تأملی در شعر احمد شاملو نوشته دکتر تقی پورنامداریان
شعر حقیقی و ناب آیینۀ روح و شخصیت جامع شاعر است و نه شخصیتی که در ارتباط با زندگی در جامعه مینماید. صورت و معانی محتمل شعر از حادثهای تکوین مییابد که از اندوختهها و تجربههای شاعر و تمامیت ضمیر او سرچشمه میگیرد و بازتاب تمامی استعداد، تجربهها، دانشها و حساسیتها و ظرفیتهای ذوقی و هنری و علمی و فطری اوست. به همین سبب است که نه میتوان بر اساس نوع مضامین شعر دربارۀ ارزش و ابتذال آن حکم کرد و نه میتوان پرداختن به مضامین خاص را به شاعری تجویز کرد. آنچه اعتبار و ارزش دارد صمیمیت مواجهۀ شاعر با خویشتن خویش است. شعری که محصول چنین برخورد صمیمانهای است، ممکن است از نظرگاه اخلاقی و اجتماعی مفید نباشد اما مفید نبودن دلیل فاقد ارزشهای هنری نبودن نیست چنان که هیچ شعروارهای را هم تنها به دلیل مفید بودن، خواه در حوزۀ مسائل اجتماعی و اخلاقی و خواه در حوزۀ مسائل دیگر، نمیتوان در دایرۀ هنر شعر در مفهوم خاص آن قرار داد. اگر حساسیتهای ناشی از تمامی شخصیت شاعر سبب حضور نوعی از مضامین در حادثۀ ذهنی گردد، ظهور پیدا و پنهان آن در شعر از هر دست که باشد، اصالت و در نتیجه ارزش و اعتبار و تأثیر و نفوذ دارد. چنین شعری گیرم که در ارتباط با عموم مخاطبان مفید نباشد، تصویری راستین از شخصیت شاعر به دست میدهد که ممکن است خواننده چنین شخصیتی را بپذیرد و یا نپذیرد. اما این پذیرش و عدم پذیرش به معنی نفی و قبول شعر نیست. وقتی شاعری اجزا و عناصر حادثهای را که تولید طبیعی ذهن و شخصیت اوست کنار میگذارد تا اجزا و عناصری را آگاهانه جانشین آنها کند تا سایۀ شخصیت خود را چنان که دلخواه اوست به دیگران بنماید، گذشته از آنکه تصویری دروغین از خود در معرض دید خوانندگان میگذارد، خود به خود شعر را هم از حقیقت و تأثیر و نفوذ خود دور کند، چرا که او در واقع مضمون و نیتی از پیش اندیشیده و آگاهانه و هدفدار را در قالب شعر طرح میکند که در هر قالب دیگری هم با منطق زبان عادی و طبیعی زبان قابل طرح بوده است. از همین روی مسألهای مثل تعهد اجتماعی در هنر پیش از آنکه در هنر ظهور کند، میبایست در ذات و شخصیت هنرمند حضور داشته باشد. احساس وجود صمیمیت و صداقت در اثر هنری ناشی از وجود چنین حضوری است هرچند توضیح اسباب و علل احساس چنین صمیمیت و صداقتی از طرف خوانندۀ آگاه اگر نه ناممکن، سخت دشوار است.
شعر ناب و حقیقی حاصل تجربهای است ذهنی که در مرز میان آگاهی و ناآگاهی اتفاق میافتد. تداخل و آمیزش و تباین و تقارن عناصر گوناگون این دو حوزۀ آگاهی و نا آگاهی که تجربیات فرد و جمع را در سایه روشن یک حادثۀ کاملا فردی و در عین حال تاریخی و اجتماعی در لحظۀ تجربۀ احوال شاعرانه در کنار هم قرار میدهد، موجد تجربۀ شخصی و یگانهای است که تنها به یاری همۀ امکانات و ظرفیتهای زبانی و زبان شاعرانه و حتی نشانههای غیر زبانی _که در شعر میتواند حضور پیدا کند_ ممکن است در ساختاری منسجم، متبلور و قابل بیان گردد.
