م. ع. سپانلو و سرودههایش نوشتۀ کامیار عابدی
الف) در سال 1341 یازده نویسنده و شاعر بسیار جوان و گمنام تصمیم گرفتند تا با تشکیل گروه، و انتشار نشریه و کتاب، علاوه بر هماندیشی، آثار خود را در دسترس مخاطبان قرار دهند. نام اعضای این گروه، نشریه و نشر، که «طُرفه» نام گرفت و تا حدود پنج سال تداوم یافت، از این قرار بود: نادر ابراهیمی، احمدرضا احمدی، بهرام بیضایی، مریم جزایری، اکبر رادی، محمدعلی سپانلو، ناصر شاهینپر، جمیله صمدی، مهرداد صمدی، جعفر کوشآبادی، اسماعیل نوری علاء.1 محمّد علی (در میان خانواده و دوستان نزدیک: هوشنگ؛ در میان عدّهای دیگر از دوستان: سپان) سپانلو (اردیبهشت 1394 – آبان 1319)، یکی از اعضای گروه طُرفه، در تهران چشم به جهان گشوده بود. پس از دورۀ ابتدایی، در دبیرستانهای رازی و دارالفنون درس خواند. دبیران ادبیّات او در دبیرستان اخیر، صدّیق اسفندیاری و زینالعابدین مؤتمن بودند. پس از این دوره، در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران تحصیل کرد. از جملۀ استادانش میتوان شیخ محمّد سنگلجی، سیّد حسن امامی و موسی عمید را نام برد. در همین دوره، از درسهای غلامحسین صدیقی در زمینۀ علوم اجتماعی هم بهرهیاب میشد. در سال 1342 درسش را به پایان بُرد.
ب) گذران زندگی سپانلو، ابتدا از طریق کار در رادیو، مطبوعات، و شرکتهای خصوصی، سپس تدریس در چند مدرسۀ عالی و دانشکده، بعدها ویرایش آثار دیگران، و البتّه نشر آثار خود بود. در همۀ عمر، پُرکار، حاضریراق و خوشحافظه در محفلها، جلسهها و رسانههای فرهنگی، ادبی و روشنفکری دیده و شناخته میشد. میهنش را بسیار دوست داشت. از اعضای مؤسس «کانون نویسندگان ایران» (1346) بود. چهره و قامتش، از نظر بسیاری، دلپذیر و رسا جلوه میکرد. حتّی در چند فیلم سینمایی به ایفای نقش پرداخت. بر اساس شنیدههای مکرّر، دلبستۀ زندگی بلکه بسی متمایل به خوشباشی و شادخواری بود. شاید بتوان بر اساس این شنیدهها، او را زوربا (یا دست کم، نیمه ـ زوربا)یی تهرانی / ایرانی دانست. البتّه، زورباها، اغلب، از برخی مرزها، به آسانی عبور میکنند.
پ) یکی از داستاننویسان، امیرحسن چهلتن، که حدود چهار دهه با وی مُراوده داشت، از جمله، در توصیف برخی از دیگر ویژگیهای او چنین گفته است: «سپانلو هم یک روشنفکر مدرن بود و هم گذشته را خوب میشناخت و به اجتماعیات و تاریخ و ادبیّات گذشته و دوران معاصر علاقه، و از آنها آگاهی بسیار داشت و اشکالی که بعضی از ما داریم، یعنی کم خواندن و ضعف دانش در او نبود. بسیار کتاب میخواند و برای همین، همیشه حرف تازهای داشت که شنیدنی بود. در فعالیّت برای آزادی بیان، واقعاً مُصرّ بود و یکی از ویژگیهایش، که او را از خیلیها متمایز میکرد، این بود که در موضعگیریهای سیاسی و اجتماعیاش بسیار متعادل و واقعبین بود».2
ت) آثار سپانلو را شاید بتوان به سه دستۀ عمده تقسیم کرد. دستۀ نخست، دفترها، مجموعهها و منتخبهای متعدّد از سرودههای اوست.3 وی یکی از شاعران شناخته شده در نسل دوم شعر نیمایی شمرده میشود. از نظر زمانی، شعرهایش مربوط است به اواخر دهۀ 1330 تا نیمۀ نخست دهه 1390. دستۀ دوم از آثار سپانلو، تحلیلها، بررسیها، برداشتها و خاطرهنگاریهای ادبی و فرهنگی اوست.4 در تحلیل و بررسی ادبی، قدری به ادب کهن، و به صورت گسترده به آثار شاعران، نویسندگان و قلمزنان دورههای بیداری، مشروطه و مدرن پرداخته است (در میان این آثار، به ویژه، کتابهایش در انتخاب و تحلیل داستانهای کوتاه مدرن ایران، چهرهنگاری شاعران دوره مشروطه، و نیز تاریخچه کانون نویسندگان و در واقع، بخشی از جریان روشنفکری ادبی ایران، منسجم، خواندنی و پرتأثیر از آب درآمده است). دستۀ سوم از آثار وی، ترجمههاییست که به واسطۀ آشنایی با زبان فرانسوی، از ادبیات غربی به زبان فارسی انجام داده است.5 وی، که بیشتر علاقه داشت به سبک رایج قلمی و ادبی در نیمۀ نخست سدۀ بیستم میلادی، آثارش را م. ع. سپانلو امضا کند، در اواخر دهۀ 1380 به بیماری سرطان ریه دچار شد. پس از چند سال دست و پنجه نرم کردن با این بیماری، سرانجام، در آستانۀ 75 سالگی، در نیمهشب 21 اردیبهشت 1394 در بیمارستان سجّاد خیابان فاطمی پایتخت زندگی را بدرود گفت. دو روز بعد، در مشایعت شماری از دوستان و دوستدارانش در گورستان بهشتزهرای همین شهر آرام گرفت.
م. ع. سپانلو و سرودههایش نوشتۀ کامیار عابدی
ث) در نخستین تجربههای شعری، سپانلو از منظر نو- سنّتگرایی و نوگرایی اعتدالی تا آستانۀ نوگراییهای نیمایی پیش آمده است. از این رو، در آنها اندکی چهارپاره یا مثنوی، اندکی قطعۀ نو (به شیوه نادر نادرپور) و اندکی هم شعر نیمایی (با تمایل آشکار به زبان شعری مهدی اخوان ثالث) در کنار هم قرار گرفته است. زندگی و عشق از پُراهمیّتترین درونمایههای شعری او محسوب میشود. در واقع، جستوجوی نومیدانه در زندگی و عشق با تأکید بر نور، آب و آسمان، مجموعهای از کلمهها را در چهارچوب رومانتیسیسم برای شعر این گویندۀ جوان رقم زده است. این رومانتیسیسم، گاه به صورتی محدود، صبغهای سیاسی به خود میگیرد. «شب یلدایی افسرده» (مجموعه اشعار، ص 74) یا «صبح روشن اعدامگشتگان» (مجموعه اشعار، ص 76) نمونههایی از آنست. امّا در بخش بیشتری از شعرها، جنبه فردی رومانتیسیسم بر وجه گروهی آن غلبه دارد:
«شیشۀ پنجرۀ من، دیری
چرک و مرطوب و شکستهست
و در او موج چراغ کم نور
محو، چون خندۀ لبسوختۀ تبداران
لرزشی دارد با موسیقی نرم و لطیف باران»
(مجموعه اشعار، ص 51)
در مجموع، زبانورزیها و تمرینهای کلامی شاعر در نخستین دفترش، درخور توجّه امّا فاقد درخشش جلوه میکند. با این همه، در چند شعر کوتاه یا بندهایی از شعرهای بلندتر، گامهایی برای بالا رفتن از صخره / کوه مَنیع شعر دیده میشود:
«راه من از شهرهای آشنا دورست
در تمام شرق
هر چه خرمن، گرم میسوزد
روستا متروک
سایه بر پرچین ویران: نقش جاویدان
با غروبی کِش سکوت برگریزان رنگ میبخشد»
(مجموعه اشعار، ص66)
ج) شاعر پس از دفتر نخست، شعرگوییاش را در دو خطّ تداوم میبخشد. در خطّ نخست، راوی / شاعر به سیر و سفر در قلمروهای اسطوره، تاریخ و طبیعت میپردازد. او میکوشد تا با ایجاد تداعی آزاد معنی و تصویر، به ساختار شعری خود رسد. بخشی از این تداعیها در قطعههای نیمایی، و بخشی دیگر در سه منظومه (خاک، پیادهروها، سندباد غائب) پیگیری شده است. به نظر میآید که سپانلو در این شیوۀ شعرگویی از جریان مدرنیسم شعری در فرانسه نیمه دوم سده نوزدهم میلادی و نیمه نخست سده بعد تأثیرها / درسهایی گرفته باشد. اشارهام بهخصوص، به گرایشهای مختلف دو مکتب نمادگرایی (Symbolism) و فراواقعگرایی (Surrealism) و شاعرانی مانند شارل بودلر، آرتور رمبو، استفان مالارمه، پل والری، گیوم آپولینر، سن ژون پِرس و دیگران است. شاعران این دو مکتب هم از طریق شعر کوتاه و هم با منظومههای خود، جریان روایت مستقیم، و همچنین تأثیرهای رومانتیک از زندگی را به یک سو نهادند. به هر روی، دست کم، به لحاظ زبان و تصویر، این دست از شعرهای سپانلو، به شعر فرانسه در دورههای یاد شده بسیار نزدیک جلوه میکند.
