لذتِ کتاب‌بازی

نگاهی به رمان جزیرۀ سرگردانی نوشتۀ سیمین دانشور

نگاهی به رمان جزیرۀ سرگردانی نوشتۀ سیمین دانشور

جزیرۀ سرگردانی به قلم سیمین دانشور رمانی عاشقانه در بستری سیاسی است. (از مبارزات دوران مصدق گرفته تا نقد کمونیست و دن‌کیشوتیزم جهان سوم) این اثر با نگاه انتقادی مسائل اجتماعی و مخصوصاً موضوع جایگاه زنان را در اجتماع مورد واکاوی قرار می‌دهد. محتوای کلی اثر داستان دختری تحصیلکرده به نام هستی است که پدرش را در جریان مصدق از دست داده و مادرش هم زن مرد ثروتمندی شده است. هستی و برادرش در خانۀ مادربزرگ پدری زندگی می‌کنند. هستی در این داستان شاگرد سیمین دانشور است و سیمین دانشور و جلال آل احمدِ حقیقی هم در این رمان جزو شخصیت‌های اصلی‌اند که همین امر بر جذابیت کتاب می‌افزاید.

فضاسازی‌های چیره‌دستانۀ این کتاب به ما اجازه می‌دهد خودمان را کاملاً در آن دوران و در میان آن آدم‌ها حس کنیم. مادر بزرگ هستی _توران‌جان_ را با آن احترامش به مصدق بشناسیم. مادر هستی _مامان عشی (عشرت) را به عنوان الگوی تغییر در رویۀ آدم‌ها همیشه به خاطر بسپاریم و سلیم را که پسرِ خانم فرخی دوست مامان عشی است _یک پسر ثروتمند و اهل فکر و دل توأمان_ دوست بداریم. (سلیم سخنگوی عرفان و سیاست معتدل است.) مراد همکلاسی هستی و دوست‌ِ اجتماعی او شخصیت دیگری است که در این اثر پنجره‌ای به تیپ او باز می‌شود. مراد اهل مبارزه بر علیه استبداد است و مخالف با ازدواج. زیرا آن را مانعی می‌داند در مسیر رسیدن به هدف آزادی. (من را یاد دورۀ اول شعر شاملو می‌اندازد که در آن با تقابل عشق و سیاست روبروئیم)

داستان سیر تکامل زن‌ها و به طور کل آدم‌های آن فضا را نشان می‌دهد. هستیِ دانشگاهیِ علاقه‌مند به استقلال زنان که می‌خواهد کار بیرون داشته باشد و روی پای خود بایستد در ابتدای داستان فقط تکرار کنندۀ عقاید مراد دربارۀ زن است. سلیم مقابل عقاید مراد است و هنرمند ماندن و مستقل بودن زن را با ازدواج و همسر بودنش مخالف نمی‌بیند. سلیم عاشق هستیِ یاغی می‌شود هرچند خود اهل اعتدال است.

از ابتدای داستان تا انتهای آن می‌توان دید که چگونه شخصیت‌ها از دورۀ کودکی به بالندگی دست پیدا می‌کنند. مادر بزرگ که مدام مامان عشی را بخاطر شوهر کردن بعد از مرگ پسرش نفرین می‌کند، بالاخره از کینه عبور می‌کند و آدمِ پخته‌تری می‌شود. مامان عشی که زندگی را تنها در تجملات و پول و مهمانی‌های باشکوه می‌بیند و حتا دچار لغزش می‌شود و به تلافی خیانت همسرش به او خیانت متقابل می‌کند از این چرخۀ معیوب خارج می‌شود، آن ثروت را رها می‌کند و برمی‌گردد پیش مادر بزرگ تا او را مثل هستی خوب بار بیاورد. او در یک اقدام شجاعانه و بدون توقعِ مخاطب به فکر تحصیل می‌افتد. شوهر مامان عشی هم در این داستان متنبه می‌شود. رابطۀ جنسی با خدمتکار خانه را کنار می‌گذارد و از گذشته‌اش پشیمان می‌شود و در آرزوی بازگشت مامان عشی حاضر است هر کاری بکند تا بخشیده شود. مراد از سر راه هستی کنار می‌رود، مثل یک دوست هرچند کمی تلخ.

