تحلیل داستان و نمایش‌نامه

تأملی در رمان «بازماندۀ روز» نوشتۀ کازوئو ایشی‌گورو

تأملی در رمان «بازماندۀ روز» نوشتۀ کازوئو ایشی‌گورو

بارها شده وقتی یاد گذشته‌ می‌کنیم؛ ‌افسوس می‌خوریم که چه کارها نکرده‌ایم، چه حرف‌ها نزده‌ایم و چه زمان‌ها و آدم‌هایی که از دست نداده‌ایم. حتا شده آدم‌هایی را ببینیم که از بس درگذشته‌ غرق شده‌اند، «آن‌چه را که از روز باقی‌‌مانده» را هم از دست ‌می‌دهند. «بالاخره ساعت را که نمی‌شود به عقب برگرداند.» افسوس‌مان بیشتر می‌شود وقتی آن‌چه را که یاد می‌‌کنیم، آدمی‌ باشد که بسیار دوستش می‌‌داشتیم و در دوست داشتنش غفلت کرده باشیم. این‌که روزی بوده که می‌توانسته‌ایم به او بگوییم «دوستت می‌دارم»؛ اما از بس فکر کرده‌ایم که همیشه زمان وجود دارد و هیچ‌گاه دیر نمی‌شود برای گفتن، آن را به فردایی معوق کرده‌ایم که هرگز نیامده. «بازماندۀ‌ روز» حکایت همین ماجراست.

آقای استیونز؛ پیش‌‌خدمتِ حرف گوش‌کن و رازدار سرای دارلینگتن که به کارش وارد است، آن‌قدر خوب یاد گرفته از برابر چیزهای مهمی که در خانه اتفاق می‌افتد، بی تفاوت بگذرد و پی‌شان را نگیرد، که وقتی در همان ایام عاشق میس کنتن، سرخدمت‌کاری می‌شود که حالا نزدیک به سی سال است خانم بن شده؛ احساسش را سرکوب می‌کند و از کنار آن به ساده‌گی می‌گذرد تا نکند یک‌وقت «تشخص» کاری‌اش خدشه‌دار شود. به همین خاطر است که وقتی آقای نخست‌وزیر بریتانیا به همراه وزیر امور خارجه و سفیر آلمان یا آن‌که گروه دیگری از آدم‌های مهم روزگار در طبقه [منزل]ی بالا مشغول خوش‌گذرانی و مذاکره هستند؛ آقای استیونز از ترس این‌که نکند کمی از وظایف‌ش عدول کرده باشد؛ نه برای مرگ پدرش اشکی می‌ریزد که همان موقع چند اتاق آن‌ورتر [آن‌سوتر] اتفاق می‌افتد، نه حاضر می‌شود وقتی قرار است میس کنتن را برای آخرین‌بار ببیند، به او بگوید که چه‌قدر دوستش می‌دارد.

حالا پس از گذشت سالیان سال و مرگ لرد دارلینگتن که آن‌همه استیونز به او وابسته بوده؛ آقای فارادی ارباب او شده است، مرد شوخ‌طبع امریکایی که از این به بعد صاحب سرای دارلینگتن است و زیاد از آداب و رسوم خانه‌های مجلل بریتانیا سر در نمی‌آورد و به قول معروف، آدم راحتی است. به استیونز اجازه داده چند روزی را با ماشین [موتر] ِاو به مرخصی برود و آب‌وهوایی عوض کند. آقای استیونز هم که به تازه‌گی نامه‌یی از میس کنتن دریافت کرده و احساس می‌کند اوضاع زنده‌گی‌اش روبه‌راه نیست؛ تصمیم می‌گیرد به غرب مسافرت کند و ضمن دیدار از «مناظر مطبوع» مسیر، خبری هم از خانم بن بگیرد.

«بازماندۀ روز» در اصل یادداشت‌هایی است که آقای استیونز در طول شش‌روز سفر به غربِ بریتانیا و در نهایت دیدار دوبارۀ میس کنتن پس از گذشت سالیان سال در هوتل محقر رزگاردن در دهکدۀ لیتل کامتن، کورنوال نوشته است. استیونز در میان سفر، یاد گذشته‌هایی می‌کند که در سرای دارلینگتن داشته و هروقت که مجالی پیدا می‌کند آن‌ها را به صورت خاطراتی می‌نویسد. به همین خاطر فصل‌های کتاب هم به جز نخستین فصل که «پیش درآمد» سفر است، به نام روزهایی است که سپری کرده؛ «روز اول ـ شب»؛ «روز دویم ـ صبح» تا «روز ششم ـ شب».