چ) از نظر موسیقیایی، شاعر به موسیقی / وزن شعر نیمایی گرایش دارد. امّا در قسمتهایی از منظومههایش ابایی نمیبیند که به سوی بحر طویل رود. البتّه، در قسمتی از سرودهها، تلاش گوینده برای رسیدن به تشخّص در سبک موسیقیایی آشکارست. در مقابل، تأثیر تجربههای موسیقیایی اخوان ثالث بر منظومۀ خاک، و سهراب سپهری بر منظومۀ پیادهروها را نمیتوان نادیده گرفت:
«ای زمین خشک، ای همدرد من، ای یار
تو بهسان من خموشی در ضمیر کهنۀ گردون
تو عقیم انتهای ژرف مشکوکی
در درخت مهربانت مانده در رگبار
برگِ زردت همعنان بادهای هرزۀ بیمار
سروَر من، در شب تاریخ مملوکی»
(خاک، ص 9)
«نمای زندگی شاعران خیابان بود
که از گذشته به اکنون
و از عبور به اندوه میرسید»
(پیادهروها، ص 26)
«نه، این جواب نیست
چون کشتی بزرگ تو ـ مرکوب جبرییلـ
چون ماهی از درخت دقایق پرید
وز حاجب فسانه گذر کرد
در ملتقای خاطره و نسیان
جایی که ذات {ها} همه یک شکلاند
و انتخاب ساده است
آیا گمان به پوچی بُرهان نمیبری»
(فیروزه در غبار: سندباد غائب، ص 343).
ح) علاوه بر این، در گشت و گذارهای راوی / شاعر دو نکتۀ پراهمیت جلب نظر میکند. یکی آن که در آنها شرق ایرانی و اسلامی با نامها و نشانههای مختلف مؤکّد شده است (الجزائر، قادسیه، صددروازه، بیت المقدّس، اصفهان، بحرالمیّت، راه ابریشم، کاروان ادویه، و مانند آنها). دوم آنکه علاوه بر دست و دلبازی عمومی نسبت به واژههای عربی، شماری از واژگان عربی خاصّ، شاید نخستینبار، در سرودههای سپانلو به شعر نو راه یافت (فجر، عُظما، لبّیک، قاهر، جزیل و مانند آنها). ممکن است این دو گرایش جغرافیایی و زبانی، علاوه بر تلاش برای تمایز سبک زبانی ،تا حدودی، با جریان بازگشت به خویش، که جلال آل احمد در دهۀ 1340 بیرق آن را برافراشته بود، مرتبط باشد. میدانیم که سپانلوی جوان (و گویا حتّی تا حدّی، در همۀ عمر) شیفته آل احمد بود: در سرودن بخشی از مثنوی بلندش از شخصیّت او الهام گرفت. نویسندۀ غربزدگی را «جذّابترین چهرۀ ادب معاصر» میدانست (ساعت امید، ص 77). نمونهای از علاقۀ آل احمد به او هم حاشیهها / پیشنهادهایی است که آل احمد بر دستنویس منظومۀ سندباد غائبِ سپانلو نوشته است (تبعید در وطن، صص 141 – 135).
خ) خطّ دوم در شعر سپانلو در دهههای 1350 – 1340 بازتاب وضعیت سیاسی و اجتماعیِ این دوره است. شاعر با زبان خاصّ خود و در لفافِ نماد و استعاره، گاه روشن، گاه اندکی روشن و گاه ناروشن، دلگیری خود را از وضعیت موجود در ایران و جهان اعلام میکند. گرایش سوسیالیستی یا دست کم، چپگرایانه در شماری از سرودهها آشکارتر از آنست که دیده نشود: «میان سیطرۀ دود»، بهتدریج، «تمام خیابان را شعار شورش میگیرد» (پیادهروها، ص 48). از کسی سخن میرود که «رنج مردم شهر» را «برای قاضی تاریخ ثبت میکند» (رگبارها، ص 8). همچنین تأکید میشود که «خاگینه عطر صبحدمان دارد ــ لیک این سپیدهها بیزردی است» (رگبارها، ص 125). نکتۀ درخور ملاحظه در خطّ دوم شعرها آن است که شاعر با فاصله گرفتن نسبی از اسطوره، تاریخ و طبیعت، به شهر و زندگی شهری نزدیک میشود. همچنین، با نزدیک شدن به دیدگاه ضدّ استعماری، ستیز اعراب و اسرائیل هم محلّ توجّه قرار میگیرد. به طبع، شاعر حامیِ آن یک است. فلسطین را «جامی از گرما، شرابی سرخ، آخرین سنگر» و حتّی «سرزمین ما» مینامد (هجوم، صص 99 – 93). در وصف جنگجویانی که برای این کشور / ناحیه در ستیزند، نیز این گونه داد سخن میدهد:
«چریکهای عرب شعلهای بلند به شب میبرند
چریکهای عرب از شطّ سیاه، به مهتاب و ماه مینگرند
و زیر بدر تمام، در ماه عام
وقتی سحر کناره گرفته است
و رستخیز صلا میدهد ز پهنۀ بحرالمیّت،
به کهربایِ مسین گلوله میاندیشند»
(هجوم، ص 12)
د) روشنفکران انسانگرا، چه در حوزۀ شعر و ادب و چه در قلمرو فکر و فرهنگ، چندان میانهای با مفهوم میهن ندارند یا میانۀ بسیار اندکی با آن دارند. سپانلو در این زمره نیست. در دهههای مورد اشاره، با وجود آن که به لحاظ اندیشه و منش، انسانگرا محسوب میشد، امّا به هیچ وجه، از یاد میهنش غافل نبود. وی، که در دورۀ دبیرستان (دهۀ 1330) گرایش ایرانخواهانه داشت،6 در دو دهۀ بعد، در نمونههای متعدّدی میکوشید تا انسانگرایی خود را در قاب میهن دوستی یا دست کم در جوار آن طرح و فضا بخشد. به چند نمونه از این شعرها، که میتوان در ذیل «وطنیه» از همه یا برخی از آنها یاد کرد، اشاره میشود:
○ در ضمن سفرهای تاریخی ــ شهری پیادهروها، راوی، از جمله، تأکید میکند که «خاک میهنش را در مه، به روی اطلس دیوار دیده» است (پیادهروها، ص 10).
○ در شعر «خاکسپاری شاخه جوان» به مرگ شاخهای جوان در «زیر پای درخت کهن» اشاره میشود. امّا سرکشیدن از «قلمرو سایه تا حقیقتی روشن» با رابطهای معنوی نسبت به میهن وضوح مییابد:
«دادۀ تو بود، بازش گیر
تا بپرورانی باز
شاخهای جوانتر را
ای همیشه، ای میهن»
(فیروزه در غبار، صص 329 – 328)
○ در شعر «فردا به ایران»، وطن چهارچوبی قدسی، رؤیایی و یگانه است. زیباترین قسمت این شعر، قسمت پایانی آن است. یعنی هنگامی که رابطۀ آدمی و وطن در پیوند درخت، باران و خاک به شناسایی تمثیلگونهای نهاده میشود:
«اگر وطن نگاه شگفتیست بر شکفتگی منظر
اگر وطن فقط از دور در تصوّر میگنجد
خوشا درخت که در منظر غریب شکوفان شد»
(فیروزه در غبار، صص 267 – 266)
○ در شعر «نبض وطنم را میگیرم» با حرکت ذهنی و زبانیِ تندتر، و شهود شاعرانه درخور توجّهتری رو به روییم. ایدۀ محوری سروده، تلقّی تراژیک از وضعیت میهن و دستگیری او از فرزندانش است:
«نبض وطنم را میگیرم
و گوش به حرکت درونش میبندم
آوای قناتهای اعماقش را میشنوم
و گردش خون دردمندش را
با زمزمههای شب، به هم میپیوندم»
(فیروزه در غبار، صص 267 – 266)
○ با این همه، بیتردید، بهترین وطنیهء سپانلو در این دوره، به نحوی ممتاز، با مفهوم آشناییزدایانۀ «تبعید در وطن» همراهی یافته است. از عین القضاه همدانی و حافظ تا اخوان ثالث ،اغلب، از «غریب» بودن در «وطن»شکوه میشد، و در شعر سپانلو به نحوی مضاعف و آشنایی زدایانه از «روزهای غربت و تبعید در میهن». این شعر در چهار بند، نقبی ظریفانه به روح قومی (Volkgeist) ایران است:
«تلخرود
تلختر رودی که از اعماق ایران راه میجویَد
در بلندیهای ناپیدا
صخرۀ سنگ و علف را نیزه میشوید
از گُدار تنگهها و بازپُرسیها
تا گلوگاه سیاه شهرهای ما
مرزها را، در خطی هموار، میپوید
رو به ماندابی که از ما بود و شاید نه»
(تبعید در وطن، صص 15 – 14)
ذ) منظومههای سپانلو در دهههای 1350 – 1340، صرفنظر از برخی بندهایشان، اگر با معیار معماری کلام به کلیّت آنها نگریسته شود، شاید نتواند امتیاز عمدهای به دست آورد. امّا علاوه بر دو شعر اخیر، به ویژه وطنیۀ «تبعید در وطن»، چند نمونه از دیگر شعرهایش، از جمله «لیلی» و «مهرگان خاطره»، دست کم از لحاظ انسجام زبان و محتوا، تأثیرگذار یا بهخاطرماندنی جلوه میکند:
«دیدیم خاک جمله فسانهست
آن دم که من میان بیابانها
تنها، به سوی مکمن خورشید
فریاد میکشیدم
دیدی که خاک جمله فسانهست
دیدی که عشق
(این جرعۀ سپید برای
از تشنگی نمردن)
دیدی که عشق نیز بهانه ست»
(رگبارها، صص 62 – 55)
«روز خوشی
از مهرگان خاطره بر میخاست
باد ایستاده بود
و گرداب میوزید»
(تبعید در وطن، ص 13)
ر) در گذر از روزهای توفانی نیمۀ دوم دهه 1350، به طبع، شماری از روشنفکران ادبی به بازتاب موقعیت جدید یا سازوکاری برای جبران وضعیت خود، که اغلب عبارتست از انزوا و به حاشیه رفتن، معطوف میشوند. در مَثَل، محمّد حقوقی در منظومه خروس هزاربال (1368)، که در آغاز دهۀ 1360 سروده شده، بخشی از تاریخ و چهرههای ادبی عصر خود را با ارجاعهای مداوم به جغرافیای ایران مرور میکند. سپانلو هم در همین دوره، ضمن تاریخنگاری ادبی در حوزۀ نثر، از قسمتهایی از تاریخ ایران در دورۀ تجدّد، و نیز تجربههای خود در این زمینه سخن میگوید. این، خطّ نخست در شعرگویی او از آغاز دهۀ 1360 تا آغاز دهۀ 1390 است. این خطّ در سه منظومه (خانم زمان، ژالیزیانا و افسانۀ شاعر گمنام)، یک مثنوی (هیکل تاریک) و شماری از دیگر شعرهای او تداوم یافته است.
ز) از آغاز سدۀ بیستم میلادی به بعد، عدّهای از شاعران و نویسندگان ایرانی، شاید به سبب عوارض ناشی از انقلاب مشروطه، و گسترش مدنیت جدید در پایتخت، از شهری که در آن میزیستند، یعنی تهران، به نیکی یاد نمیکردند. محض نمونه به محمّدتقی بهار (ملک الشعراء) و مرتضی مشفق کاظمی اشاره میشود. آن یک در «دماوندیه»، یعنی در شعری بسیار استادانه آرزو میکرد که آتشفشان دماوند به جنبش درآید و شهر زیر پایش را نابود کند. این یک هم در داستانی پرشهرت، «مخوف» بودن «تهران» را القاء میکرد. سپانلو در فراغت دهه 1360 به تأمّل در تاریخِ این قَصَبه کهن، که در آغاز دورۀ قاجار به عنوان پایتخت ایران انتخاب شد، میپردازد. تاریخ تهران، تا حدی با اشاره به ادوار متقدّم، و بیشتر با تأکید بر ادوار متأخّر در حوزههای سیاست، اجتماع و فرهنگ، همانگونه که شاعر، خود تأکید کرده، با «نگاهی حماسی و گاه غمنامهوار» (خانم زمان، ص 3) مرور شده است. با وجود برخی کاستیهای موسیقیایی (گاه به سبب جادادن نامها در وزن شعر ــ که بر فعولن مبتنی است) و ابهام در محتوای قسمتهایی از شعر، بی شک، ابتکار شاعر در پیوند دادن شعر نیمایی و مدرن با نوعی گزارشگری تاریخی، بسیار نمایان و درخور اعتناست:
«تو آبستن بذر رنج و هنر، شهر مادر
تو ای جانشین هرات و نشابور و بلخ گزین، مرو شهجان
اساطیر تهران، اساطیر آوارگانست و حقّناشناسان
[…]
تو بودی به دلتنگ تبعیدها، وحشت امتحانها
تو بودی به دهلیزها، یا شب پادگانها
تو بودی و فرسودی از سالهای نفسگیر»
(خانم زمان، صص 60، 47)
م. ع. سپانلو و سرودههایش نوشتۀ کامیار عابدی
ژ) توجّه شاعر به تهران به منظومۀ بالا منحصر نمیشود. در مَثَل، در «شکایتنامۀ پارک شهر» (پاییز در بزرگراه، صص 74 – 71)، «قایق سواری در تهران» و «ترانۀ بولوار میرداماد» هم از تاریخ و حیات این شهر الهام گرفته است. شعر نخست، با اتّکا بر توضیح، شکل و زبان مطلوبی نیافته است. در مقابل، شعر دوم، توصیفهای اشارهوار و موجزی از تهران، شاید بر اساس نمونۀ ونیز، شهر آبیِ ایتالیا، به نظر آید. شعر سوم، که البتّه یک ترانه- شعر است، پس از آن که فرزند شاعر، شهرزاد، آن را در دهۀ 1380 در موسیقی پاپ اجرا کرد، شهرت بسیار مناسبی به دست آورد:
«قایق سوار بودیم
در ایستگاه آب
بالای نهرها
در کوچهباغ تجریش»