نکته‌ای که در این رمان بسیار جالب جلوه می‌کند کلیشه‌‌زدایی است. مثلا شخصیت زن‌هایی مثل مامان عشی با دید سیاه نگریسته نشده. درست است که او عاشق تجملات است، مهمانی‌های بزرگ راه می‌اندازد، با مردی از مهمانان می‌خوابد و می‌توان گفت غرق ابتذال است اما دلش تاریک نیست. در وجودش نوعی عصیان نسبت به ابتذال وجود دارد که به شکوفایی می‌رسد. سیمین دانشور در این اثر اصرار دارد که ما آنِ روشن و جرقه‌های انقلابی و امیدبخش درون آدم‌ها را ببینیم و همواره امید داشته باشیم که آدم‌ها به محض رسیدن به آگاهی کاری کنند کارستان. یک جای داستان هم صراحتا می‌گوید انسان درخت آگاهی است. در این رمان از زنِ روشنفکر هم کلیشه‌زدایی می‌شود و مخاطب با این سوال روبرو می‌گردد: آیا زنِ هنرمند و در جستجوی استقلال لزوما به ستیز و دوری از ازدواج و کار بیرون را روبروی همسر خود قرار دادن می‌رسد؟ به نظر من نویسنده در این اثر چالش جدی‌تری را جلوی روی زنِ بالنده قرار می‌دهد: ازدواج. آیا ازدواج پایان شور و هیجان و روشنفکری است یا می‌تواند عشقی بالنده و شکوفا به وجود بیاورد؟

سلیم با اینکه فردی معتقد و به نوعی مذهبی است در این اثر فکر و خصوصاً قلبی روشن دارد. نمی‌توان با خیلی از حرف‌هایش موافق نبود هرچند بر شخصیت او هم انتقاد وارد است و این نقد را در جای جای داستان از زبان هستی می‌شنویم.

در این رمان عقاید جلال آل احمد هم منتقدانه نگریسته می‌شود همانطور که عشق باوقار سیمین به او از خلال اثر هویداست. نویسنده که خود استاد دانشگاه است به نوعی مادرانه با نسل جوان از دغدغه‌ها و آرمان‌هایی که ایشان باید داشته باشند حرف می‌زند.

بیش از این دربارۀ جزیرۀ سرگردانی نمی‌گوییم تا باقیِ جملات را از زبان گیرا و موثر بانو سیمین دانشور از نظر بگذرانید.

سلیم خواند: ای لایتناهی، تو کیستی؟ آیا تو هستۀ اتمی که الکترون‌ها گرداگردت در حرکتند؟ آیا به علت انفجار یک اتم مادر که تو بوده‌ای، حیات آغاز شده است؟ هستی نشأت گرفته؟ از تو جدا شده‌ایم و به تو خواهیم پیوست؟

هستی وسوسه شده بود که بگوید: شبیه طعه‌های ادبی مجلۀ «زن روز» و «اطلاعات بانوان» است، منتهی در سطحی بالاتر. اما نگفت. فقط به این اکتفا کرد که بگوید: پس خدا زن است؟

سلیم کفری شد. گفت: خدا فوق جنسیت قرار دارد، خانم نوریان. هستی جبران کرد، احساس می‌کرد دارد بازی موش و گربه درمی‌آورد با پا پس می‌راند و با دست پیش گفت اشتیاق خدایی را دارم که عشق و امید باشد و مظاهرش حالت‌هایی که در آدم و عالم مرا جذب می‌کند و از زبانش در رفت که: و نگاهی که در چشم‌های شما هم هست و لبخندی که با لب‌های بسته…

سلیم راست نشست و چشم به او دوخت. انگار دیگر پروای حلال و حرام دست از سرش برداشته بود و آن نگاه چنان عمیق و تبدار می‌نمود…صدایش هم همان حالات را منعکس می‌کرد، گفت: خدا عشق و امید هم هست: همان‌طور که سعدی نقل کرده از رگ گردن به ما نزدیکتر است، ما را می‌کشاند و از کشش او شوق وصال در ما انگیخته می‌شود… حبل الورید.

برای اولین بار هستی ورود خود را به عالم دیگری ورای عالمی که تا حال آزموده بود، خوش‌آمد گفت.

ص 37

نگاهی به رمان جزیرۀ سرگردانی نوشتۀ سیمین دانشور

_ ما مثل بادکنکی هستیم که نخ آن دست خداست. به هر طرف که بخواهد می‌کشاندمان. در آسمان پروازمان می‌دهد و در زمین بند را می‌کشد… و چقدر آسیب‌پذیریم. با یک تلنگر می‌ترکیم و محو می‌شویم سلیم زیر این فراز اظهار عقیده کرده بود که: پس «اختیار» چه می‌شود؟ مگر خداوند انسان را مختار نکرد که حتی خود را به وادی گناه بیندازد و مگر «خال سیاه گناه» مایۀ امتیاز او از کل کائنات نشد؟

_خداوندا تو تار و پود به من دادی تا حریر زندگیم را ببافم، مباد که از آن تار و پود گلیمی ببافم.

ص 48

نگاهی به رمان جزیرۀ سرگردانی نوشتۀ سیمین دانشور

_می‌دانی که سهروردی را در جوانی کشتند. شیخ مقتول، شیخ شهید، همه‌شان را همینطور در جوانی سربه‌نیست می‌کنند. مگر خودمان با همدیگر چه می‌کنیم؟ تا زنده‌ایم همدیگر را انکار می‌کنیم و وقتی یکیمان بر سر دار رفت گل به پایش نثار می‌کنیم. فکری کرد و افزود: بدتر از اینهم هست. بعضی از ما زیر هر علمی سینه می‌زنیم و سعی می‌کنیم کسانی را که پاک مانده‌اند، با افترا و تهمت و ناسزا از صحنه خارج کنیم، در حالی که اگر به قول اخوان «این عموی پیر ما تاریخ»، حرف آخر را نزند، مردم می‌زنند.

ص 60

 

…عشق را از عَشقه گرفته‌اند و آن گیاهی است که در باغ پدید آید _در بن درخت_ اول بیخ در زمین سخت کند، پس سر بردارد و خود را بر درخت پیچد و همچنان رود تا جمله درخت را فرا گیرد و همۀ نم و نیروی درخت را بگیرد تا درخت خشک گردد…

…عشق بنده‌ای است که در شهرستان ازل پرورده شده و شحنگی دو کُون مال اوست. قدم در هر شهری نهد باید گاو نفس را بکشند و همه کس لایق این قربانی نیست.

تلفن زنگ می‌زند. هستی گوشی را برمی‌دارد. توران‌جان است.

_چرا نمی‌آیی

_ همین الان راه می‌افتم.

_ اگر این دمامۀ جادو دست از سرت بردارد، من چه گناهی کرده‌ام که اجاقش کور است.

ص 63

 

پرسید: مادر جان، تو کی کینه‌ات را نسبت به مادرم فراموش می‌کنی؟ بهر جهت دو تا نوه از رحم خودش به تو داده.

_کینه‌ام را فراموش کنم؟ آن سلیطه هنوز سر سال پدر شهیدت نشده بود که رفت زن گنجعلی گاراژ دار شد. آن سلیطه هیچ وقت مقر نیامد که پدرت را شهید کرده‌اند. همیشه گفت: اتفاقی تیر خورده. آن سلیطه هنوز نان خور این خانه بود، رفت به دلاک حمام ولی آباد مرا لو داد، گفت: فلانی یائسه شده.

