نامه‌‌های خواندنی

آیدای من اگر می‌خواهی پیروز بشوم به من لبخند بزن

آیدای من اگر می‌خواهی پیروز بشوم به من لبخند بزن

آیدای من اگر می‌خواهی پیروز بشوم به من لبخند بزن

آیدا، امید و شیشه‌ی عمرم

با این که وقت تنگ است و کار بی‌انتهاست، با این که باید از حالا (به نظرم ساعت از نیم بعد از نصف شب گذشته باشد) شروع به کار کنم، و با این که هر دقیقه را باید غنیمت بشمرم، نمی‌توانم خودم را راضی کنم که چند سطری برایت ننویسم و با آن که هم الان یک ساعت هم نیست که از تو دور شده‌ام، بی تو باشم.

آیدا جانم!

بدترین روزهای عمرم را می‌گذرانم. فشار تهی دستی و فشار آن زن بی‌انصاف بی‌رحم از طرف دیگر، فشار بانک که پول سفته‌اش را می‌خواهد و فشار بی‌غیرتی و وقاحت این مرد شارلاتان که دو ماه عمر مرا به امروز و فردا کردن تلف کرده است، همه مرا در منگنه گذاشته‌اند.

از صفر می‌باید شروع کنم، اما برای آن که به صفر برسم خیلی باید بکوشم. مع ذلک نفس گرم تو، وجود تو، عشقت و اطمینانت مرا نیرو می‌دهد. پر از امید و پر از انرژی هستم. تو را دارم و از هیچ چیز غمم نیست. از صفر که هیچ، از منهای بی‌نهایت شروع خواهم کرد و از هیچ چیز نمی‌ترسم. من در آستانه‌ی مرگی مأیوس، در آستانه‌ی “عزیمتی نابهنگام” تو را یافتم؛ وقتی تو به من رسیدی من شکست مطلق بودم، من مرده بودم. پس حالا دیگر از چه چیز بترسم؟

دست‌های تو در دست من است. امید تو با من است. اطمینان تو با من است. چه چیز ممکن است بتواند مانع پیشرفت من شود؟ کوچکترین لبخند تو مرا از همه‌ی بدبختی‌ها نجات می‌دهد. کوچکترین مهربانی تو مرا از نیروی همه‌ی خداها سرشار می‌کند… یقین داشته باش که احمد تو مفلوک و شکست خورده نیست. تمام ثروت‌های دنیا، تمام لذت‌های دنیا، تمام عالم وجود، برای من در وجود “آیدا” خلاصه می‌شود. تو باش، بگذار من به روی همه‌ی آن‌ها تف کنم. بگذار به تو نشان بدهم که عشق، عجب معجزه‌یی است. تو فقط لبخند بزن. قول بده که فقط لبخند بزنی، امیدوار باشی و اعتماد کنی. همین!

تمام بدبختی‌ای من، بازیچه‌ی مضحک و پیش پا افتاده‌یی بیش نیست. تمام این گرفتاری‌ها فقط یک مگس مزاحم است که با تکان یک دست برطرف می‌شود… بدبختی فقط هنگامی به سراغ من می‌آید که ببینم آیدای من، لبخندش را فراموش کرده است. فقط در چنین هنگامی است که تلخی همه‌ی بدبختی‌ها قلب مرا لبریز می کند.

آیدای من!

اگر می‌خواهی پیروز بشوم، به من لبخند بزن. سکوت غم‌آلود تو برای من با تاریکی مرگ برابر است. به جان تو دست و دلم می‌لرزد، خودم را فراموش می‌کنم و به یادم می‌آید که در دنیا هیچ‌چیز ندارم. بدبخت سرگردانی هستم که نتوانسته‌ام امید به پیروزی را حتی در دل بزرگ و قدرتمند آیدای خودم به وجود آرم…

لبان بی‌لبخند تو، آیدا! لبان بی‌لبخند تو پیروزی بدبختی است بر وجود من.

بگذار من به بدبختی پیروز بشوم.

لبخندت را فراموش مکن آیدا،

لبخندت را فراموش مکن

از این بحران بیرون می‌آییم. و پس از آن، من باید به ناگهان قد برافرازم… من بسیار عقب افتاده‌ام. باید کومکم کنی که این عقب‌افتادگی را جبران کنم… وقت کم و راه دراز است، باید قدم‌های بلند بردارم. مرا به جلو بران! کومکم کن! فقط با لب‌هایت، فقط با لبخندت، فقط با آغوش پر مهرت. با نگاهت و با ملاحتت.

لبخند بزن!

همیشه لبخند بزن!

با امید به عشق تو حالا شروع به کار می‌کنم.

شب به خیرـــ احمد تو

جمعه ۲۷ مهرماه ۴۱

آیدای من اگر می‌خواهی پیروز بشوم به من لبخند بزن

منبع

مثل خون در رگ‌های من

نشر چشمه

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

دربارۀ شعر ژاپن و عقل ناب…

 دربارۀ شعر ژاپن و عقل ناب... با اردشیر رستمی دربارۀ شعر ژاپن مطالب بیشتر با…

4 ساعت ago

گوستاو فلوبر از نگاه ماریو بارگاس یوسا

گوستاو فلوبر از نگاه ماریو بارگاس یوسا ترجمۀ منوچهر یزدانی: قرن گذشته بود. روزی که…

4 روز ago

زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد…

زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد...

2 هفته ago

مراقبۀ عبور از آشفتگی و لمسِ آرامش

مراقبۀ فراخواندن نیروهای بیکران درون

2 هفته ago

نگاهی به «سه‌گانه قاهره» نوشتۀ نجیب محفوظ

  یاسمن انصاری، منتقد و مترجم در نگاهی به «سه‌گانه قاهره» به عنوان مهم‌ترین اثر…

1 ماه ago

نگاهی به کتاب «دیدن در تاریکی» نوشتۀ ماریانا الساندری

نگاهی به کتاب «دیدن در تاریکی» نوشتۀ ماریانا الساندری سمیه مهرگان، نویسنده و روزنامه‌نگار در…

1 ماه ago