باری شعر شاملو نه فاقد آن تجربۀ شاعرانه است و نه اسیر آن زبان عادی و طبیعیِ ناتوان از بیان آن تجربه. وحدت ساختاری شعر او ناشی از وحدت عاطفی تجربۀ اوست و زبان خاص شعر او که به انواع شگردهای آشناییزدایی شکل و شیوهای خلاف عادت پیدا کرده است، و رمزآمیزی آن که مبتنی بر نظامهای ثانوی نشانهشناختی است و کمتر بر دلالتهای اولیه و قراردادی و رایج کلمات استوار است، خود حاکی از آن است که او بر بیان و تصویر هرچه بیشتر ابعاد حادثهای که در لحظۀ آفرینش شعر در ذهن او برانگیخته میشود، نیز نظر دارد. شعر شاملو به همین سبب بالقوه معانی متعدد و استعداد تأویلپذیری دارد. اما این بدان معنا نیست که معنی یگانه و پایداری که همان نیت شاعر است در آن نباشد. وقتی شاعر خود بر متعهد بودن شعر اصرار دارد، فقدان یک معنی اصلی علیرغم تأویلپذیریهای متعدد، پذیرفتنی نیست. اگرچه شاملو خود به تشابه منطق شعر با موسیقی و تعددپذیری معنایی شعر تأکید کرده است، اما شعر او را نباید از آن شعرهایی شمرد که مقصد و مقصود آن خودش و در خودش باشد. از همین روی سخنانی از قبیل «اثر ما را میخواند به همان اندازه که ما آن را میخوانیم» در حق شاملو تا آنجا راست میآید که بر سر آن نباشیم که دریابیم نیت خود شاعر چه بوده است.
وقتی تأویل به منظور کشف نیت شاعر _ در بعضی شعرها که امکان وصول به چنین منظوری را تقویت میکند_ به پیش میرود، علاوه بر آشنایی با ذهنیت شاعر زمینۀ عمومی شعر و ارتباط و پیوند کلمات و اجزاء شعر نیز خواننده را در گزینش معنایی از معانی ثانوی هدایت میند و مکالمۀ متقابل مین خواننده و شعر جریان تأویل را هدایت و تصحیح میکند. بدون این آشنایی نسبی با ذهنیت شاعر و تأمل در شبکۀ ارتباطهای اجزاء و کلمات شعر و توجه به صفات و استعدادهای غالب مدلولهای ممکن کلمات، درک و دریافت معنی متناسب با نیت شاعر و حدوث انفعال انسانی هماهنگ با آن ناممکن میگردد.
مردان از راهکورههای سبز
به زیر میآیند
عشق را چونان خزهیی
که بر صخره
ناگزیر است
بر پیکرههای خویش میآرند
و زخم را بر سینههایشان.
چشمانشان عاطفه و نفرت است
و دندانهای ارادۀ خندانشان
دشنۀ معلق ماه است
در شب راهزن.
در اینجا نمیتوان معانی کلمات و عباراتی چون: راهکورههای سبز، عشق، ماه، و راهزن را تنها در حد همان معنی قاموسی کلمات در نظر آورد و جدا از شبکۀ ارتباط کلمات و تصویرها و زمینۀ عمومی کل شعر، معانی ثانوی را حدس زد و به تأویل شعر پرداخت. به علاوه اگر بخواهیم این تأویل حتیالمقدور در جهت نیت شاعر باشد، عدم آشنایی نسبی با ذهنیت و شخصیت شاعر مانع هدایت درست فرایند تأویل به سوی مقصد میشود. عمق و زیبایی و گستردگی معنایی ترکیب وصفی «شب راهزن» را تنها با توجه به نکتههای مذکور است که میتوان دریافت. چنان که «عشق» هم در این شعر موضوعش مقولۀ دیگری است که با درک درست معانی مجازی رمزهای شعر دریافتنی ست. عدم توجه به همین مسائل است که مثلا شعر زیر و کلمات «شغال» و «ماه» در آن، مایۀ حیرت خوانندۀ ناآشنا را فراهم میآورد:
شغالی
گر
ماه بلند را دشنام گفت_
پیرانشان مگر
نجات از بیماری را
تجویزی این چنین فرموده بودند.
در این زمینه مثالهای متعدد میتوان آورد چنان که در شعر زیر نیز بُعد مکتوم و باطنی شعر تنها با دریافت دلالتهای ثانوی و استعداد گسترشپذیر مفاهیم و کلمات شب، رود، بیانحنا، ستارگان، سرد گذشتن، سوگواران درازگیسو، غوکان و سپیده، با توجه به شبکۀ ارتباطها و آشنایی با ذهنیت شاعر، دریافتنی است، دریافتی که بر خلاف دو شعر دیگر امکان وصول به نیّت شاعر را به سبب ابهام عمیقتر شعر در پارههایی از شعر محدودتر و نامطمئنتر میسازد:
اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
شب
برای که زیباست؟
شب و
رود بیانحنای ستارگان
که سرد میگذرد.
