نگاهی به رمانِ «دروغگویی روی مبل» نوشتۀ اروین یالوم
«دروغگویی روی مُبل» داستانِ روانکاوی است به نام ارنست که قصد دارد با صداقت و خودافشایی با بیماران خود رفتار کند اما با مراجعی روبرو میشود که به قصد فریب او به مطبش رفته نه برای درمان. بنابراین مدتهاروی مُبل روانکاوی مینشیند و دروغ میگوید اما…
خود دکتر یالوم در کتاب «من چگونه اروین یالوم شدم» در فصل سیام دربارۀ این کتاب به طور کامل صحبت کرده است. اینکه انگیزهاش از نوشتن آن چه بوده؟ شخصیتها را چگونه انتخاب کرده و… باهم خلاصۀ توضیحات یالوم را دربارۀ محتوای اصلی این رمان میخوانیم:
«گرچه همیشه مدافع صداقت و درستی درمانگر هستم ولی در داستان تصمیم گرفتم چالشهای بیشماری را در مسیر ارنست قرار بدهم. ارنست، به دلایلی که در رمان آمده، خیلی جسورانه تصمیم میگیرد ایدهای را امتحان کند و با اولین بیماری که از در وارد میشود بسیار شفاف و با صداقت رفتار کند. اما افسوس که بیماری که وارد مطب میشود، خانم وکیلی است که دقیقاً قصد و نیتی پنهان دارد. ارنست از همهجا بیخبر است و نمیداند که این زن به قصد انتقامجویی وارد اتاق شده. او فکر میکند ارنست شوهر یکی از موکلانش را متقاعد کرده که زنش را طلاق بدهد و حالا برای تلافی، تصمیم دارد ارنست را اغوا و زندگیاش را ویران کند. واقعا نوشتن این قصه برایم جالب و سرگرمکننده بود چون باید مواجهشدن مریض و درمانگری را به تصویر میکشیدم که در آن، درمانگر مشتاقانه میخواست صادق و روراست باشد و مریض هم مشتاقانه میخواست او را به تله بیندازد. یکی دیگر از قصهها هم خیلی برایم شیرین بود. آنجا که انجمن روانکاوان انگلیس، روانکاو خلافکاری را به جرم تعبیر و تفسیرهای غیراخلاقی و فاسدش اخراج میکند و همچنین تصمیم میگیرد فراخوانی عمومی به همهجا بفرستد تا تمام بیماران قبلی او هم، اگر از او آسیب دیدهاند، برای شکایت اقدام کنند.
من از اینکه این کتاب به فیلم تبدیل شود کمی هراس دارم چون میترسم پیامهای جدی رمان نادیده گرفته شود و بیش از حد_ یا حتی فقط!_ به بخشهای جنسی داستان پرداخته شود و از نوشتن اینهمه صحنۀ شهوانی کمی خجالتزده هستم.
همسرم که همیشه اولین خوانندۀ کتابهای من است، بعد از خواندن کتاب، با حروف بزرگ در آخرین صفحه نوشت:
«چیز دیگری هم مانده که بخواهی دربارۀ خیالاتات، به مردم آمریکا بگویی؟»
جملاتی از این کتاب
این حرف چرند رو که میگه بیمار برای درمان آماده نیست، فراموش کن! این درمانه که برای بیمار آماده نیست. اما باید اونقدر خلاق و شجاع باشی که برای هر بیمار، یه درمان جدید درست کنی.
ص 15
سه سال بود که بِل رو سرزنش میکردم که توی توهم زندگی میکنه و میخواستم واقعیتم رو بهش تحمیل کنم. حالا، در عرض یه هفته وارد دنیاش شدم و فهمیدم زندگی کردن توی قلمرو افسون و جادو، چیز زیاد بدی هم نیست. اون سرچشمۀ جوانی من بود.
ص48
ظاهراً زیستشناسان دریایی به راحتی میتوانند ماهیهای نر و ماده را شناسایی کنند: آنها صرفاً شنای ماهی ماده را نگاه میکنند و میبینند که این ماهی ماده چگونه الگوهای شنای اکثر ماهیهای نر_البته تقریباً همۀ ماهیهای نر_را مختل میکند. این است قدرت زیبایی ماهی ماده یا انسان مؤنث!
ص 61
یونگ پیر از بلاهایی که سر بیمارهای مؤنثش آورده بود، هیچوقت اظهار پشیمانی نمیکرد. تحلیلگرهای اولیه، تقریباً همهشون، درندههای واقعی بودن. اوتو رَنک با آناییس نین رابطه داشته، یونگ خودش با سابینا اسپیرلرِین و تونی وولف بوده، و ارنست جونز که با همه رابطه داشته، به دلیل شایعات جنسیای که در موردش بوده، دستکم دو بار مجبور شده دو تا شهرو ترک کنه. و البته فرنتزی هم نمیتونسته دست از سر بیماراش برداره. فقط کسی که این کاره نبوده خودِ فروید بوده.
_ احتمالا به این خاطر که سرش حسابی با خواهرزنش، مینا، گرم بوده.
پل پاسخ داد: نه، فکر نمیکنم. هیچ مدرکی برای این قضیه وجود نداره. فکر کنم فروید زودتر از موعد به آرامش غدد جنسی رسیده بود.
صص 151-152
هیچ چیز بدتر از زندگی کردن بدون دیده شدن نیست… وقتی با بیماران داغدیدهاش کار میکرد متوجه شده بود که آنها به دلیل از دست دادن مخاطبشان شدیداً دچار افسردگی میشوند: زندگی آنها دیگر شاهدی نداشت ( مگر خداباوران خوششانسی که اعتقاد داشتند خداوند همۀ اعمال آنها را نظاره میکند.)
ص 187
شِلی عاشق شیوۀ لذت بردن ویلی از پول بود. او هیچ خواستهای نداشت: رسالت او در زندگی این بود که اوقات خوشی را بگذراند. نه گناهی داشت، نه شرمی. ویلی به زبان یونانی حرف میزد و مطالعه میکرد_ او از خانوادۀ یونانیان مهاجر بود. مخصوصاً عاشق کازانتزاکیس بود. ویلی سعی میکرد از زوربا الگوبرداری کند؛ زوربا یکی از شخصیتهای کازانتزاکیس بود که هدفی در زندگی «نداشت جز این که قلعه را بسوزاند.»
ص228
پول برایش به مصیبت بدل شده بود. هر دو فرزندش از مدرسه اخراج شدند، کلیسا را رها کردند و نه علاقهای به کار کردن داشتند، نه بلندپروازی، نه نگاهی به آینده و نه ارزشهای اخلاقیای که راهنمایشان باشد.
ص 248
افراد متکبر معمولا احساس میکنن برای این که در سطح دیگران باقی بمونن باید بیش از حد به دست بیارن.
ص 507
اروین یالوم که در رمانهای وقتی نیچه گریست، درمان شوپنهاور و مسئلۀ اسپینوزا به سراغ واکاوی ذهنِ فیلسوفان مورد علاقهاش رفته بود، در این رمان راه دیگری برمیگزیند و به بهانۀ گفتنِ قصهی یک روانکاو، درون غمگین و تنهای آدمها را با عللی که پشت رفتارهایشان هست به ما نشان میدهد. در این اثر، ما دعوت میشویم که قضاوت نکنیم و به اعماق روحِ آدمهایی که خیانت میکنند یا دروغ میگویند نگاه کنیم تا آنها را بفهمیم و هرگز از تغییر کردن آدمها ناامید نشویم.
به راستی که رنجها ما را تغییر دادهاند، وقتی این نکته را عمیقا درک کنیم و در پس هر رفتار هولناکی، آن کودکِ رنجدیدۀ درون هر فرد را ببینیم، میتوانیم به قلب خود وسعت دهیم و نه فقط ببخشیم که به حس همدلی دست یابیم.
نگاهی به رمانِ «دروغگویی روی مبل» نوشتۀ اروین یالوم
مطالب بیشتر
چگونه از «دادگاه بیستوچهار ساعتی ذهن» و «محکومیتهای مداوم» رها بشویم؟
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…