در این یادداشت به شرح رابطهی موقعیت ترسیم شده در نقاشی«سالمون قرمز» اثر آقای «مصطفااکبری»
و محتوای مجموعه شعر «کافه کاتارسیس» میپردازیم.
در این اثر آنچه شاهد آنیم روایت قایقی در آستانهی سقوط از آبشار
و کودکی سرطانی( به قرینهی مو نداشتن) است که نگاهش رو به آسمان است
و ماهی سرخی در دست دارد و مردی سرافکنده
که از زبانِ بدنش میتوان فهمید ناامید شده است.
این اثر ترسیم یک دیالکتیک و گفت و گوی دو متضاد است.
تضاد یأسِ مرد سرافکنده و کودکِ امیدوار.
از رویارویی این تز (آنچه که هست: یأس) و آنتیتز (آنچه باید باشد: امیدواری) سنتز تولید میشود: ( ماهی سالمون)
و برخورد این دو سطح باعث تولیدِ «حقیقت کلان» میشود.
درواقع این اثر قایق تصور ما را به آن آخرین لحظهای میبرد که قهرمانانه تمام میشود
تا همصدا با «گابریل گارسیا مارکز» فریاد بزند: «امید آخرین چیزی است که میمیرد»
بنابراین این نقاشی روایت کاملی است از زندگی.
قایق عمر ما در بستری از خطرات مرگبار پیش میرود
اما آنچه اهمیت دارد سقوط نیست بلکه این است که زندگی همهی ما
باید یک ماهی قرمز برای آزاد شدن داشته باشد (معنایی داشته باشد)
این اثر نه سخن از چراییهای وقایع که تلنگری برای تفکر به چگونه مردن است.
هرچند واژگونی قایق از نظر ما فاجعه است
اما این اثر میگوید حتا در بحرانیترین لحظات هم چیز زیبایی وجود دارد
در مجموعهی «کافه کاتارسیس» نیز میخوانیم:
«من در دیداری با داوودیها دانستم
پاییز زوایای دیگری دارد جز زوال
و مزیت زمستان
پرتقالی است که اضافه میشود به زیبایی»
بنابراین نباید به مرگ به صورت نابودی و انهدام فکر کرد
بلکه میتوان به قول سهراب چشمها را شست و جور دیگری دید.
هرچند «ذات» مرگ عوض نمیشود اما این ماییم که «ماهیت» آن را میسازیم
و این نقاشی ما را دعوت میکند که در ذهنیاتمان تجدیدنظر کنیم.
در این قسمت این سوال پیش روی ماست که ارتباط محتوایی این نقاشی
با مجموعه شعر «کافه کاتارسیس» چیست؟
در بیست و سه شعر این مجموعه غالبا این دیالکتیک اجرا میشود
و شاعر از اضطراب انهدام و البته آنتیتز آن که رو آوردن به جنون،
احساسات ممنوع و عشق بیمرز است، سخن به میان میآورد.
درواقع او از طریق بیان رنجها میخواهد به کاتارسیس و صیقل روح و پالایش برسد
و در بسیاری از شعرها آن بیرونریزی روانی و بیان حزنآلودی جهانی که شاعر میبیند
و یا مصایبی که در زندگی متحمل شده مجال ظهور مییابد.
اما شاعر از آنجا که الیوتوار به اجرای مقاصدش باور دارد
و نه سخن گفتن صریح از آن با زبان نمادها حرف میزند.
«روبروشدن» مخیل با رنجهای بشری و«نه ادعای حل مشکل»
هدف اصلی شاعر از سرودن این مجموعه بوده است
بنابراین او نیز قائل به کودکی است که هرچند امیدی به زندگیش نیست
اما امیدواری را تا دم آخر حفظ میکند.
در یک کلام داستان مشترک نقاشیِ «سالمون قرمز»
و مجموعه شعر «کافه کاتارسیس» جنونِ امید است.
به قول حافظ:
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هرقدر ای دل که توانی بکوش
سطرهایی از این مجموعه شعر:
«مُردهات
درکی است
که از گونهی گمنام رنگها نداری
و غیرممکنی
که همیشه، هرگز مانده است
نه تاریکی تابناکی
که مرا با چشمهها میپوشانی
من فراموشت نخواهم کرد
حتی وقتی دیگر به خاطرت نیاورم
مگر بهار
با تغییر آدرس چند باغچهی کوچک
گم میشود؟
نه من فراموشت نخواهم کرد
و شاهدِ ریشههایم
شکوفههایی است که میشنوی»
(کافه کاتارسیس: ص82)
مطالب مرتبط
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…