آشنایی با آنا آخماتووا
زمانی که آنا آخماتووا اولین مجموعه شعر خود به نام شامگاه را در 1912 منتشر کرد، 23 سال داشت و نامش در محافل ادبی آن زمان بر سر زبانها بود.
از او چندین شعر در نشریات ادبی چاپ شده بود و دوستی او با گومیلیف، یکی از شاعران جنجالی و مطرح آن روزها، بر شهرت او افزوده بود.
روسیه در تب و تاب انقلاب و تحولات عمیق بود. نیروی مخالف تزار پس از شکست در انقلاب 1905 نفس را برای تهاجمی گستردهتر تازه میکرد.
شعر روسیه در آن سالها تحت سیطریهی مطلق سمبولیزم به سرکردگی بر یوسف و الکساندر بلوک بود. اما نمادگرایی و مبهمگویی و رمز و راز سمبولیزم برای جامعهی پر جنب و جوش و انقلابی آن روز مناسب نبود. تحرک عینی اجتماعی در ادبیات و هنر نیز صراحت و بیپردگی میطلبید. بر پایه چنین نیازی بود که دو مکتب فوتوریسم و آکمهایسم در برابر سمبولیزم قد علم کردند. فوتوریسم رگ و ریشهای ایتالیایی داشت. در آن سالها امیلیو فیلیپو مارینتّی
در ایتالیا مکتب فوتوریسم گشوده و بیانیهی آن را در 1909 در نشریهی فیگارو پاریس به چاپ رسانده بود. این مکتب با اعتقاد بر این که عصر جدید و ماشینیزم
دیگر میدانی برای ابراز احساسات رمانتیک و پر رمز و راز نمیدهد، با حملهی مستقیم به سمبولیزم فرانسوی و کنار گذاشتن مألوفات دستوری و ادبی رایج در شعر، قالبهای جدیدی در شعر به وجود آورده بود. اما توجه صرف آن به فرم و تأثیری که از نیچه و تئوری ابرمرد او گرفته بود این مکتب را بعدها به عنوان یکی از عملیترین مکاتب ادبی در ایتالیای موسولینی درآورد. اما در روسیه مایاکوفسکی و خلبنیکوف از آن به عنوان انقلابی در فرم شعر استفاده کردند و بااستفاده از نظریههای کلی فوتوریسم شعر را از پیچیدهگویی رهانیدند و آن را به زبان محاوره نزدیک ساختند. مایاکوفسکی با به کارگیری واژههای مشخص و عاری از هرگونه آرایههای نمادین و با ایجاد دگرگونی در نقطهگذاری و طول مصراعها شعر را به حربهای انقلابی تبدیل کرد.
جنبش آکمهایسم اما اساسا روسی بود. گومیلیف، سرگئی گرودتسکی، اوزیپ مندلشتام، آنا آخماتووا، بوریس پاسترناک و چند تن دیگر برای مقابله با سمبولیزم این مکتب را پایه گذاشتند. اما برخلاف فوتوریستها آنان به دنبال جهتگیری انقلابی و استفاده از آن برای انقلاب نبودند. در بیانیهی آنها گفته میشود:
«برای ما یک گل سرخ به واسطهی گلبرگها و رنگ و بویش دوباره به صورت گل سرخ واقعی درآمده و هیچ ربطی به عشق رازناک و یا هرچیز دیگر ندارد.»
آخماتووا که قصد ندارد در صف هنرمندان و شاعران انقلابی درآید جذب این مکتب میشود و با گومیلیف، یکی از سران آن، ازدواج میکند. تلاطم انقلابی جامعه بیطرفی و پرداختن صرف به هنر را برای بسیاری از هنرمندان از جمله گومیلیف دشوار میکند. اما او که مردی ماجراجوست
به جرگه ضد انقلابیان میپیوندد. در 1912 لو پسر آخماتووا و گومیلیف به دنیا میآید. گومیلیف به ارتش میپیوندد و بیشتر اوقات خود را به انجام مأموریتهای نظامی میگذراند. آخماتووا در 1914 دومین مجموعه شعری خود تسبیح را منتشر میکند. این مجموعه نیز با استقبال بینظیری رو به رو میشود. تسبیح مجموعه اشعار عاشقانه است و مضمون همهی شعرها عشق است و سرمستی و شکست در عشق. انقلاب اکتبر 1917 سرتاسر روسیه را به التهاب میکشاند. شبنشینیهای ادبی و شعرخوانیهای شبانه جای خود را به محافل بحثهای داغ سیاسی میدهد. شاعرانی مانند آخماتووا که همچنان از این التهاب بدورند بسیار اندکند. در همین سال آخماتووا سومین مجموعه خود را منتشر میکند. این مجموعه فوج پرندگان سفید نام دارد. انتشار این اثر که چند ماه پیش از انقلاب صورت میگیرد اصلا اقبالی نمییابد. برخلاف شامگاه و تسبیح که به چاپهای متعدد رسیده بودند کتاب سوم او فراتر از مرزهای پتروگراد نمیرود و حتی نمیتواند پا به درون کتابفروشیهای مسکو بگذارد. البته اوضاع بحرانی آن روزها در کم اقبال بودن این کتاب تأثیر زیادی دارد.
خود آخماتووا در این باره میگوید:
« هم خوانندگان و هم منتقدان دربارهی این کتاب رعایت انصاف را نکردهاند. این کتاب تحت شرایطی چاپ شد که اصلا قابل مقایسه با شرایط چاپ کتابهای قبلی نبود. حمل و نقل عملا متوقف بود. کتاب را حتی نتوانستند به مسکو بفرستند. مجلات و روزنامهها تعطیل شده بودند. این است که دربارهی این کتاب
سر و صدائی نشد. تعجب میکنم چرا امروز اصلا به این نکتهها توجهی نمیشود.»
آخماتووا پس از سه سال دوری از شوهر که در جبهههاست در 1918 از او جدا میشود. سه سال بعد زمانی که او چهارمین مجموعه شعر خود را با نام درخت چنار منتشر میکند گومیلیف دستگیر میشود و پس از یک محاکمه کوتاه به اتهام تلاش برای براندازی حکومت به اعدام محکوم میگردد. با مرگ گومیلیف،
شک و بدگمانی از طرف حکومت بر سر او سایه میگسترد و او عملا سالهای پر عذاب زیستن در وحشت را آغاز میکند. چاپ مجدد اشعار او امکانناپذیر میشود. از نظر حکومت، آخماتووا همسر گومیلیفِ ضد انقلابی است که هرگز شعری در وصف انقلاب نسروده است و با هنرمندان ضد انقلابی مانند اوزیپ مندلشتام دوستی و رفت و آمد دارد. آخماتووا در این سالها مانند دوست شاعر خود پاسترناک به ترجمه و تحقیق میپردازد و زندگینامه و بررسی اشعار پوشکین را منتشر میکند. در 1935 فرزند او لو دستگیر میشود و پس از مدت کوتاهی آزاد میشودو بعد دوباره با اتهامهائی مبهم دستگیر میشود. آخماتووا این روزها را جزو تاریکترین روزهای زندگی خود میداند. او شروع به سرودن منظومهی معروف خود مرثیه میکند و آن را در 1940 به پایان میرساند. از نظر برخی از منتقدان شعر مرثیه یکی از شاهکارهای مدرن روسیه است.
آنها سپیدهدمانت میبردند،
من در پیات آمدم،
گوئی از پس تابوت تو گام میزنم.
در اتاقهای تاریک کودکان زاری میکردند
شمع بر شمایل تابان دود میپراکند.
سرد، واپسین بوسه بر شمایل
سرد، عرقدانههای روی پیشانی
چون زنان استرلیتسی
پای دروازه کرملین زاری خواهم کرد.
