آشنایی با گوستاو فلوبر

زندگی فلوبر جز در عرصه‌ی ادبیات بسیار یکنواخت گذشت. به دنبال یک حمله‌ی عصبی در سال 1844 (که آن موقع صرع تشخیصش دادند) در جوانی به شهر کوچک کروآسه‌ در نرماندی پناه برد و کمابیش تارک دنیا شد و خود را وقف نوشتن کرد. از آنجا که مرد ثروتمندی بود عجله‌ای برای چاپ آثارش نداشت و دوستانش نیز وی را از انتشار آثار نخست‌اش برحذر می‌داشتند _ آثاری که همانند کارهای جدیدترش سالامبو (1862) و وسوسه‌ی آنتوان قدیس (1874) به شیوه‌ی رمانتیک و شبه خود زیست‌نامه‌ای بودند. همین دوستان به او توصیه کردند از رمانس به رئالیسم روی آورد و از داستان‌پردازی درباره‌ی گذشته‌های مبهم و تخیلات شخص خویش به زندگی روزمره‌ی بورژوازی یکی از شهرهای نرماندی. حاصل کار رمان مادام بوواری (1857) بود که او را هم نامدار و هم بدنام ساخت. گرچه فلوبر خود بورژوا بود، از سودجویی و بی‌ذوقی و پارسانمایی طبقه‌ی خود نفرت داشت و برخی از اعضای این طبقه نیز رئالیسم کتاب وی را «کپه‌ای پهن» یافتند و او را به جرم فساد اخلاقی تحت پیگرد قانونی قرار دادند. ولی دیگران نکته سنجی بیشتری از خود نشان دادند و کتاب را شاهکاری شناختند و فلوبر از نفوذی بسیار در میان نویسندگان جدیدتر برخوردار گشت. چنان که شاعر امریکایی آلن تِیت می‌گوید، فلوبر آفریننده‌ی داستان امروزی است.

دقت او در شیوه‌ی نگارش و گزینش کلمات و دیدن جزییات، معیار کمالی در داستان‌سرایی پدید آورد که از آن پس منتقدان با استفاده از آن توانستند رمان را اثری هنری ارزیابی کنند(درحالی‌که پیشتر چنین نبود) بعدها بودلر با تجسم آنچه هنگام نگارش کتاب در سر فلوبر گذشته بود نوشت:

« از سبکی موجز و چالاک و ظریف و دقیق برای بیان موضوعی مبتذل سود می‌جوییم. تندترین و دیوانه‌وارترین احساس‌ها را در پیش‌پاافتاده‌ترین طرح داستانی می‌گنجانیم. اندیشمندانه‌ترین سخنان را در دهان نادانترین آدم‌ها می‌گذاریم.»

در داستان ساده‌دل صمیمیت و انسانیتی موج می‌زند که کتاب شسته‌رفته بلکه بیش‌ازحد شسته‌رفته‌ی مادام بوواری فاقد آن است. گرچه فلوبر خود به شدت ضد مساوات و خودبزرگ‌بین بود و در هنگامه‌ی تغییرات انقلابی می‌توانست بنویسد « من از همنوعان خود بیزارم و ابدا احساس نمی‌کنم همقطار ایشانم» این احساسات گویا در داستان مجال بروز نیافته است. فلوبر معتقد است: هنرمند در کارش نباید بیش از خداوند در طبیعت ظاهر شود. فلوبر قیافه‌ی حق به جانب به خود نمی‌گیرد و جنبه‌ی اخلاقی به داستان نمی‌دهد؛ می‌گذارد داستان خود حرف خود را بزند. اگر در کمال‌گرایی شدید فلوبر شرمی نهفته باشد، جنبه‌ای نیست‌گرایانه نیز در آن پنهان است. چنان که می‌نویسد: آنچه به نظر من زیبا می‌آید، آنچه من ترجیح می‌دهم بنویسم، کتابی است درباره‌ی هیچ، کتابی وابسته به هیچ چیز خارجی، که انسجامش تنها از نیروی سبک آن باشد، مثل زمین که در فضا معلق است و به هیچ چیز خارجی تکیه ندارد…فلوبر  تا پایان مردی متناقض بود، چنان که در تلاشش برای به موزونی شعر و به دقت زبان علم گرداندن نثر خود نمایان بود. صرعی که او در جوانی به آن دچار شد تا پایان عمر گریبانگیرش بود و او در سال 1880 ظاهرا از خونریزی مغزی به طور ناگهانی درگذشت.

منبع 

یک درخت، یک صخره، یک ابر

برجسته‌ترین داستان‌های کوتاه دو قرن اخیر

ترجمه حسن افشار

صص 148-149

 

مطالب بیشتر

  1. خلاصه‌ی داستان ساده دل
  2. تحلیل و واکاوی داستان ساده دل

آشنایی با گوستاو فلوبر

 

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

23 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago