من عاقبت از اینجا خواهم رفت…
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانهای که با شب میرفت
این فال را برای دلم دید
دیری است
مثل ستارهها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کردهام ولی
مهلت نمیدهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانهای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید.
منبع
آینهای برای صداها
محمدرضا شفیعی کدکنی
نشر سخن
ویلیام فاکنر: هنرمند هيچ اخلاقی نمیشناسد مصاحبهکنندهای از فاکنر میپرسد: نويسنده چگونه رُماننويس جدی میشود؟…
بریدهای از کتاب آسایش نوشتۀ مت هیگ به دلیل انعطافپذیری عصبی، مغز ما براساس چیزهایی…
چرا «گلابی» مهم است؟ گلابی از زمان ماقبل تاریخ با ما بوده است، حتی برشهای…