چرا شخصیتها در آثار ویکتور هوگو به عروسک خیمهشببازی بدل میشوند؟
پیام حیدرقزوینی: ویکتور هوگو چگونه آدمی بود؟ یوسا میگوید با اینکه دو سال با «جسم و جان» در آثار و زمانه هوگو غرق بوده، میداند که هرگز پاسخ این پرسش را نخواهد دانست. یوسا روزهای ابری و بارانی زمستان 1950 را در دبیرستان نظامی شبانهروزی به یاد میآورد؛ دورانی که «بینوایان»، دلخوشیِ روزمرگیهای خستهکننده و زندگی خالی از شادیاش بوده است. ماجراهای رمان عظیم هوگو، ستیزهجویی دنیا را از بین میبردند و هیجان و وجد را جایگزین افسردگی او میکردند. انقلاب، تقدس، ایثار، زندان، جنایت، انسانهای ابرانسان، باکرهها یا فاحشهها، قدیسان یا تبهکاران و…؛ اینها سازنده شور و شرهایی بودهاند که در یوسا، هنگام خواندن «بینوایان»، شکل میگرفته است. «بینوایان» پناهگاهی تسلیبخش بوده است و «زندگی شکوهمند داستان»، زندگی واقعی را تحملپذیر میکرده است، بااینحال «غنای ادبیات»، واقعیت عینی را کمبضاعت نشان میداده است.
اینکه نویسندهای مانند یوسا میگوید نمیتوان بهطور دقیق گفت که ویکتور هوگو چگونه آدمی بوده، هم به کمیت آثار و عمر طولانی هوگو برمیگردد و هم به کیفیت زندگی و آثارش. سالهای زندگی هوگو برای قرن نوزدهم عمری بسیار طولانی به شمار میرفت و او تقریبا تمام این قرن پرتلاطم را مشاهده کرده بود. حجم آثاری که از او باقی مانده نیز آنقدر زیاد است که کمتر کسی پیدا میشود که همه آنها را خوانده باشد.
از سوی دیگر، در بین نویسندگان غربی، احتمالا هوگو نویسندهای است که پس از شکسپیر بیشترین پژوهشهای ادبی و تحلیلها و حاشیهنویسیهای نقادانه درباره آثارش منتشر شده است. از همان قرن نوزدهم تا امروز، از مارکس و گوته به اینسو، درباره آثار هوگو نوشتهاند. یوسا نیز رسالهای دارد با عنوان «وسوسه ناممکن» که چکیدهای از آن موضوع درسگفتارهایش در دانشگاه آکسفورد بوده است. او در این رساله، وجوه مختلف شاهکار هوگو را از دید نویسندهای معاصر نقد و بررسی کرده است. یکی از مهمتریی بخشهای این کتاب، «کاتب الهی» است که در آن به مسئله روایت در بینوایان پرداخته است. یوسا، «بینوایان» را آخرین رمان بزرگ کلاسیک میداند و «مادام بوواری» فلوبر را اولین رمان بزرگ مدرن و وجه تمایز رمان مدرن و کلاسیک را هم مسئله راوی میداند. به این اعتبار «وسوسه ناممکن» نه فقط رسالهای درباره «بینوایان»، که کتابی درباره سبک در رماننویسی هم هست. به عبارتی، نقد یوسا فقط در چارچوب اثر هوگو باقی نمانده و به نقد و بررسی شیوه و سبکی از رماننویسی هم بدل شده است، شیوه و سبکی که یوسا آن را شیوه و سبک رماننویسی کلاسیک مینامد. یوسا در بخشی از «وسوسه ناممکن»، بر مسئله راوی بینوایان دست میگذارد و میگوید شخصیت اصلی بینوایان نه اسقف بیئن ونو است، نه ژان والژان، نه فانتین، نه گاوروش، نه ماریوس و نه کوزت؛ بلکه آن کسی است که سرگذشت اینها را شرح میدهد و آنان را شکل میبخشد. به اعتقاد یوسا، «اولین ابداع نویسنده رمان همواره راوی است، خواه یک راوی نامشخص باشد که به سوم شخص روایت میکند یا یک راوی- پرسوناژ، که در کشمکش داستان درگیر است و به اول شخص ماجرا را شرح میدهد. آفرینش این پرسوناژ همیشه از بقیه حساستر است، زیرا بسته به اینکه ورود و خروج این رئیس تشریفات به داستان چقدر مناسب و سنجیده باشد، برای روایتکردن در کدام زمان و مکان قرار گیرد، برای پرداختن به هر اپیزود چه سطحی از واقعیت را برگزیند، چه اطلاعاتی را عرضه یا مخفی کند و چه مقدار زمان به هر شخص، رویداد، محل اختصاص دهد، آنچه شرح میدهد راست یا دروغ، باشکوه یا محقر جلوه خواهد کرد».
