیگوید.
اشارۀ تلویحی دیگری هم هست که ما در انگلیسی نمیفهمیم. کلمۀ دیگری که در زبان یونانی به معنی «هیچکس» است، تا اندازهای، همآوایِ نام «اولیس» است. یعنی اگر کسی کمی مست باشد، نام «اولیس» را مثل آن کلمه ادا میکند -که البته میدانیم سیکلوپ هم مست بود. پس میبینیم که بازیِ خیلیخیلی پیچیدهای در جریان است و بههیچوجه نمیتوان آن را در انگلیسی بهطور کامل اجرا کرد. انگلیسی با یونانی متفاوت است.
اُکتاویان ریپورت: آیا شما نگران فاصلهگرفتنِ جامعه از علوم انسانی هستید؟
مندلسون: در برخی دانشگاهها، گروههای مختلفِ دانشکدههای علوم انسانی تعطیل میشوند و زبان و ادبیات یونان و روم باستان، با سرفصلهای کلی و بدون نگرش تخصصی، با تاریخ هنر، زبان فرانسوی، آلمانی و ایتالیایی ادغام میشود. این وضع قطعاً نگرانکننده است. به نظرم همیشه جای نگرانی هست. معمولاً وقتی آدمها مخالف تحصیل در مقاطع بالاترِ این رشتهها هستند، میگویند «ادبیات بهدردنخور است»، ولی من همیشه در برابر این حرف مقاومت میکنم. میتوانید حسابداری بخوانید که واقعاً از یک نظر بهدردبخور است. اما اگر پدرتان فوت کند، مدرک حسابداریتان هیچ دردی از شما دوا نمیکند، ولی هومر میتواند به دادتان برسد. ادیسه کنارتان است. آثار ادبی برجسته به شما کمک میکنند دربارۀ فناپذیری و مرگ عزیزان اندیشه کنید. و این به نظر من خیلی بهدردبخور است.
تحصیلات وسیعی که انسان را در زمینههای ادبیات، تاریخ، فلسفه، ریاضیات و علم حقیقتاً آگاه کند انسانبودن و شهروندبودن را به ما میآموزد. میدانم که این حرفها به نظر خیلی آرمانگرایانه میرسند، ولی اگر وضعیت کنونیِ سیاسی و اجتماعیِ کشور را نشانۀ تمرکز نسل حاضر بر علوم کاربردی بدانیم، به نظر من حتماً باید به فکر راهحل دیگری باشیم. تا آنجا که من میدانم، این دلمشغولیِ شدید و نامعقولی که نسبت به پولدرآوردن بهعنوان تنها هدف تحصیلات دانشگاهی وجود دارد شهروندانی بینهایت حقیر و فرومایه تحویل جامعه میدهد. به گمان من، اگر چیزی که ما به آن میگوییم «بهدردبخور» میانۀ خوبی با علوم انسانی نداشته باشد، به هیچ دردی نمیخورد.
اُکتاویان ریپورت: ممکن است نظر خود را دربارۀ ارتباط مضمونی و فرهنگی ایلیاد و ادیسه بفرمایید؟
مندولسون: من بیتردید این دو اثر را مکمل یکدیگر میدانم. البته قصد نگارندگان آنها این نبوده، ولی این دو منظومه، در کنار هم، تقریباً به همۀ جنبههای تجارب انسانی میپردازند. حماسۀ ایلیاد بهنوعی الگوی تراژدی است. و ادیسه الگوی کمدی. ایلیاد از انتخابهایمان سخن میگوید که ما را مجبور میکنند، بهرغم فناپذیری، با معنای زندگی روبهرو شویم و این همان دوراهی یا وضعیت دشوار در تراژدیهاست، اینکه آیا ارزشهایی که انسان پیشۀ عملِ خود میسازد به نتایج و پیامدهای آن میارزد یا خیر. این همان وضعیت دشواری است که آشیل در آن گرفتار است.
ادیسه با ازدواجی استعاری و پایانی خوش برای پهلوانِ داستان خاتمه مییابد. اتفاقات این حماسه تقریباً مثل آن چیزی است که ما از کمدی میشناسیم. البته منظورمان کمدیهای خندهدار نیست؛ ادیسه از این نظر کمدی است که داستانش ماجرای پهلوانی است که تنها برای رسیدن به خانوادهاش باید با دشواریهایی مواجه شود و از آنها عبور کند.
پس من گمان نمیکنم ایلیاد و ادیسه دو اثر مجزا باشند که، بر حسب اتفاق، یک شاعر یا گروه شاعران آنها را سروده باشند. به نظرم این دو اثر را میتوان بهخوبی بهعنوان مکمل هم بررسی و مطالعه کرد. میان متخصصان ادبیات یونان و روم باستان مَثل معروفی هست که میگوید: ایلیاد از ادیسه خبر نداشته، ولی ادیسه قطعاً از ایلیاد باخبر بوده. این دو اثر خواهربرادر هستند. و همانطور که قبلاً هم گفتم، همۀ موضوعات را دربر میگیرند. عشق، ازدواج، مرگ، تولد، فرزند، جنگ، ایثار، قتل، مذهب؛ همهچیز.
اُکتاویان ریپورت: آیا به نظر شما عجیب نیست که هکتور -شخصیت غیریونانیِ حماسه- تحسینبرانگیزترین شخصیت ایلیاد باشد؟
مندلسون: درمورد اینکه چقدر باید ترواییها را متفاوت با یونانیها بدانیم حرف و حدیث فراوان است. برخی بدون سند و مدرک ادعا میکنند ترواییها آسیایی بودهاند و تمدنشان با تمدن یونانیها متفاوت بوده. درحالیکه آنها خدایان واحدی را میپرستیدند و ظاهراً به یک زبان سخن میگفتند.
به نظر من تأثرانگیزیِ شخصیت هکتور ارتباطی به ترواییبودن او ندارد، بلکه دلیلش این است که به جبهۀ دشمن تعلق دارد، یعنی دشمنِ طرفی است که دلمان میخواهد برنده شود. بدیهی است که خوانندگان با یونانیها همذاتپنداری میکنند. اما نکتۀ زیرکانه، ناراحتکننده و جذاب داستان این است که هکتور، قابلتحسینترین شخصیت در کل ایلیاد، از افراد دشمن است، کسی که پیروزیِ یونانیان در گرو مرگ اوست. به گمان من این موضوع حقیقتاً شگفتآور است، چون تلویحاً از ما میخواهد برای دشمن، یا دیگری، یا بیگانه -یا بهطور ضمنی برای همۀ کسانی که «ما» نیستند- انسانیت قائل شویم.
نکتهای که شما مطرح کردید خیلی جالب و دقیق است. اما همانطور که گفتم، موضوع فقط رویاروییِ یونان و تروا، غرب و شرق یا چیزهایی از این دست نیست. چیزی حتی مهمتر از این مسائل مطرح است. در سراسر حماسۀ ایلیاد با همۀ ترواییها مثل انسان برخورد میشود؛ هرگز احساس نمیکنیم که آنها شیطان، بیگانه یا دیگریاند و همواره واقفیم که آنها هم مثل ما انساناند. به نظر من این دستاوردِ اخلاقی بزرگی است.
اُکتاویان ریپورت: آیا درک شخصیتهای عمیق و پیچیدهای مثل اولیس برای ما، که ظاهراً در عصر سادهسازیها زندگی میکنیم، دشوارتر است؟
مندلسون: یکی از چیزهایی که من در مقام معلم همیشه با آن میجنگم و فکر میکنم فرهنگ عامّه هم تا اندازهای به آن پروبال میدهد، تمایل به سادهکردن و سادهانگارانه فکرکردن است. بسیاری از دانشجوهایم میخواهند بدانند از میان شخصیتهای ادیسه و ایلیاد کدامها خوباند و کدامها بد. من همیشه به آنها میگویم پیچیدگی شخصیتها -که میتواند پیچیدگی روانشناختی یا اخلاقی باشد- دقیقاً متناسب با میزان جدیتِ اثر ادبی است. تمایل آنها برای اینکه بدانند فلان شخصیت خوب است یا بد اساساً تمایلی ضدادبی است.