«بازماندۀ روز» سومین رمان از هشت کتابی ‌است که کازئو ایشی‌گورو نویسندۀ پنجاه‌وسه‌سالۀ انگلیسی‌ ژاپنی‌تبار نوشته است؛ کتابی که به عقیدۀ اغلب منتقدان جهان، باعث شد نام کازئو ‌ایشی‌گورو در لیست نویسنده‌گان مهم و تاثیرگذار بریتانیا و جهان قرار بگیرد. هر چند بیشتر رمان‌های ایشی‌گورو برندۀ یکی از جوایز مهم ادبی انگلستان شده‌اند، اما «بازماندۀ روز» که جایزۀ بوکر سال ۱۹۸۹ را از آن نویسندۀ خود کرده، و از روی آن فیلمی هم ساخته شده؛ نسبت به دیگر آثار او با اقبال جهانیِ بیشتری روبه‌رو بوده است. ایشی‌گورو را بیشتر تحت تاثیر نویسنده‌گانی هم‌چون جین آستن می‌دانند؛ حال آن‌که خود او معتقد است بیشتر از مارسل پروست فرانسوی و داستایوفسکی روسی تاثیر گرفته است. با این همه، «بازماندۀ روز» لااقل در عنوان کتاب، شباهتی جزیی با اثر به یادماندنی مارسل پروست دارد.

عنوان کتاب، به قول نجف دریابندری، «پیچشی» در خود دارد که مشکل بتوان در زبان فارسی عبارتی پیدا کرد که همۀ وجوه پنهانِ آن را در خود داشته باشد. ابهامی که نویسنده به قصد ایجاد کرده تا دو معنای متفاوت از آن برداشت شود. طوری که عنوان کتاب را هم می‌توان «بازماندۀ روز» و هم «ویرانه‌های روز» ترجمه کرد. اولی به این معنا که باید «طرز نگاه مثبت‌تری اتخاذ کرد و سعی کرد بازمانده روز را دریافت»؛ گذشته‌ را فراموش کرد و افسوس چیزهایی را نخورد که دیگر از دست داده‌ایم و به جای آن تلاش‌مان این باشد که اشتباهات گذشتۀ‌مان را در آینده تکرار نکنیم. هم‌چون «بازماندۀ روز» که گویی همان شب است و وقت استراحت و آرامش. یا باید افسوس روزی را خورد که ممکن است تباه کرده باشیم، یا می‌توان از آن عبرت گرفت و فردا را هم‌چون دیروز سپری نکرد. معنای دوم اما مفهومی منفی دارد؛ آدم را یاد چیزهایی می‌اندازد که در گذشته ویران کرده است؛ چه دوستی‌ها؛ چه احساس‌ها و چه آرزوها. چنین ابهامی را نیز می‌توان در عنوان اثر جاویدان پروست دید، «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» یا «در جست‌وجوی زمان گم‌شده»؟ که گویی معلوم نمی‌کند «زمان»ی که راوی داستان در گوشه و کنار خاطراتی که به یاد می‌آورد، از آن حرف می‌زند و در عبارات طولانی و مشکلی که آن را می‌نویسد، از دست داده و تباه کرده، یا تنها آن را گم کرده و باید آن را پیدا کند. در پایان کتاب «بازماندۀ روز»، آقای استیونز از دیدن «ویرانه»‌یی که برای خود ساخته، به گریه می‌افتد و تصمیم می‌گیرد باقی‌ روز را دریابد؛ اما هیچ‌گاه ایام از دست رفته را نیز از یاد نمی‌برد؛ به همین خاطر است که خانم بن می‌گوید: «چه اشتباه وحشت‌ناکی با زنده‌گیِ خودم کردم آن وقت آدم به زنده‌گی دیگری فکر می‌کند، زنده‌گی بهتری که می‌توانسته داشته باشد. مثلاً من به آن زنده‌گی فکر می‌کنم که ممکن بود با شما داشته باشم، آقای استیونز.»

«بازماندۀ روز» نمونۀ موفقی است از ادبیاتی که می‌توان آن را به زعم مترجم کتاب، در ژانر «باتلر» یا با اغماض همان «پیش‌خدمت» به حساب آورد. ادبیاتی که به آداب و رسوم طبقۀ پیش‌خدمت می‌پردازد و از مشکلات و دغدغه‌های آن‌ها حرف می‌زند. «بازماندۀ روز» در بستر همین ادبیات خلق شده است؛ و این موضوع به خصوص در لحن روای داستان، نمایان می‌شود. داستان از زبان آقای استیونز روایت می‌شود؛ پیش خدمتی که مدت‌هاست عادت کرده به زبان فاخر درباریان و نجیب‌زاده‌گان انگلستان سخن بگوید؛ همان زبانی که نجف دریابندری در ترجمۀ آن به فارسی، مجبور شده به سراغ زبان کمابیش فراموش‌شدۀ قاجاری برود و از آن کمک بگیرد؛ زبانی که در آن «نسبت به» فلان کار «اقدام می‌شود»؛ یا «به انجام آن مبادرت می‌ورزند.» شخصیت‌های کتاب‌های کازوئو ایشی‌گورو در هر یک از کتاب‌هایش، لحن و کلام خود را دارند و ایشی‌گورو بخشی از موفقیت خود را مدیون همین تبحر زبانی است.