یوسا درباره راوی بینوایان این پرسش را پیش میکشد که «چگونه است این راوی؟» و بعد با بسط خصوصیات راوی بینوایان به شیوه روایی آثار کلاسیک، صورتبندیای از سبک روایی آثار کلاسیک و مدرن به دست میدهد. او خصوصیات راوی بینوایان را دانایی مطلق، توانایی مطلق، حضور وافر، پایداری کامل و خودستایی میداند. راویای که همه چیز را میداند و نیازی الزامآور دارد به اینکه آن را بیان کند و هر قدر لازم باشد وقت میگذارد تا دانستههای فراوانش را به رخ بکشد. راویای که مداخلهگر هم هست و حضورش را بهصورتی مستبدانه به خواننده عرضه میکند: «راوی، علاوه بر دانایی مطلق و حضور وافرش، خودشیفتگی و خودنمایی ذاتی را نیز یدک میکشد. نمیتواند از بردن نام خویش، نقل قول از خویش، یادآوری اینکه آنجا حضور دارد و این اوست که تصمیم میگیرد چه چیزی را شرح دهد و چگونه شرح دهد، بازایستد. پرهیبش مدام بر پرسوناژها سایه میافکند تا جایی که محوشان کند. ترفندهایش برای خودنمایی متعددند».
یوسا با اشاره به روایت فلوبر در «مادام بوواری» نقطه تمایز رماننویسی کلاسیک و مدرن را همین مسئله راوی میداند. فلوبر در نامههایش، هنگام نوشتن «مادام بوواری»، به رنج نوشتن و حذف صدای مؤلف در روایت اشاره میکند، ازاینرو یوسا، «مادام بوواری» را راهگشای شکلی روایی میداند که با آن انقلابی در عرصه رمان به وجود آمد. فلوبر، «معصومیت راوی را کشت، خودآگاهی یا آگاهی بر تقصیر را در روایتکننده داستان بیدار کرد، این معنا را که راوی باید خود را حذف کند یا توجیهی هنرمندانه برای موجودیتش بیاید. فلوبر نخستین رماننویسی بود که حضور راوی را بهمثابه مسئله محوری ساختار رمان برای خود مطرح ساخت، نخستین کسی بود که دریافت راوی، همان نویسنده نیست، بلکه مبهمترین پرسوناژی است که نویسنده رمان میآفریند. او راوی را غیرمشخص -نامرئی- کرد؛ کاری که، از آن هنگام تاکنون اکثر نویسندگان کردهاند». یوسا در ادامه اشاره میکند که نامرئیکردن راوی به معنای حذف او از ساختار روایت نیست، بلکه به این معنا است که راوی مزور، حسابگر و کلکباز میشود. به عبارتی وجود راوی در روایت پراکنده میشود. البته بعد از فلوبر همچنان آثاری هم خلق شدهاند که راوی در آنها جایگاهی خدایگونه دارد و نسبت به موجودیت خویش آگاه نیست، اما به گفته یوسا این رماننویسان به لطف فلوبر، «سالخورده» زاده میشوند و حتی خوانندهای که از شیوه روایی چیزی نمیداند، آثار آنها را منسوخ مییابد. به این اعتبار انتخاب بینوایان توسط یوسا انتخابی هوشمندانه بوده، چراکه او به این واسطه نظرات خود درباره رمان و سبک رماننویسی را بهروشنی و با مصداق شرح داده است، چراکه «با بینوایان، راوی به اوج ناخودآگاهی میرسد، گویی حدس زده که نمایش باشکوهی که در برابرمان برپا داشته برایش حکم نغمه قو را دارد، که عمرش سرآمده. آنجاست، قانون وضع میکند، میخروشد، مستبدانه، بیپروا، با یقین به اینکه بر خواننده همان سلطه مطلقی را دارد که بر پرسوناژهایش، مطمئن از اینکه کسی که کلامش را میشنود –کلامش را میخواند- آنچه را شرح میدهد، به لطف جنبه الهامآمیزش، زیبایی واژههایش، استدلالهای آتشینش، مؤمنانه باور میکند. در واقع این خیمهشبباز متفرعن آخرین نمایشش را به تماشا میگذارد. کسانی که بعدا میآیند خود را به حضار نشان نمیدهند، نخهایی که را که عروسکهایشان را میجنبانند از نظرها مخفی میکنند، برای آنکه خواننده گمان نبرد پرسوناژهای رمان عروسکهای خیمهشببازی، با زندگی عاریتی و تابع نظمی تحمیلیاند، بلکه آنان را موجوداتی آزاد، صاحب اختیارِ اعمالشان و مسئول در قبال تصمیمهایشان بپندارد».
خود فلوبر هم از منظری دیگر به نقد «بینوایان» هوگو پرداخته است. «بینوایان» به اعتقاد بسیاری از منتقدان و از جمله لوکاچ، از نظر ترسیم شخصیتها از دیگر آثار هوگو برتر است اما بااینحال فلوبر درباره «بینوایان» گفته بود که چنین بازنمودی از جامعه و اشخاص در دورانی که بالزاک آثارش را ارائه کرده است، دیگر پذیرفتنی نیست (جامعهشناسی رمان، ترجمه محمدجعفر پوینده). شخصیتهای آثار هوگو مورد نقد گوته هم بوده است؛ او یک بار در اواخر عمرش دراینباره نوشته بود: «فریبندگی نتردام دو پاری ویکتور هوگو در تحلیلهای دقیق و بسیار مناسب از مناظر، آداب و رسوم، و رویدادهای کهن است؛ اما در شخصیتها، هیچ نشانی از زندگی طبیعی یافت نمیشود. آنها آدمکهای بیروح و تأثرناپذیری هستند که در ابعاد بسیار مناسب ساخته شدهاند، اما حیف که اسکلتشان از چوب و آهن است و چیزی فراتر از عروسکهای خیمهشببازی نیستند، عروسکهایی که نویسنده با آنها رفتاری بیرحمانه دارد، آنها را به هرسو و به هر ترتیب که بخواهد میچرخاند، شکنجهشان میدهد، شلاقشان میزند، جسم و روحشان را از هم میدرد، و پیکر بیگوشت و پوست آنها را بیرحمانه تکهپاره میکند؛ اما تمام این کارها با استعدادی درخشان و تاریخی و پرطمطراق انجام میپذیرد، استعدادی که البته تخیلی نیرومند دارد و بدون آن بههیچوجه نمیتوانست چنین هیاکلی بیافریند». این مسئله در «بینوایان» کمتر دیده میشود؛ بااینحال به اعتقاد لوکاچ هیچگاه در آثار هوگو از بین نمیرود و در رمانهای او توصیف محیط اجتماعی مستقل از انسانها صورت میگیرد و این مسئله شخصیتها را به عروسکهای خیمهشببازی بدل میکند.
منبع: شرق
مطالب بیشتر
1. سخنرانی جذاب سیسونکه مسیمانگ در تد
2. سخنرانی چیماماندا انگزی ادیچی در تد
3. سخنان گونتر گراس خالق طبل حلبی
4. یادی از توماس مان خالق بودنبروکها
5. مقالۀ ویرجینیا وولف: چگونه باید کتاب خواند؟
چرا شخصیتها در آثار ویکتور هوگو به عروسک خیمهشببازی بدل میشوند؟
چرا شخصیتها در آثار ویکتور هوگو به عروسک خیمهشببازی بدل میشوند؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…