سرودههایی از شاعر ملی بلغارستان: بلاگا دیمیتروا
منبع:
بلاگا دیمیتروا
شاعر ملی بلغارستان
گزیده و ترجمۀ فریده حسنزاده (مصطفوی)
نشر علم
سرودههایی از شاعر ملی بلغارستان: بلاگا دیمیتروا
بذرهای زمستانی
(بگذار کلام زنده بماند تا وطنِ من جاودانه بپاید! صوفیه، اول ژانویه 1992)
سخن گفتن از سخنانِ ناگفته.
دشت، رواندازی پشمین از برف بر سرکشیده
در رؤیای بذرهای بادآورده
خفته است.
ما سرتاسرِ این سرزمین را کلمه کاشتهایم.
در بهار چه خواهد روئید؟
*
درختان، سنگین از برف
سخت در اندیشهاند
همچون محتضران در سکوتِ واپسین دم.
*
تبعید_
ترجمانِ بینوایِ خود بودن.
زبانِ بیگانه، حضور تو را انکار میکند.
آسانتر خواهی یافت
کرولال بودن را.
*
برفدانههای کوچک کینهتوز
بیپروا میتازند و
واپسم میرانند،
و چون بر شانهام فرود میآیند
به بالهای سپید بدل میشوند
که با آنها به پیش میرانم.
چه کسی را ناشنواییِ بتهوون است
برای شنیدنِ موسیقیِ الهی؟
*
هراسناکتر از نابینایی
دیدن است با دو چشمِ باز
که چه بر سرِ این سرزمین میآید.
*
یک نفر هست که غیبتش
دم به دم محسوستر
فضایِ پیرامونِ تو را میآکند.
غیبتی که بیآن
همه چیز بیمعناست.
*
تاریخ، بر برفِ تازه مینویسد
با ردِّ پای تو
هر آنچه را که بر پیشانیِ تو نوشته بودند.
هرگز، هیچ چیز دلخواه او نیست
پس توقف کن، به راهت ادامه ده
رو در روی این دیوار برفی.
*
جهانِ پیرامونم به خاموشی میگراید
آنگاه که سایهام، قد کشیده در غروب
از انتهایِ راهم سبز میشود؛
انگار کسی آنجا چشم به راهِ من است…
سایهها مرا به دوردستها میبرند
بیهیچ اشارهای به مقصد.
*
سرزمین من آنجاست که
کلماتم گرانبارند.
تا بیداری تبرها
شادی را از یاد مبر!_
این است زمزمۀ درختانِ دانا
در آستانۀ درهم شکستن و
فروغلتیدن بر زمین، زیر ضربههایِ تبر.
شادی را از یاد مبر!
تا وقتی روی خاک ایستادهای.
تا وقتی نسیم چهرهات را مینوازد،
تا وقتی نفس تازه میکنی زیرِ آسمانِ بیکران
تا وقتی تبرها خفتهاند.
قهرمانان
(به روشنفکرها و دیگران)
همۀ امیدم را از دست میدادم به آینده
بیشناختنِ این مردمِ گم کرده آینده.
آنهایی که میتوانند اما زراندوزی نمیخواهند_
کنجِ درویشی خود به عالمی نفروشند.
آنهایی که میتوانند، اما شهرت نمیجویند_
سرشارند از غرورِ پرشکوهِ هیچکس بودن.
آنهایی که میتوانند_بیتقلاّی چندانی_
اما سرباز میزنند از پیمودن پلههای ترقّی و ترفیع.
راهی را میپیمایند سراشیبی _ چه کار سترگی!
که پایینتر و پایینتر میرود_ به سوی عمق ریشه.
و از آنجا عازمِ دیارِ شکوفهها و میوهها میشوند
از مسیرِ سرسبز و خیالانگیز آوندها…
سادهدلانی گمنام، گمکرده آینده
که بیآنها همۀ امیدم را از دست میدادم به آینده.
*
سایۀ باد
اگر در زندگیام
مردی بوده که دوستم بدارد
به خاطر خرمنِ طلایی گیسوانم
و عطر مشکسایِ تنم
(من چون آهو تیزپایم)،
پس خوشخیال
دل به حقیقت باد باخته است.
اما اگر هرازگاهی
یا تنها یکبار
مردی بوده که دوستم بدارد
فقط به خاطر اندوهم _
وصفناپذیر و نامعلوم
همچون اندوه فاخته*
پس او
دل به حقیقتِ من بسته و
عاشقانه دوستم داشته است.
*فاخته در بلغارستان، سمبل زنانِ نازا است.
پرومته
خفته بر ساحل
با نیزههای خورشید در تنم
پرومتهای را میمانم
که از خدایان شجاعانه ربود
آتش را که نه،
کلمه را.
یخبندان
روزِ محبوس، سرک میکشد
از لابلایِ میلههای برفی.
هیچ گنجشکی تاب نمیآورد
پرواز بر بلندِ سیمِ خاردارِ هوارا،
و تودهای یخ، راه را بسته است
بر گلویِ بغضآلودِ آب.
و از گامهای ما بر زمینِ پوشیده از برف
صدای چکاچک غل و زنجیر برمیخیزد.
برای ما، تنها یک راهِ فرار هست.
از زندانِ سفید زمستان:
در بندِ آزادی خود باشیم.
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…