داستان/ رمان خارجی

نگاهی به رمانِ آدم‌های خوشبخت کتاب می‌خوانند و قهوه می‌نوشند

نگاهی به رمانِ آدم‌های خوشبخت کتاب می‌خوانند و قهوه می‌نوشند

 آنیس مارتن ـ لوگان از نویسنده‌های نسل نوی فرانسه است که در مدتی کوتاه توانسته به یکی از پرخواننده‌ترین ها تبدیل شود. رمان «آدم‌های خوشبخت کتاب می‌خوانند و قهوه می‌نوشند» تاکنون بیش از ۳۰۰ هزار نسخه در فرانسه به فروش رفته و به زبان‌های مختلفی نیز ترجمه شده است. علاوه بر این هالیوود حق اقتباس سینمایی آن را خریداری کرده و به زودی فیلم سینمایی آن نیز ساخته خواهد شد.

از آنیس مارتن ـ لوگان تاکنون کتابی در ایران ترجمه نشده است. او تاکنون چهار رمان منتشر کرده که «آدم های خوشبخت کتاب می خوانند و قهوه می نوشند» اوّلین آن‌هاست.

از ابوالفضل الله دادی مترجم این کتاب نیز پیش از این «معماری خلأ در آثار ژان ژنه» توسط نشر نی و کتاب «برای این لحظه متشکرم» توسط نشر به نگار منتشر شده است.

داستان «آدم های خوشبخت کتاب می خوانند و قهوه می نوشند» از زبان زنی پاریسی به نام دایان روایت می شود که براثر حادثه ای، شوهر و دخترش را از دست می دهد. همین مسئله زندگی دایان را از روند عادی خارج و او را به زنی گوشه نشین و تلخ تبدیل کرده است. او برای اینکه از دست نزدیکانش که مدام برایش دلسوزی می کنند فرار کند، تصمیم می گیرد به شهری در ایرلند برود. همین سفر زندگی او را کاملاً دگرگون می کند.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

در تمامی این یک سال مدام با خودم تکرار کرده‌­ام که ترجیح می‌­دادم من هم با آن­‌ها بمیرم. اما قلبم سرسختانه می­‌تپد و همچنان زنده­‌ام؛ و این بزرگ­ترین بدبیاری زندگی­‌ام است (صفحه۱۴).

در اتاق کار کالین نشسته بودم، اطلسی جلوی چشم هایم باز بود و نقشه‌ی ایرلند را از نظر می گذراندم. چطور گورم را زیر آسمان خدا انتخاب کنم؟ کجا می توانست آرامش و آسودگی لازم را برایم به همراه داشته باشد تا بتوانم با کالین و کلارا تنها باشم؟ هیچ شناختی از این کشور نداشتم و نمی توانستم نقطه سقوط را انتخاب کنم؛ بنابراین، چشم هایم را بستم و انگشتم را برحسب اتفاق روی نقشه گذاشتم. یکی از چشم هایم را باز کردم و سرم را جلو بردم. قبل از این که انگشتم را برای دیدن نام جایی که انتخاب کرده بودم بردارم، چشم دیگرم را هم باز کردم. دست سرنوشت کوچک ترین آبادی ممکن را برایم انتخاب کرده بود؛ آنقدر که نام آن به سختی روی نقشه قابل خواندن بود. مولرانی. من به مولرانی کوچ می کردم.

تو نه چوب زیر بغل من هستی، نه داروی مسکن. تو لایق این هستی که بدون هیچ شرطی دوست داشته بشوی. فقط به خاطر خودت و نه برای تاثیرهایی که روی ناخوشی­‌های من می‌گ­ذاری…(صفحه۱۸۹).

منبع shahreketabonline
نگاهی به رمانِ آدم‌های خوشبخت کتاب می‌خوانند و قهوه می‌نوشند
دم‌های خوشبخت کتاب می‌خوانند و قهوه می‌نوشند
مطالب بیشتر

 

مدیریت

فریادی شو تا باران وگرنه مُرداران... احمد شاملو

Recent Posts

تو درست قدِ جنونم، عاقلی…

تو درست قدِ جنونم، عاقلی...

1 روز ago

و من چنان پُرم که روی صدایم نماز می‌خوانند…

و من چنان پُرم که روی صدایم نماز می‌خوانند...

2 روز ago

رمان «به سوی آزادی» کازانتزاکیس و چند درس برای زندگی

رمان «به سوی آزادی» کازانتزاکیس و چند درس برای زندگی آیدا گلنسایی: تسئوس، پادشاه آتن، به…

3 روز ago

موسیقی و آواز شرق و جنوب خراسان

موسیقی و آواز شرق و جنوب خراسان

3 روز ago

ذن در جان شاعر نوشتۀ احمد شاملو

ذن در جان شاعر نوشتۀ احمد شاملو ذِن شاعر چگونه ذِنی است؟ ذنِ جانِ هایکوُسرا…

4 روز ago

کافه‌کاتارسیس «هشت‌ساله» شد…

کافه‌کاتارسیس «هشت‌ساله» شد هشت‌سال پیش بود که کافه‌کاتارسیس در فضای مجازی چشم به جهان گشود.…

5 روز ago