(فیروزه در غبار، ص 45)
«ای روزهای فردا
ای فکرهای زیبا
ای برگهای پاییز
ای پنجههای رؤیا
ای واژههای زرّین»
(پاییز در بزرگراه، ص 43)
م. ع. سپانلو و سرودههایش نوشتۀ کامیار عابدی
س) داستان منظوم «هیکل تاریک» در بیش از 70 صفحه در قطع رقعی در وزن هفتپیکرِ نظامی (فاعلاتن مفاعلن فعلن) شاید به هدف نقد قدرت، و سنخ رابطه مردم و نخبگان با آن سروده شده باشد. در این داستان، شاعر زبان کهن و زبان عصر را در هم آمیخته است. آمیختن واقعیت و فراواقعیت، علاوه بر تاثیر از برخی گرایشهای مدرن در شعر اروپا، گاه، با ورود ناخودآگاهانه به قلمرو سبک هندی همراه شده است. به صورت جزء – جزء، این مثنوی، گاه قسمتهای خوب، گاه متوسط و گاه دون متوسط دارد. امّا با توجّه به تفصیل عجیب داستان، و گم شدن خطّ داستانی در این تفصیل، به نظر نمیآید که بازده تمثیلی این مثنوی به حدِّ لازمِ تأثیرگذاری رسیده باشد. بیتهای آغازین «هیکل تاریک» از این قرارست:
«عصر چون آفتاب بر میگشت
نور با سایه همسفر میگشت
مرد مهمان به بوی دعوت شب
راه گم کرد در مدارج تب
او به رؤیای خود که خاطره بود
دردمند خطای باصره بود»
(منظومۀ تهران، ص 213)
م. ع. سپانلو و سرودههایش نوشتۀ کامیار عابدی
ش) چند شعر نمایشی کوتاه و بلند، مانند «خانه لیلی»، «یویوگی پارک» (پاییز در بزرگراه، صص 140 – 120) و منظومۀ 1399 به سبب تکیه خاصّ بر نمایش، شاید مناسبتر باشد که به قلم منتقدان و محقّقان نمایش و داستان تحلیل و بررسی شود. علاوه بر این، در افسانه شاعر گمنام، با وجود حضور وجه تاریخی یا اسطوره ای، جنبۀ فکری بر جنبۀ شعری، به کلی، غلبه کرده است. از این رو، شناخت این منظومه با زبان، تخیّل و ساختارهای شناخته شدۀ شعر مدرن فارسی، بسیار دشوار، و داوری دربارۀ آن دشوارتر است. در مقابل، گفتوگو دربارۀ منظومه ژالیزیانا قدری آسانترست. شاعر منظومه اخیر را «شعرنامه» نام داده است. در این منظومه، یا نامههایی به شعر، تاریخ به نحو درونیتری حضور دارد. در واقع، حضور تاریخ، آمیخته است با بیان تجربههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. در یک «پیشواز»، 44 «اقامت» و یک «بدرقه» (در مجموع: 46 قسمت) نام شعر، که ژالیزیانا باشد، تا حدّ زیادی به ابهام برگزار میشود (در سال 1382، احمد پوری ،مترجم و نویسنده، نکته سنجانه، به صاحب این قلم گفت که ممکن ست این نام ترکیبی باشد از ژاله + لوییزانا). شاید بتوان رمزی از دورۀ جدید زندگی میهن به علاوۀ نیمهۀ مؤنث راوی (از آنیما به آنیموس ک.گ. یونگ) را در آن سراغ کرد. در هر حال، این هویت انسانی ــ جغرافیایی، که شاعر به نام ژالیزیانا بخشیده، با سرودهها یا بندهایی از شعرهای کهن، نیمایی، هجایی و منثور، به عرصۀ ساختار شعری مرتبط شده است. در مجموع، به نظر میآید که اگر ابهام شعر تا حدّی مهار یا دست کم تعدیل میشد و اگر شاعر در ویرایش زبان شعر، و حذف قسمتهای نالازم میکوشید، شاید این منظومه میتوانست جایی مناسبتر از این در کارنامۀ شاعر بیابد:
«میخواستم جمهوری رفاقت باشد ژالیزیانا
با شعر دوست داشتن، میخواستم
این مرز بسته را بگشایم
[…]
ما باختیم امّا
باید قبول کرد شکست ما
انکار عشق نیست
ما چرت میزدیم ولی خورشید
در مُنتهای بیداری
با شعله روانش میتافت»
(ژالیزیانا، صص 89 – 88)
ص) در دورۀ دوم شاعری او، خطّ دوم، خطِ زندگی، عشق، طبیعت و روزمرّگیست از نیمۀ نخست دهۀ 1360 تا نیمه نخست دهۀ 1390. در این دوره، گوینده، دست کم، پنج دفتر از سرودههایش را در اختیار خوانندگان قرار داده است. امّا این دورۀ طولانی در شعرگویی سپانلو را باید به دو بخش بسیار متمایز تقسیم کرد. در بخش نخست، مشتمل بر دو دفتر ساعت امید و قایقسواری در تهران (از نیمۀ نخست دهه 1360 تا نیمه نخست دهۀ بعد) شاعر به سبکی که از دهۀ 1340 آغاز کرده بود، تعالی و تکامل میبخشد. در واقع، در این قطعههای کوتاه و متوسّط نیمایی، اغلب ، ابهام به تعادل متمایل، زبان به ساختار طبیعی نزدیک ، و موسیقی شعر نمایانگر تبحّرِ درخور توجّه شاعر است. به هفت نمونه از این قطعهها اشاره میشود:
○ شعر «نیویورک، اوت 86[19]»؛ تصویرهای غیرمنتظره و بدیع از این اَبَرشهر:
«صبح
«ارغوان رنگ یا کبوترگون
خفته در برجهای شیشه و سنگ
مانده در آروارۀ نیویورک»
(ساعت امید، ص 32)
○ «مهمانی تبریز»؛ همراهی تصویرهای طبیعی و حسّهای فردی:
«پنجره میگشایم و پاییز را
به سفرۀ تبریز
مهمان میبینم
مینوشم از طراوتِ این روز در عبور
آبی از آن به چهره میزنم از دور»
(ساعت امید، ص 35)
○ «نام تمام مردگان یحیی است»؛ یکی از تأثیرگذارترین سرودههای مدرن دربارۀ جنگ تحمیلی حزب بعث عراق علیه ایران. این شعر، که در اسفند 1366 سروده شده، به نحوی غریب و دلپذیر، امید را در ذهن ایرانیان برجسته میکند:
«هر شب در این کشور
ما، رفتگان، با برف و بوران باز میگردیم
در پنجرههای به دریا باز
از هایهو و بانگ چشمانداز
یک رشته گلدان میپرند از خوابهای ناز
ما را تماشا میکنند از دور
که همصدای بچّههای مرده میخوانیم»
(ساعت امید، ص 89)
○ «گاو سبز»؛ زندگی و طبیعت، طبیعت و اسطوره در این سروده، شکل شعریِ عجیب و موجزی یافته است:
«چه گاو سبز قشنگی
از جنس شاخ و برگ درختان
شکفته است»
(فیروزه در غبار، ص 19)
○ «شطِّ پری»؛ بیان ظریف سفری رؤیایی در رکاب الهامِ کلام:
«مبارک باد
سفرهایی که رؤیای مرا شطّ پَری کردند»
(فیروزه در غبار، ص 17)
○ «سفر نقارهچی»؛ بُرشی از زندگی در شمال ایران در ترکیب زمانهای نزدیک و دور:
«در قایق نقارهچیان
از سپیدرود میگذرم
از آبراه مخفی جنگلها
که آفتاب تند شمالی
با انعکاس نقره
بر آن میدمد»
(فیروزه در غبار، ص 28)
○ «بدرقه»؛ ثبت یک خداحافظی عاشقانه با اشاره و ایجاز:
«باران که روی روسریات بارید
طرح فرودگاه
با چهارگوشههای طلایی
بخار شد
همزادهای من همگی میگریستند»
(فیروزه در غبار، ص 98)
م. ع. سپانلو و سرودههایش نوشتۀ کامیار عابدی
ض) بخش دوم از دورۀ مورد بحث در شعرهایش مربوطست به حدود نیمۀ دهۀ 1370 تا نیمه نخست دهه 1390. در سه دفتر پاییز در بزرگراه، کاشف از یادرفتهها و زمستان بلاتکلیف ما، با وجود برخی استثناها، نوع بیان عاطفی، بیشتر جنبه عقلانی یافت. از شیوۀ ظریف و اشارهوار بخش پیشین در این بخش، به نُدرت، نشانی دیده میشود. گویی زبان شعرها از کشش و تأثیرگذاری لازم بازمانده باشد: «تنوری که نوازندۀ رؤیاست ــ کرشمهای ندارد جز بدیههنوازی» (پاییز در بزرگراه، ص 109)، «در تالار نیمه تاریک ــ پاترول با پیانو تصادف کرد ــ پرستو از گچبُری رها شد» (مجموعه اشعار، ص 913)، «شب چون که پیر شد ــ وقتی چراغها تنها شدند ــ دلخسته از سکونت روزانه…» (زمستان بلاتکلیف ما، ص 51). علاوه بر این، با گرایش تدریجی شاعر به شعر منثور، سرودهها از انسجام شکلی کم / بیبهره جلوه میکند. حتّی بخشی از دفتر اخیر (صص 92 – 59) «ترجمههایی از نظم به نثر» نام گرفته است. یعنی به طور ضمنی به سبک اصلی/پیشین شعرگویی شاعر اشاره شده است. در واقع، چنان که در این مقاله، به تدریج، آشکار شد سپانلو، دست کم، در سه دهۀ نخست شاعریاش با وزنهای نیمایی، چه غیرترکیبی چه ترکیبی، مورد شناسایی و تثبیت قرار گرفت. امّا ورود او به شعر منثور و حتّی شعر منثور آهنگین در حدود دو ده پایانی زندگی، تلاطمها / لطمههایی جدّی را متوجّه سرودههایش کرد. در مجموع، به نظر میآید که به ویژه، در این دوره، سپانلوی نثرنویس از سپانلوی شاعر، به کلّی، پیشی میگیرد.8