آنسوتر یکنفر چشمانش را پاک میکند
بغبغوی کبوتر زندان آب میشود
یخ راه میافتد، نِوا حرکت میکند
با جریان آرام خود به سوی دریا
در 1940 لو تبرئه و برای شرکت در جنگ میهنی آزاد میشود. آخماتووا در سالهای 1940 تا 1945 اشعاری دربارهی جنگ میسراید. یکی از سرودههایش به صورت سرود میهنی در جبههها خوانده میشود:
چراغها خاموشاند.
خندق سنگرها در باغخانهها،
یتیمان پترزبورگ
فرزندان منند.
در این زیر زمین
نفس به سینه بازمیگردد،
درد بر پیشانی زخمه میزند.
از میان غرش بمبها
صدای کودکی به گوش میرسد.
آزادی لو از زندان و چاپ اشعار جنگ آخماتووا در نشریات امید تازهای برای رفع ممنوعیت آثار او پدید آورده است. اما پس از جنگ اختناق در زمینهی ادبیات شدت میگیرد و ژدانف، کمیسار فرهنگی استالین، در مقالهی تندی که در لینگراد و ایزوسیتا به چاپ میرساند آنا آخماتووا و میخائیل زوشچنکورا متهم به بیاعتنائی به فرهنگ انقلابی میکند. آخماتووا را یک شاعر نیمه راهبه_ نیمه روسپی مینامد و حتی اشعار دوران جنگ او را به بهانهی این که پر از یأس و ناامیدی و عاری از هرگونه تهییج و امیدواری است تخطئه میکند. به پیشنهاد او آخماتووا از شورای نویسندگان اخراج میشود و یک بار دیگر وحشت بر سر او سایه میگسترد. با مرگ استالین در 1953 اعاده حیثیت از سیاستمداران و هنرمندان مغضوبِ زمان استالین آغاز میشود. آخماتووا فضای باز جدید را چندان باور ندارد و با احتیاط چند شعر در نشریات چاپ میکند:
مرا به شگفتی وا میداری،
وقتی میگویی فراموشم میکنند.
مرا صدها بار فراموش کردهاند.
صدها بار در گور آرام گرفتهام.
الهه شعر کور شد و گنگ
و چون دانهای در زمین گندید.
تا کی بار دیگر چون ققنوس
از میان خاکستر پر گیرد
به سوی آبی اثیری.
اما اینبار دیگر اجازه چاپ و انتشار کتابهای او جدی است. گزیدهای از اشعار پیشین او در 1958 به چاپ میرسد و با استقبال بینظیری روبرو میشود. توجه محافل ادبی بار دیگر به آخماتووا جلب میشود. او در این سالها مشغول کار بر شعر بلند خود به نام بدون قهرمان است. این شعر سرانجام در 1962 برای اولینبار منتشر میشود. آخماتووا در این اثر که میشود گفت پختهترین و پیچیدهترین کار اوست، سایه روشنهای چهل سال زندگی خود را به تصویر میکشد.
در 1946 آخماتووا سفری به ایتالیا میکند تا جایزهی انتا-تائورمینا را که یک جایزهی معتبر ادبی است، دریافت کند. در همین سال به دعوت
دانشگاه آکسفورد به انگلستان میرود و دکترای افتخاری از این دانشگاه دریافت میکند. آخماتووا بدون شک یکی از پر تأثیرترین شاعران مدرن روسیه است.
تأثیر او بر شاعران نسل پس از خود یعنی یوگنی یفتوشنکو، آندری وازنسنسکی و بلاّ آخمادولینا انکارناپذیر است. آخماتووا در واپسین روزهای سال 1965 در بیمارستانس در حوالی مسکو بستری میشود و در 5 مارس 1966 در سن 77 سالگی دیده از جهان میبندد.
منبع
خاطرهای در درونم است
آنا آخماتووا
ترجمه و مقدمه از احمد پوری
نشر چشمه
چاپ پنجم
صص9-15
آشنایی با آنا آخماتووا
مطالب بیشتر
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…