دربارۀ ایرج پزشکزاد: خالق مهمترین رمان طنز ادبیات ایران
رزیتا ناظر: «در میان ایرانیان، مثل همه مردمانی که پیشتر استعمار شدهاند، یک نوع ویروس وجود داشت و همچنان وجود دارد: اینکه ما فکر میکنیم همه بلاهای کشور از انگلیسیها یا خارجیها سرچشمه میگیرد.»
این اظهارات ایرج پزشکزاد، نویسنده مطرحی که روز چهارشنبه درگذشت، در گفتوگو با روزنامه لیبراسیون چاپ پاریس، هسته اصلی رمان «دایی جان ناپلئون» را بیان میکند.
این رمان نیم قرن پس از انتشارش شناختهشدهترین اثر پزشکزاد به شمار میرود که یک دوره تاریخی را بازگو میکند. اما در واقع، اهمیت این نویسنده به کلیت آثارش است که همچون پازلی، با کنار هم قرار دادن آنها، میتوان تصویری کامل از جامعه ایران معاصر به دست آورد.
پزشکزاد که دههها در یک آپارتمان کوچک در محله پانزدهم پاریس زندگی میکرد، هنگام مرگ در آمریکا و نزد تنها فرزندش، بهمن، به سر میبرد.
او، چه وقتی ایران بود و چه وقتی در خارج از کشور، به فارسی مینوشت و در غنای ادبیات آن سهم داشت.
زبانی که او در آثارش به کار میبرد، زبانی ساده، شیرین، شسته و معیار است که در ماندگاری آثارش نیز مؤثر بود.
دربارۀ ایرج پزشکزاد: خالق مهمترین رمان طنز ادبیات ایران
از کافههای پاریس تا کافههای تهران
ایرج پزشکزاد سال ۱۳۰۶ در تهران به دنیا آمد؛ پدرش پزشک و مادرش از شاهزادگان دوران قاجار بود: «عاقبت یک روزی حوصله پدرم بعد از شش سال خدمت در این شهر و آن شهر سر رفت. برگشتیم. از خدمت دولت کناره گرفت و در تهران مطب باز کرد. در نتیجه اولین آشنایی من با قبیله پرجمعیتم که از سه سالگی دیگر ندیده بودم و نمیشناختم، در سن حدود نه سالگی اتفاق افتاد.»
او پس از دریافت دیپلم به تحصیل در رشته حقوق مشغول شد و برای ادامه تحصیل در همین رشته به فرانسه رفت: «سال ۱۹۴۷ که هنوز آثار جنگ و مضیقهها و جیرهبندیها و بخصوص سرمای تیرخانهها به علت کمبود سوخت در فرانسه باقی بود، به پاریس رسیدم.»
پس از چند سال تحصیل در فرانسه، اوایل دهه ۱۳۳۰ وقتی ۲۵ ساله بود به ایران بازگشت: «تازه از سفر تحصیل، به تهران برگشته بودم. دوران ملی شدن نفت و مضیقه مالی بود. مثل خیلی از همدورهها، بیکار بودم. البته در خانه پدری شام و ناهاری میخوردیم ولی پول توجیبی و رفتوآمد و تفریح را دیگر نمیشد از پدر پیر و بازنشسته خواست.»
در آن دوران، پاتوق پزشکزاد کافه فردوسی واقع در ضلع جنوبی خیابان استانبول تهران بود. در آن کافه بود که پزشکزاد با بسیاری از شاعران و نویسندگان و روزنامهنگاران آن زمان ایران آشنا شد: «یک روز ما، به دنبال حمله گروه سومکا به کافه فردوسی پناه برده بودیم. وقتی کرکره باز شد، نصرت رحمانی با سر و روی آسیبدیده خونآلود وارد شد، بعد از تحقیق دانستیم که گروه ضربت سومکا نصرت را با احمد شاملو عوضی گرفته و کتک جانانهای به او زدهاند.»
