پرنده سرایی‌های بیژن الهی

پرنده سرایی‌های بیژن الهی

بلبل باغ مُشیری

خاطرِ باغ‌هاست مگر

که خاطری نمی‌خواهد  لیک

 

همیشه بی‌خاطر می‌خواند

روی باغ‌های روشن و تاریک.

 

همیشه بی‌خاطر می‌خواند.

 

دُمجنبانک

چه پرها زدم، خدا!

چه ذوقها کردم، بَه!

 

گُم کنم هِی، گُم،

که دُم بجنبانم، دُم؛

تو هم آقای غمم باشی،

روی دُمم

بنشینی هِی، پا شی.

 

شادی‌ی من، ای آقا،

مُردنم را کافی‌ست،

وقتی می‌بینم زیبا هستم، زیبا،

وقتی می‌بینم این هم

خیالبافی‌ست.

 

چلچله

همچو من شکارچی

چه‌کسی دیده؟

چِل‌تر از چلچله‌ام:

شکار به رویم خندیده.

 

چِل‌تر از چلچله،

هرجا بشود خانه‌دار می‌شوم؛

دلم اما در خانه بند نمی‌شود:

میایم شکار کنم، شکار می‌شوم.

 

عقاب 

آن پرنده که بالای کوه

خانه ساخته،

از برف همیشگی

نمی‌شود شناخته.

می‌گوید بیا، بیا،

چرا نیایی این‌جا؟

می‌داند نمی‌شود به پا آمد، می‌داند.

می‌داند میان راه می‌افتم،

او هم این را می‌خواهد_

تا بیاید مرا بلند کند،

ببرد آن بالا، رنگِ برف کند.

 

گنجشک

هِلّ وُ هِلّ، کو تا بِبُرَّد غُلّ و غُلّ باران؟

این همه گنجشک

چِک چِک می‌کنند از عشق. خواهر! خُلخُلَکبازی‌ست.

بنده هم گنجشگکی هستم،

آمده‌ام سودی کنم، سرمایه‌ام خیسی؛

می‌پرم این‌جا،

هِلّ و هِلّ، آن‌جا:

سایه‌ام را نور می‌یابم

در حوضِ نقّاشی.

 

جغد

جغدک قطبی، ملولِ ملولی.

روز طول می‌کشد، عجب طولی!

ولی درین سرما

می‌شود آسان مِه بود،

می‌شود پوشاند

هرچه را نشود دید.

 

مرغ سفید

مرغِ سفید

حسینِ مظلوم تو را می‌طلبید.

تهِ دنیا، نُقره نُقره می‌شدی،

چه خبر آن جاست؟

آب بودی،

می‌خواست._

تا از روی صدا رفت و رسید

به یک اتاقِ سفید،

که از درون آب بود و از بیرون

زرد می‌نمود…

 

ماه در تو می‌طَرَبد.

چه لطیفی  ای روح!

حسین مظلوم تو را می‌طلبد.

 

کبوتر

ای بگو، بگو مگو!

تو مگو: بپَر بگو!

نمی‌پرم می‌گویم.

اگر بپرم، پَرَم، پَرَم می‌گوید.

اگر بپرم، پَرَم نه، تو می‌گویی.

ای اَقُو، لَقُو، مَقُو!

تو مَقو: بَقربَقُو! مخواه

در آغوشِ من شوی، تنها

بسترِ سپیدِ تو را سپیده بیندازم،

یا همین‌جا بپرم

سرِ کاشی‌های کوکبی،

روی همین بام_ مامها.

بَقَربَقو، آمین،

بَقُو بَقو امّا!

 

غزل کلاغ

اَلمِنهُ لِلّه که ز پیکار رهیدیم

 مولوی

 

عجیب نیست

مسخره نیست

در که می‌زنند

ببینید کلاغی‌ست، بگوید

امان ازین فراموشی

هی بکَن قایم کن، هی بگرد پیدا کنی یکی

آن‌هم‌این کِرمخورده، تُف، امان

امان ازین فراموشی

 

امان ازین فراموشی

که این حقیقت مضحک، که این تَغَنّی بی‌روح

یادِ من نمی‌آید

به هیچ وجهِ من الوُجوه.

منبع

دیدن

بیژن الهی

نشر بیدگل

چاپ چهارم

پرنده سرایی‌های بیژن الهی

مطالب بیشتر

  1. محسن صبا و بیژن الهی
  2. آنچه از بیژن الهی به یادگار ماند
  3. سروده‌هایی از مجموعۀ دیدن سروده بیژن الهی
  4. چند عاشقانه از بیژن الهی
  5. خاطرات مسعود کیمیایی از بیژن الهی
مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

View Comments

Recent Posts

به یاد بهترین معلم: قیصر امین‌پور…

به یاد بهترین معلم: قیصر امین‌پور...

3 روز ago

درسی از «احسان یارشاطر» برای زندگی

درسی از «احسان یارشاطر» برای زندگی

1 هفته ago

اسلامی‌ندوشن: سعدی شادترین شاعر ایرانی است

اسلامی‌ندوشن: سعدی شادترین شاعر ایرانی است محمدعلی اسلامی ندوشن با یاد کردن از سعدی به…

1 هفته ago

تجارب دکتر «نسرین شکیبی‌ممتاز» از تدریس ادبیات فارسی در کشور ژاپن

تجارب دکتر نسرین شکیبی ممتاز از تدریس ادبیات فارسی در کشور ژاپن آهوی کوهی در…

2 هفته ago

و تمام شهوت تند زمین هستم/ که تمام آب‌ها را می‌کشد در خویش/ تا تمام دشت‌ها را بارور سازد…

و تمام شهوت تند زمین هستم که تمام آب‌ها را می‌کشد در خویش تا تمام…

2 هفته ago