3. پایان سخن
ط) سپانلو میان نگاههای حسّی و چشماندازهای تجریدی در نوسان بود. تمایلش به این یک، قدری وسیعتر جلوه میکرد. از این رو، بخشهایی از سرودههایش، در نظر خوانندگان میانی / متعارفِ شعرنوگرا ،تا حدی ، سرد و سنگین تلقّی میشد تا گرم و سیّال (شاید یادآور این تعبیر از خود او بود: «کشف سرد ــ بر قاب بیافشای او مثل بلوری زندگی میکرد» مجموعه اشعار، ص 477). در واقع، در ذهن شاعر، قافله تخیّل، در مواردی درخور توجّه، تحت شعاع کلمهها و تصویرهای توأمانِ حسّی و تجریدی است. این دو سنخ کلمه و تصویر در شعر او، گاه به نحوی، در یکدیگر جذب می شد و گاه به کلی ،از یکدیگر جدا می ماند. در آن یک، سروده هایش به خوانندۀ مورد اشاره نزدیک بود و در این یک، از چنین خواننده ای دور. در مجموع، این گوینده در قسمت اعظم شعرهایش نوعی دیدن شعری را پیشنهاد و مؤکّد میکرد. آنچه به نوع دیدنش تشخّص میبخشید، تلاش وی در همۀ ادوار شعری در زمینۀ ساختارهای زبانی و تصویری بود. نکتۀ دیگری که سبب تمایز سرودههای او میشد، گرایش شاعر به خاطرهنگاری، مستندنویسی، و ورود به قلمروهای اسطوره و تاریخ، البتّه به شیوهای مدرن، ترکیبی و غیرخطّی است. او در پنج دهه و نیم شعرگویی خود، از اواخر دهۀ 1330 تا نیمۀ نخست دهۀ 1390، راهها و تجربههای مختلفی را از سر گذراند9. شماری از این تجربهها و راهها به کامیابی نزدیک، و شماری دیگر از آنها از کامیابی دور به نظر میآمد10. به طور خلاصه، م. ع. سپانلو را میتوان گویندهای سرشناس، کوشا و درخور ملاحظه از نسل دوم شاعران نیمایی، با نگاهی انسانی – ایرانی، و با شعرهایی هم متضمّن سبک خاصّ، و هم دارای فراز و فرودهای کلامی دانست. البتّه، شناخت، تحلیل و بررسی این سبک، و فراز و فرودها نیازمند شکیبایی، دقّت نظر و انصاف است. اینها، در کنار چندین و چند صفت دیگر، از جمله ویژگیهاییست که در نقد ادبی، سخت بدانها احتیاج داریم.
خرداد 1394
م. ع. سپانلو و سرودههایش نوشتۀ کامیار عابدی
یادداشتها و مراجع:
* آراء و دیدگاههای سپانلو درباره شعر، درخور شناخت، تحلیل و بررسی است. در مقاله دیگری به این موضوع پرداخته خواهد شد.
* مشخصّات کتابشناختی آثار سپانلو، که در متن مقاله و نیز زیرنویسهای شماره 10 – 8 مورد استناد و ارجاع قرار گرفته، از این قرارست:
پاییز در بزرگراه (شعرهای سبز و سیاه، قطره، 1379)؛ پیادهروها (بامداد، 1347)؛ تبعید در وطن (و اشعار دیگر، ققنوس، 1381)؛ خاک (طرفه، 1344)؛ خانم زمان (تیراژه، چ 2، 1368)؛ دیدهبان خوابزده (دیدارهای پراکنده با ادبیّات و زندگی، نیلوفر، 1391)؛ رگبارها (طرفه، 1346)؛ زمستان بلاتکلیف ما (چشمه، 1393)؛ ژالیزیانا (آگه، 1381)؛ ساعت امید (+ هیکل تاریک، پیک فرهنگ، 1368)؛ فیروزه در غبار (علم، 1377)؛ مجموعه اشعار (ج 1، نگاه، 1392)، منظومه تهران (فرهنگ معاصر، 1384)؛ هجوم (روزبهان، 1356).
کامیار عابدی
منبع
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…