پزشکزاد کارش را با ترجمه شروع کرد و اولین درآمدی که از این راه به دست آورد، ترجمه یک نمایشنامه از مولیر بود. اما همزمان به گذراندن دورههای کارآموزی قضایی پرداخت و در مرداد ۱۳۳۲ حکم دادیاری دادسرای تهران را گرفت: «صبح ۲۸ مرداد که یک چهارشنبه به یادماندنی بود، من مثل روزهای دیگر، به حکم نومنصبی، سرساعت در دادسرا بودم. قضات دادسرا این جا و آنجا دور هم جمع شده و درباره وقایع روز، به خصوص میتینگ جبهه ملی و تظاهرات حزب توده و احتمالات آینده بحث میکردند.»
از قضا وقتی مأمور شد که در شعبهای از دادگاه جنحه تهران خدمت کند، یکی از اولین پروندههایی که در آن دادگاه باید از ادعانامه دفاع میکرد، مربوط به حوادث ۲۸ مرداد بود.
زمانی که در دادگستری بود، از یک وکیل دادگستری تازهکار که در کوچه آقا قاسم شیروانی در خیابان نادری یک آپارتمان سه اطاقه اجاره کرده بود، یک اطاقش را اجاره کرد: «سه چهار صندلی و یک میز کوچک تحریر از خانه آوردم. دوستم تورج فرازمند یک صندلی چوبی راحتی تشکچهدار برای تکمیل مبلمان آورد و توضیح داد که این صندلی در اصل مال شازده نمیدانم چیچیمیرزا بوده است.»
طنزپردازی «آشنا»
هر چند که کار در دادگاهها سوژههای دستاولی را برای قصهنویسی به پزشکزاد داد، اما او از این شغلش چندان رضایت نداشت: «از الزامات شغل قاضی، با همه احترام و تشریفی که داشت، چون با طبع احساساتی من سازگار نبود، سخت به تنگ آمده بودم و راه فراری میجستم. از قضا یک کنکور ورودی وزارت امور خارجه پیش آمد. شرکت کردم و قبول شدم.»
ایرج پزشکزاد از همان زمان بازگشت به ایران مایل بود کار مطبوعاتی کند، اما در دوران خدمت در وزارت خارجه بود که فرصت بیشتری برای نوشتن پیدا کرد. این نویسنده که حالا دیگر دیپلمات شده بود، نه با اسم واقعی بلکه با اسم «ا. پ. آشنا» نوشتن طنز برای نشریات را آغاز کرد و برخی از نوشتههای مطبوعاتی او در قالب کتاب نیز منتشر شدند.
پزشکزاد در فاصله نیمه دهه ۱۳۳۰ تا نیمه دهه ۱۳۴۰، کتابهای «حاج ممجعفر در پاریس»، «ماشاءالله خان در بارگاه هارونالرشید»، «بوبول» و «آسمون ریسمون» را منتشر کرد.
حسن میرعابدینی، منتقد و مورخ ادبی، در «صد سال داستاننویسی ایران» درباره پزشکزاد نوشته که این نویسنده «از معدود هزلنویسان حرفهای» بود که «آثاری به دور از ابتذالهای مطبوعاتی پدید آورد».
این منتقد تأکید میکند که البته در آثار پزشکزاد مسائل در زمینه اجتماعیشان و به صورتی همهجانبه مطرح نمیشوند و او «با استفاده از ایهام کلمات، نوشتههایی هزلآمیز را میآفریند.» برخی دیگر منتقدان ادبی نیز معتقدند قصههای طنزآمیز پزشکزاد بیشتر استهزای رفتار آدمیان است تا استهزای شرایط اجتماعی.
با این حال، طنزنویسی پزشکزاد که جزء اصلی فکر، زبان و ساختار قصههای اوست، بر سنت طنزنویسی فارسی پیش از خود او به ویژه علیاکبر دهخدا استوار است. پزشکزاد نیز مانند دهخدا چند شخصیت را وارد قصههایش میکند و با خلق گفتوگوهایی میان این شخصیتها، فضا و محیطی طنزآلود را به وجود میآورد.
این نویسنده و دیپلمات که به زبان فرانسه مسلط بود و آثاری را نیز از این زبان به فارسی ترجمه کرده بود، در نگارش داستانهایش از ادبیات جهان تاثیر پذیرفته است. مثلا او داستان «ماشاءالله خان در بارگاه هارونالرشید» را که داستان سفر در زمان است، بر اساس نمونههای غربی آن پدید آورد.
ماشاءالله خان یک نگهبان خیالباف بانک، به قرنها عقب بازمیگردد و وارد دربار هارون الرشید در بغداد میشود.
پزشکزاد بیشتر مایل بود این داستان به صورت یک فیلم ساخته شود که امکانش در آن زمان به وجود نیامد. همچنین محمدرضا اعلامی فیلمساز فقید، در سالهای آخر زندگی خود قصد داشت فیلمی بر اساس این داستان جلوی دوربین ببرد، اما با وجود انجام اقدامات مقدماتی برای این فیلم، هرگز موفق به انجام این کار نشد.
با این حال برخی سریال «قهوه تلخ» ساخته مهران مدیری را متأثر از این رمان میدانند.
خالق مهمترین رمان طنز ادبیات ایران
پزشکزاد جزو معدود رماننویسان معاصر ایرانی است که طنز را شاکله اصلی رمان قرار داده و مهمترین اثر او با عنوان «دایی جان ناپلئون» که در ابتدا به صورت پاورقی در مجله «فردوسی» منتشر شد، بیش از آن که یک رمان تاریخی، سیاسی یا اجتماعی باشد، یک رمان طنز است.
برخی معتقدند که فقدان رمان طنز در ادبیات معاصر ایران به حدی است که بعد از «دایی جان ناپلئون» کتاب مطرح و ماندگار دیگری را در این عرصه نمیتوان یافت.
اساساً به دلیل همین ویژگی بود که این رمان با وجود بایکوت نسبی از سوی روشنفکران و منتقدان ادبی زمان خود، با استقبال خوانندگان کتاب در ایران مواجه شد.
اما اهمیت دیگر این کتاب پزشکزاد این است که او پس پشت داستانی طنز، مسائلی مهم را مطرح میکند و در عین حال، تصویری دقیق از یک دوره تاریخی ایران معاصر برجای میگذارد.
محمد بهارلو، منتقد، درباره این کتاب گفته است که اساساً در دهههای چهل و پنجاه ایران، اثر شاخص ادبی نوعی سند اجتماعی محسوب میشود.
همچنین حسن میرعابدینی، درباره «دایی جان ناپلئون» نوشته که این رمان «از دیدگاهی طنزآمیز به برخوردهای طبقاتی» در ایران در سالهای پس از جنگ جهانی دوم میپردازد.
داستان از دید سعید، نوجوانی عاشق روایت میشود که پزشکزاد ماجرای عشقی او را از ماجرای عاشقانه واقعی خود الهام گرفته بود. اما خیلی زود این ماجرای شخصی، به هزارتوی ماجراهای خانوادهای بزرگ و اشرافی گسترش مییابد.
در رمان «دایی جان ناپلئون» هر یک از اعضای این خانواده برای حفظ امتیازهایی میکوشند که دورانشان سپری شده و این همان «برخورد طبقاتی» است که یک نسل قدیم با دوران جدید مواجه است و منتقدان در نقدها و حتی خود نویسنده در گفتوگوهایش بر آن تاکید کردهاند.
دهه١٣٢٠ در ایران، با تغییرات سیاسی- اجتماعی، دوره تحولات بزرگی بود و اشرافیت باقیمانده از دوران قاجار کنار گذاشته شد و ساختار اجتماعی جدیدی پدید آمد که برای بسیاری قابل هضم نبود.
در واقع، «دایی جان»، بزرگترین عضو خانواده و نایب بازنشسته فوج قزاق، نماد این نسل بیمار است که با اندیشههای غیرواقعی به واقعیت غیرقابل تحمل واکنش نشان میدهد.
دایی جان که در یکی دو درگیری کوچک با اشرار شرکت داشته، از بس درباره ناپلئون بناپارت کتاب خوانده، خود را در حد او میپندارد و درگیریهای کوچک خود را ابعادی بزرگ میبخشد و به صورت مبارزه با قوای انگلیس قلمداد میکند.
این شخصیت رمان در یک فضای خیالی زندگی میکند و هر وقت با ناباوری دیگران مواجه میشود از «مشقاسم» نوکر خود به عنوان همراه و شاهد کمک میگیرد:
«ما بودیم و در حدود سه هزار نفر افراد خسته و گرسنه بدون اسلحه کامل و در مقابل ما چهار رژیمان کاملاً مسلح انگلیسی با پیاده نظام، سوار نظام، توپخانه کامل… تنها چیزی که باعث نجات ما شد، همان تاکتیک معروف ناپلئون در جنگ مارنگو بود… جناح راست را سپردیم به خدا بیامرز سلطانعلیخان… جناح چپ را به خدا بیامرز علیقلیخان… خودم هم فرماندهی سوار نظام را عهده گرفتم…
مش قاسم دخالت کرد: – اما آقا، خدا بیامرزدش آن اسب کهر شما خودش پای چهل تا اسب در میآمد… پنداری رخش رستم بود. یک رکاب بهش میکشیدند، مثل عقاب از بالای کوه و دره پرواز میکرد…»
در واقع، پزشکزاد در این اثر شدیداً تحت تاثیر رمان «دنکیشوت» نوشته سروانتس نویسنده بزرگ اسپانیایی است؛ به این معنا که دایی جان همان دنکیشوت، مشقاسم همان سانچوپانزا و انگلیسیها همان آسیابهای بادی را به یاد خواننده میآورند.
اگر داییجان درباره ناپلئون خوانده بود، دنکیشوت هم آنقدر داستانهای شهسواران را خوانده بود که در نهایت خود را شهسواری سرگردان دید که میتواند منجی دیگران باشد.
حسین فرهمند، منتقد ادبی، در مقالهای که در سال ۱۳۵۲ در نقد «دایی جان ناپلئون» در نشریه «رودکی» منتشر کرد، بر «بیمارگونه» بودن روابط انسانی در این رمان تأکید کرد و نوشت این شرایط ناشی از «محیط بیمارگونه و جنگزده» ایران در سالهای پس از جنگ جهانی دوم بود که «همه چیز در تغییر و تحول دائمی است و هیچ ارزشی نمیتواند باثبات و پایدار باشد.»
فرهمند شخصیتهای رمان را نیز به «پرسوناژهای فیلمهای صامت» شبیه کرد که «تند و سریع حرکت میکنند و از شدت بیچارگی خود را به این سو و آن سو میزنند و از پا در میآیند».
دایی جان ناپلئون با همه شباهتهایش به دنکیشوت، یک فرق عمده با این رمان کلاسیک جهان دارد: دنکیشوت در پایان رمان به سر عقل میآید و در نهایت عقل وصیت میکند، اما دایی جان به عاقلی دنکیشوت از دنیا نمیرود.
پزشکزاد در دوری از فضای اجتماعی روز ایران که لازمه یک طنزپرداز فارسیزبان است، فرصت را مغتنم دید بیش از آن که خودش طنز بنویسد، به بررسی طنز در ادبیات کهن فارسی بپردازد: «طنز فاخر سعدی» و «حافظ ناشنیدهپند» محصول همین بررسیهاست.
منبع: radiofarda
دربارۀ ایرج پزشکزاد: خالق مهمترین رمان طنز ادبیات ایران
دربارۀ ایرج پزشکزاد: خالق مهمترین رمان طنز ادبیات ایران
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…