و سوگواران درازگیسو
بر دو جانب رود
یادآورد کدام خاطره را
با قصیدۀ نفسگیر غوکان
تعزیتی میکنند
به هنگامی که هر سپیده
به صدای همآواز دوازده گلوله
سوراخ
میشود؟
شب، تنها شب است با همۀ عناصر و خصوصیات منفی سمبلیکش؛ تنها عنصری که با شب است اما با سرشت ظلمتگرای شب تقابل و تضاد دارد، ستارگاناند که نور و روشنی دارند، اگر شب به سبب ظلمت و سیاهی زشت و نفرتانگیز و مظهر شر و سیاهکاری است، ستارگان شب به سبب نور و روشنی زیبا و مظهر خیر باید باشند اما وقتی از نور و روشنی این ستارگان فایدهای برای بهروزی و شبستیزی حاصل نشود چه فایدهای دارد؟ شاملو از یک طرف کلمۀ شب را همراه «و» در سطری مستقل مینویسد و «رود بیانحنای ستارگان» را در مقابل آن در سطری دیگر، تا تقابل و تضاد «شب» و «ستارگان» را نشان دهد، و از طرف دیگر با تشبیه ستارگان به «رودی بیانحنا و سردگذر» بیفایدگی این ستارگان را علیرغم تقابل و تضادی که با شب دارند، بیان میکند. صفات «بیانحنا» و «سردگذری» برای رود ستارگان، عاری بودن این رود را از هر شور و جنبشی که سکوت و سکون شب را بشکند و نیز کند گذشتن و بیحاصلی آن را نشان میدهد و همین راز بیهودگی زیبای آن است. تا همین جای شعر آشکار میشود که شب چرا زیباست و چرا بیهوده زیباست. در بخش بعدی شعر پاسخ سؤال « برای که زیباست؟» روشن میشود. زمینۀ این پاسخ در قسمت قبل فراهم آمده است. سرد گذشتن رود ستارگان به کام غوکان است. آب که سر بالا و کُند میرود قورباغهها ابوعطا میخوانند. قصیدۀ نفسگیر غوکان مدیحههایی است که فرصتطلبان و هنرمندان وابستۀ غیرمتعهد در مدح همان کسانی ساز میکنند که سرد گذشتن رود ستارگان و دوام شب به نفع آنهاست. از همین روی هر سپیده را که دشمن شب و طلیعۀ روز است به جوخۀ اعدام میسپارند. بنابراین شب برای غوکان و حاکمان ِ حقیقتگریز آزادی ستیز و غوکان مدیحهپرداز زیباست. اما برای مادران داغدیده که فرزندانشان به جرم دم زدن از صبح و روشنی با گلولههای جوخۀ اعدام سوراخ سوراخ شدهاند، کشته شدن هر سپیدهای یادآور خاطرۀ مرگ فرزندی است و قصیدۀ نفسگیر غوکان نه مدح، که مرثیهای غم فزاست که سوگ و اندوه گذشته را تجدید میکند. سور سپیده کشان و غوکان، سوگ مادران داغدیده است.
چنان که دیده میشود در این شعر معانی حقیقی و اولیۀ عناصر طبیعت مانند شب، ستاره، رود، غوک و سپیده با معانی مجازی و عاطفی و ثانوی آنها از نظرگاه شاعر به هم میآمیزد. کاربرد خاص زبان حضور امری قدسی را سبب میشود که فضای وهمناک و مه آلودی به شعر میبخشد که ایجاد آن در نثر و کاربرد عادی زبان ناممکن است. گردش در این فضای مه آلود، گردشی است از عین به ذهن و از حس و آگاهی به ناآگاهی و فراحسی. سفری است در مه و در قلمرو محسوس و مرئی و نامحسوس و نامرئی. شاعر با استفادۀ دقیق از کلمات و صرفهجوییهای زبانی و با اشارهها و نشانههای غیرزبانی متنوع فضایی برای تجربه خلق کرده است که بیآنکه به وضوح پیامی را بیان کرده باشد، خواننده را از طریق خواندن و تأمل کردن به کشف پیامهای پنهان_آشکار خود رهنمون میگردد. با خواندن شعر هم درمییابیم که عقیدۀ هنر برای هنر با منطقی کاملا شاعرانه رد میشود، هم تصویری دقیق از اوضاع سیاسی و اجتماعی را میبینیم و هم میپذیریم که در شرایط تاریک و غیرانسانی حاکم بر جامعه زیبنده نیست که هنرمند و یا شاعر در برج عاج زیبایی برای زیبایی پناه بگیرد و در مقابل ظلم و بیعدالتی سکوت اختیار کند و از واقعیتهای تلخی که پیرامون او میگذرد چشم بپوشد.
تأویلی که از این شعر به دست دادیم، خواه با نیت شاعر یکی باشد و خواه نباشد، اگر به ظاهر گسستهنمای شعر انسجام بخشیده باشد، میتواند تأویلی معتبر به حساب آید.
منبع
سفر در مه
تأملی در شعر احمد شاملو
دکتر تقی پورنامداریان
نشر نگاه
خلاصهای از صص 35_48
تأملی در شعر احمد شاملو نوشته دکتر تقی پورنامداریان
مطالب بیشتر
تأملی در شعر احمد شاملو نوشته دکتر تقی پورنامداریان
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ...
نگاهی به کتاب «خطابههای برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگترین شاعران…
شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمیپور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…
نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد» که با نام «جیمز انسور»…
جملههایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگها برای حضور فیزیکی بدنها…
«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آبهایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…