ص 94

 

از آنچه دربارۀ مادرت گفتی، او عاشق زندگیست. چنین آدمی خودکشی نمی‌کند. اما تهدیدی که کرده و خودش را که گم و گور کرده، یک نوع طلب بخشایش است و عزیزتر شدن برای بعدها. اینجور آدم‌ها به زندگی مثل یک جشن نگاه می‌کنند.

ص 262

 

آیا زندگی نمایشنامه‌هایی نیست که غالباً آدم‌های ناشی نوشته‌اند؟ که ممکن است چاپ بشود یا نشود؟ که هزار اگر و مگر دارد؟

ص 285

 

… می‌رسد به استخر آت‌گلی. مردم منتظر شفافند و خودش آنچنان شفاف است که انگار نور  در سر تا سر بدنش ساری است. ناگهان آب استخر کنار زده می‌شود. اسب قره‌قاشقا از آب درمی‌آید. کنار هستی می‌ایستد و می‌گوید: سوار شو می‌رسی. هستی می‌گوید: دیر وقت است. قره‌قاشقا می‌گوید: هیچوقت دیر نیست. نترس.

…کلید طلایی عظیمی در دست هستی است. قره‌قاشقا می‌گوید: اینک درآی. این کلید به همۀ قفل‌ها می‌خورد. هستی همچون پرنده‌ای در آسمان بی‌ابر در پرواز است. ضربدر عظیمی می‌بیند که روی صورت مثالی برادر کهتر، حزن کشیده شده. می‌پرسد: چه چیزها حذف شدند: قره‌ قاشقا می‌گوید: غم رفت و گریه رفت، بقای من و تو باد.

ص 325

مشخصات کتاب

جزیرۀ سرگردانی

سیمین دانشور

نشر خوارزمی

نهایتا این اثر گرم، گیرا، صمیمی، حقیقی، چیره‌دستانه و دارای فضایی واقع‌گرایانه اما پر امید است. امیدی که آدمی همواره در اثنای مبارزات آرمان‌خواهانۀ خود باید داشته باشد. در کنار نگاه انتقادی، این رمان زبان طنزی دارد که بسیار باوقار می‌نماید. سیمای سیمین در این کتاب عمیقاً مادرانه و دلسوزانه است و شاید از این‌روست که «جزیرۀ سرگردانی» این‌گونه بر دل می‌نشیند و به فکر وامی‌دارد و در قلب جای می‌گیرد.

نگاهی به رمان جزیرۀ سرگردانی نوشتۀ سیمین دانشور

مطالب بیشتر

  1. مقدمۀ سیمین دانشور بر کتاب شهری چون بهشت
  2. کتابِ نامه‌های ابراهیم گلستان به سیمین دانشور
  3. تحلیل داستان کوتاه در بازار وکیل نوشته دانشور
  4. مستند سیمین دانشور
  5. بخش‌هایی از رمان سووشون

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ…

من فکر می‌کنم هرگز نبوده قلب من این‌گونه گرم و سرخ...

19 ساعت ago

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی

نگاهی به کتاب «خطابه‌های برندگان جایزۀ نوبل ادبیات» ترجمۀ رضا رضایی آیدا گلنسایی: بزرگ‌ترین شاعران…

4 روز ago

شبیه به مجتبی مینوی!

شبیه به مجتبی مینوی! مرتضی هاشمی‌پور محمد دهقانی، نویسنده و منتقد ادبی را از پویندگان…

5 روز ago

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور»

نگاهی به آثار نقاش بلژیکی: «جیمز انسور» «جیمز سیدنی ادوارد»‌ که با نام «جیمز انسور»‌…

1 هفته ago

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی

جمله‌هایی به یادماندنی از نغمه ثمینی «لباس جایی است که فرهنگ‌ها برای حضور فیزیکی بدن‌ها…

1 هفته ago

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایتِ شیرجه به آب‌هایِ اعماق

«صید ماهی بزرگ» نوشتۀ دیوید لینچ: روایت شیرجه به آب‌هایِ اعماق آیدا گلنسایی: در کتاب…

2 هفته ago