خلاصهی داستان سه غریبه اثر تامس هاردی
داستان «سه غریبه» با توصیف موقعیت جغرافیایی کلبهای دور افتاده که خانهی یک چوپان است آغاز میشود:
«خانهای که «هایر کراسترز» نامیده میشد، کاملا جدا و بیحفاظ بود. تنها دلیل موقعیت مشخص آن ظاهرا تلاقی دو کوهراه با زاویهی قائمه در مجاورت آن بود، که شاید دستکم پانصد سال به همین صورت در همان جا وجود داشت. از اینجهت خانه از همهسو در معرض قوای طبیعت بود؛ ولی گرچه در این بالا باد اگر میوزید بیتعارف میوزید و باران اگر میبارید واقعا میبارید، هوای متنوع فصل زمستان روی این کتل به آن اندازه که دشتنشینان گمان میکردند جانکاه نبود.»(افشار:191)
در این کلبه به مناسبت تولد دختر دوم خانواده و غسل تعمید او جشنی برگزار شده بود و مهمانها آمده بودند. نویسنده پس از توصیف خانه، تدارکاتی که برای مهمانها دیده و سر و وضع ظاهری مهمانها از دلیل شادی زلال و بیشائبه ایشان میگوید:
«همه خوش بودند و بیشتر به این علت که آداب دست و پا گیر از خوشی ممانعت نمیکرد. اعتماد مطلق به حسن نیت یکدیگر موجب آسایش خیال میشد و آنچه تکملهی رفتار نیکو را که به آرامشی شاهانه میانجامید برای اکثریت فراهم میآورد، فقدان هر حالت یا صفتی در آنان بود حاکی از آنکه میخواهند دنیا را به کام خود بگردانند یا افکار خویش را میدان جولان بخشند یا چیزی را تحت شعاع قرار دهند»(همان:193)
نویسنده پس از آن به معرفی همسرِ فِنِل چوپان و شرح ویژگیها و خصایص او از جمله صرفهجو بودن یا خساست او میپردازد:
« فِنِل چوپان ازدواج خوبی کرده بود. زنش دختر لبنیاتی درهی مجاور بود که با پنجاه گینی در جیب به خانهی شوهر آمد و پول را نگه داشت تا خرج نیازهای آیندهی خانواده کند. این زن صرفهجو خوب میدانست مجلس را چگونه اداره کند. مهمانی سوت و کور محسناتی داشت، اما راحتی بیمزاحمت در صندلیهای گرم و نرم هم ممکن بود مردها را به مشروبخواری افراطی سوق دهد، به حدی که هرچه در خانه هست روانهی خندق بلا شود. راه دیگر، مهمانی رقص بود؛ ولی آن نیز گرچه ایراد یاد شده در مورد میزان مشروبخواران را مرتفع میساخت، زیان مشابهی از حیث مواد غذایی داشت و اشتهایی که بر اثر جست و خیز پدید میآمد به موجودی آذوقه خسارت شدیدی وارد میکرد. خانم فِنِل به راه بینابینِ آمیختن رقصهای کوتاه با گپها و آوازخوانیهای کوتاه متوسل شده بود تا مانع از جنونزدگی خارج از اختیار در هر دو شود؛ ولی این نقشه تنها در مغز شریف او بود و شوهرش استعداد آن را داشت که مهماننوازی خستگیناپذیری از خود به نمایش بگذارد.»(همان)
نویسنده شرح میدهد چگونه خانم فنل در تمام طول مهمانی حواسش به مهمانهاست یا به عبارت عامیانهتر خون خونش را میخورد و لقمههای دهان مهمانانش را میشمرد. در این حالت بدترین چیزی که میتوانست رخ بدهد این بود که غریبهای سر برسد و قوز بالا قوز اتفاق بیفتد. باران شدید بیرون باعث شد مردی که عازم جایی بود نتواند به راه خود ادامه دهد و به خانهی چوپان وارد شود. رفتار این تازهوارد که زیادی راحت است و هیچ رودربایستی ندارد و بدتر از همه دائما شراب میخورد خانم فنل را حسابی به هم میریزد. پس از او به فاصلهی کمی غریبهی دیگر از زور باران به خانهی چوپان وارد میشود و طبیعتا زن بیشتر ناراحت میشود اما چوپان با روی باز با هردو برخورد میکند. این دو غریبه کنار هم مینشینند و آنقدر باهم صمیمی میشوند که گویا خانهی خودشان است و طوری بهم شراب تعارف میکنند که زن چوپان کبود میشود:
«دو غریبه بدینسان با یکدیگر همنشین شدند. برای شکستن یخ ناآشنایی سری برای هم تکان دادند و غریبهی اول لیوان مخصوص خانواده را به دست همسایه داد، لیوان گِلی بزرگ قهوهای رنگی که لبهاش را تماس لب تشنهی نسلهای بسیاری که به نزد همهی نسلهای دیگر شتافته بودند فرسوده بود. مرد دیگر از خدا خواسته، لیوان را به لب برد و خورد و خورد و خورد، تاآنکه کبودی عجیبی صورت زن چوپان را فراگرفت»(همان:198-199)
کم کم غریبهی اول یک نگرانی عجیبی در جمع ایجاد کرده بود. رفتار او زیادی راحت بود. و تنها کسی که او را تصدیق میکرد غریبهی دوم بود. زن چوپان برافروخته از همسرش که لیوان بزرگ غریبهی اول را پر کرد خواست که شغل او را بداند. مرد در مورد شغل خود پوشیده توضیح میدهد و داستان حالت معماگونه به خود میگیرد. گویی مخاطب هم میخواهد همراه مهمانها شغل غریبهی اول را حدس بزند. وقتی چوپان از شغل او میپرسد غریبهی دوم پاسخ میدهد:
«او فوری جواب نداد و در عوضش مردی که کنار اجاق نشسته بود بیمقدمه به صراحت گفت: کار من از کسی پنهان نیست. من چرخسازم. « کار من هم از کسی پنهان نیست، به شرطی که هوش پیدا کردنش را داشته باشند» مرد نردهساز به دستهای خود نگاه کرد و گفت: از دستهای هرکس میشود فهمید چه کاره است. در انگشتهای من آنقدر جای تیغ هست که در جاسوزنیهای قدیمی جای سوزن هست.»
دستهای مردی که کنار اجاق نشسته بود بیاختیار به تاریکی خزیدند و او چشم به آتش دوخت و پیپ کشیدن از سر گرفت. مردی که سر میز نشسته بود دنبال حرف نردهساز را گرفت و زیرکانه افزود: « البته؛ ولی فرق کار من این است که به جای نشانه گذاشتن روی خودم، روی مشتریهایم نشانه میگذارم»(همان:201)
تمام مهمانها حالا دیگر حالت معذبی به خود گرفته بودند و در فکر فرو رفته بودند. غریبهی اول پس از این بحث اعلام کرد برای دوباره راه انداختن جمع میخواهد آواز بخواند. آوازی که او میخواند این بود:
«نادره کاری است کار من/ ای چوپانان سادهدل/ منظرهایست دیدنی/ مشتری را میبندم و بالا میبرم/ به سرزمین دوری میبرم»(همان:202)
تنها کسی که با او همراهی میکرد غریبهی دوم بود. که به سرزمین دوری میبرم را با او تکرار کرد. مهمانان همچنان در فکر بودند و غریبهی دوم تنها کسی بود که خوشش آمده بود. « ساده است ابزار کار من/ ای چوپانان ساده دل/ منظرهای نیست دیدنی/ رسنی از کنف و تیری بهر آویختنش/ کافیست برای کار من»(همان)
در میان مهمانان این زمزمه افتاد که این فرد مأموری است که آمده جای مأمور مردهی خودمان را بگیرد و فردا میخواهد مجرمی را به دار بیاویزد. مجرمی که از روی گرسنگی و فقر در روز روشن گوسفندی بلند کرده و برای خوراک زن و بچهاش برده است. غریبهی اول هیچ اهمیتی به این حرفها نداد و همچنان شراب مینوشید غریبهی دوم تنها کسی بود که در آن جمع به او توجه میکرد. غریبه اول برای خواندن دهان باز کردکه باز صدای درآمد. غریبهای بود ریز نقش که با مشاهدهی غریبهی اول پا به فرار گذاشت. وقتی او فرار کرد غریبه اول بند آخر آوازش را هم خواند:
« فرداست روز کار من/ ای چوپانان ساده دل/ فرداست روز کار من کشته گوسفند و قاتلش گرفتار/ مگر خدا بیامرزدش!»(همان: 204)
مجددا تنها کسی که بند آخر را با او تکرار کرد «مگر خدا بیامرزدش» غریبهی دوم بود. جمع در سکوت فرو رفت که ناگهان صدای دور تفنگی از دور آمد. غریبهای که آواز خوانده بود از جا پرید و فریاد زد: لعنت! عدهای پرسیدند: چه شده؟ گفت معنی این تیر این است که یک زندانی فرار کرده. همه گفتند حتما زندانیای که فرار کرده همان غریبهی ریز نقش بود و به دنبالش رفتند. همه رفتند جز آن دو غریبه که با خیال راحت نشستند شراب و کیک خامهای خوردند و بعد هرکسی به راه خودش رفت. وقتی به خانه رسیدند دو مأمور از زندان کستربریج منتظر آنان بودند که گفتند این مجرم نیست و اشتباهی گرفتهاید. آن کس که او را اشتباهی گرفته بودند برادرِ غریبهی دوم بود. ماجرا از این قرار است وقتی غریبهی سوم وارد خانهی چوپان میشود و برادر محکومش را کنار جلاد خویش میبیند زهرهترک میشود و پا میگذارد به فرار. عاقبت هیچکس غریبهی دوم را نتوانست دستگیر کند. نهایتا جریان شجاعت و جسارت تحسین برانگیز غریبهی دوم داستانی شد که تا مدتهای زیادی در آن کوهستان و نواحی اطراف آن باقی ماند. پایان داستان اینگونه رقم میخورد:
« مدتهاست که روی قبر فِنِل چوپان و زن صرفهجویش را علف پوشانده است. مهمانانی هم که در جشن غسل تعمید شرکت داشتند بیشترشان از پی میزبانانشان رفتهاند. کودکی که همه به افتخار او دور هم جمع شده بودند اکنون عاقله زنی خانهدار است. اما ورود آن سه غریبه به خانهی چوپان در آن شب و جزئیات ماجرا داستانی است که هنوز در ولایات حول و حوش «هایرکراسترز» بر سر زبانهاست»(همان:211)
منبع
یک درخت، یک صخره، یک ابر
برجستهترین داستان کوتاههای این دو قرن اخیر
ترجمه حسن افشار
نشر مرکز
چاپ دهم
صص191-211
خلاصهی داستان سه غریبه اثر تامس هاردی
واکاوی و تحلیل داستان «سه غریبه» را میتوانید در اینجا بخوانید.
مطالب بیشتر
خلاصهی داستان سه غریبه
خلاصهی داستان سه غریبه
خلاصهی داستان سه غریبه
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…