در کتابم به پدرم اشاره کردهام که تلاش میکرد بگوید اولیس پهلوانی یکوجهی نیست. او در دورۀ ادیسۀ من در دانشگاه شرکت میکرد. اولیس از یک سو ویژگیهایی دارد که برای برخی قابلتحسین یا جذاب هستند، ولی از سوی دیگر، خصایصی هم دارد که بسیار ناپسندند. پدرم طرفدار تفسیر پیچیدهترِ قهرمان داستان بود. اولیس هم دلکش و جذاب و پرکشش و باهوش است، هم بینهایت ویرانگر. به هرجا که میرود از خود اندوه و غصه برجای میگذارد. در هر کجا که به ماجراجویی میپردازد مرگ و خرابی و نومیدی به بار میآورد. و همانطور که پدرم میگفت، هرچند اولیس ممکن است پهلوان داستان باشد، ولی اصلاً رهبر خوبی نیست، چون همۀ کسانی که بیست سال پیش همراه او به تروا رفتند در راه بازگشت به خانه کُشته شدند.
لزومی ندارد حتماً درمورد قابلتحسینبودن یا نبودن او تصمیم بگیریم. هم هست، هم نیست. اولیس شخصیتی پیچیده است. و به دلیل همین پیچیدگی است که ارزش دارد دربارۀ او فکر کنیم. اگر او بینهایت خوب و دوستداشتنی و عالی بود، حماسۀ ادیسه دَه صفحه میشد!
اُکتاویان ریپورت: برای آن دسته از خوانندگانِ غیرمتخصصی که میخواهند درک عمیقی از ادیسه داشته باشند، البته سوای کتاب خودتان، چه آثاری را پیشنهاد میکنید؟
مندلسون: کتاب فوقالعادهای هست که من به همۀ دانشجویانی که مشغول خواندن ایلیاد یا ادیسه هستند توصیهاش میکنم. این کتاب دنیای اولیس۵ نام دارد و نوشتۀ ام.آی فینلی است. این اثر، در حوزۀ خود، کتابی کلاسیک به حساب میآید. ۷۰ سال است که منتشر میشود و چاپ جدید آن را نیویورک ریویو آو بوکز منتشر کرده است. این کتاب مقدمۀ بسیار خوبی است، هم برای آشنایی با فرهنگ عصر مِفرغ یونان، که در ایلیاد و ادیسه از آن سخن به میان میآید، و هم اطلاع از آدابورسوم اجتماعی، خانوادگی و اقتصادی.
کتاب دیگری هم هست که همیشه فصلهایی از آن را به دانشجویان میدهم: لحظات هومری: راهنمای لذتبردن از خواندن ادیسه و ایلیاد۶. نویسندۀ آن ایوا برن است و برای کسانی مناسب است که با نقد ادبی آشنا هستند.
کتاب خوب دیگری که معرفی میکنم از یک متخصص ادبیات یونان و روم به نام شیلا مرناهن است. این اثر از آن مجلدات سنگین دانشگاهی نیست، بلکه کتابی مختصر و مفید است. عنوان آن تغییر چهره و بازشناسی در ادیسه۷ است و این مضمونِ فوقالعاده مهم را، به شیوهای بسیار جالب، دنبال میکند. چارلز روئن بِی استاد بازنشستۀ ادبیات یونان و روم باستان است. او کتاب جذاب و خواندنیِ اولیس، یک زندگی۸ را نوشته است. او در این کتاب نه فقط آنچه در ادیسه میبینیم، بلکه همۀ حکایات افسانهای پیرامون اولیس را گردآوری کرده است و نتیجه بسیار خواندنی از آب درآمده است.
منابع: octavian.substack و tarjomaan
مطالعۀ ادیسۀ هومر و شاهکارهای کلاسیک به چه دردی میخورد؟
مطالعۀ ادیسۀ هومر و شاهکارهای کلاسیک به چه دردی میخورد؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…