آقای استیونز؛ نه تنها به زبانی فاخر و به دور از هرگونه احساس و هیجان سخن می‌گوید، که به همان زبان هم فکر و زنده‌گی می‌کند. به همین خاطر است که شاید خودش هم نداند که تمام سفر کردنش به غرب تنها به خاطر دیدار میس کنتن بوده؛ معشوقه‌یی که گذشتِ سال‌ها نه تنها یادش را از ذهن استیونز دور نکرده؛ که جزییات اولین دیدارش را هم به خوبی به یاد می‌آورد. آقای استیونر عادت کرده که هیچ چیزی را جدی نگیرد؛ حتا خودش را. عادت کرده که گریه نکند؛ کسی را دوست نداشته باشد و تنها مثل جسم بی‌جانی که چیزی را نه می‌شنود و نه می‌بیند، در اتاق ارباب و در محفل‌های خصوصی او رفت‌وآمد کند و به وظیفه‌اش عمل کند.

«بازماندۀ روز» اما تنها از یک لایه داستان تشکیل نشده؛ لایه‌های مختلفی دارد که هر کدام در زمان و مکان خودشان اتفاق می‌‌افتد و ما را نه تنها در شناخت بهتر آقای استیونز کمک می‌کند، که در فهم و درک بهتر دوره‌ و سالیانی که داستان در بستر آن می‌گذرد نیز یاری می‌دهد. نویسنده در همین اثنا که در جلد کاراکتر «پیش‌خدمت»ی رفته؛ ماجراهایی را از اوضاع و احوال سیاسی بریتانیا خصوصاً هنگام سیطرۀ آلمان‌ها بر اروپا روایت می‌کند. ماجراهایی که هیچ‌کس بهتر از یک «پیش‌خدمت» که ناظر محافل مهم کشورش است، نمی‌تواند تصویر کند. کازوئو ایشی‌گورو به خصوص از آن جهت که ژاپنی [جاپانی] است و هر چند سال‌هاست در انگلستان زنده‌گی می‌کند؛ اما به واسطۀ زنده‌گی در خانواده‌یی شرقی توانسته نگاه سیاسی و متفاوت‌تری به وضعیتی بیاندازد که دیگران دربارۀ آن زیاد حرف زده‌اند، اما در تصویر کردنش آن‌چنان موفق نبوده‌اند.

رمان «بازماندۀ روز» خواننده را به یاد گذشته‌هایی می‌اندازد که نابود کرده؛ زمان‌هایی که از دست داده و به‌خصوص آدم‌هایی که گم کرده است. هم‌چنین به آدم این نوید را می‌دهد که هر قدر هم که روز تمام شده باشد، بازماندۀ آن یعنی شب هنوز نیامده. «برای عدۀ زیادی از مردم، شب شیرین‌ترین قسمت روز است چه حاصلی دارد که مدام به پشت سرمان نگاه کنیم و خودمان را سرزنش کنیم که چرا زنده‌گی‌مان آن‌طور که می‌خواستیم از آب درنیامده؟» آقای استیونزِ رمانِ «بازماندۀ روز» شاید در جست‌وجوی «روز»ی باشد که از دست داده، یا حتا گم کرده؛ اما به بازماندۀ آن هم امید دارد؛ «آن‌چه که از روز باقی مانده.»

بازماندۀ روز؛ کازئو ایشی‌گورو، ترجمۀ نجف دریابندری، نشر کارنامه، چاپ سوم پاییز ۱۳۸۵.

منبع: mandegardaily

تأملی در رمان «بازماندۀ روز» نوشتۀ کازوئو ایشی‌گورو

 

مطالب بیشتر

1. محمدمنصور هاشمی: دربارۀ مارسل پروست و فانوس جادویی زمان

2. نظر دکتر نجومیان دربارۀ بازماندۀ روز

3. نگاهی به رمانِ هرگز رهایم مکن نوشتۀ ایشی‌گورو

4. نگاهی به رمان مستندِ صداهایی از چرنوبیل

5. نگاهی به رمانِ در انتظار بربرها نوشتۀ کوئتزی

تأملی در رمان «باز

ماندۀ روز» نوشتۀ کازوئو ایشی‌گورو

تأملی در رمان «بازماندۀ روز» نوشتۀ کازوئو ایشی‌گورو

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

1 روز ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago